جدول جو
جدول جو

معنی ادخر - جستجوی لغت در جدول جو

ادخر
(اِ خِ)
با دال مهمله (ابن بیطار). اذخر. تبن مکی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اذخر
تصویر اذخر
گیاهی باتلاقی و علفی با شاخه های باریک، شکوفه های سفید، ریشۀ ستبر و برگ های ریز سرخ یا زرد، گورگیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدخر
تصویر مدخر
ذخیره شده، اندوخته، پس اندازشده، آنچه ذخیره شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابخر
تصویر ابخر
کسی که دهانش بوی بد می دهد، گنده دهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادخار
تصویر ادخار
پس انداز کردن، ذخیره کردن، اندوختن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ خَ)
گنده دهان. گنده دهن. آنکه دهان بدبوی دارد. مؤنث: بخراء:
پیر سگانی که چو شیر ابخرند
گرگ صفت ناف غزالان خورند.
نظامی.
چو شیران ابخر و شیرویه نامش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
ناحیه ای در کنتوکی اتازونی که نهر گرین از آن گذرد. مساحت آن چهل وپنج میل مربع و سکنۀ آن متجاوز از 11065 تن باشند و قریب 1368 تن آن سیاهانند. و اراضی کوهستانی بسیار و درختان فراوان دارد و حاصلخیز است و در آن کارخانه های بسیار است و غلۀ آن گندم و ذرت و تتن است.
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ)
گیاهی است خوشبوی که آنرا کوم خوانند. (منتهی الارب). دوائی است. (نزههالقلوب). دو گونه است: عرابی است و مرغزاری. عرابی سرخ بود و بوی ناک. و شکوفۀ او را فقاح اذخر گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بهندی آنرا مرچیا گویند. (غیاث اللغات). تبن مکّی. بفارسی کاه مکه و گربۀ دشتی نامند. نباتیست شبیه به کولان که نوعی از اسل است، بیخش غلیظ و بسیارشاخ و باریک و برگش ریزه تر از کولان و از آن در حجم و قد کوچکتر و مایل بسرخی و زردی و ثقیل الرایحه. و شکوفۀ او بسیار و انبوه و سفید و با عطریه وتندطعم و گزنده. دیسقوریدوس فرموده که قسم از او راثمری میباشد سیاه رنگ و در دوم گرم و خشک و محلل و مفتح و مدر بول و حیض و فضلات و مقطع اخلاط و منضج و مفتت حصاه و مسکّن اوجاع باردۀ باطنی و مقاوم سموم هوا و جهت ورم جگر و سدۀ آن و ورم فم معده و رفع نفث الدم و بادها و جهت استسقا و علل گرده و ریه و شدخ عضل و با مصطکی جهت تنقیۀ فضلات دماغی و با ترنجبین جهت سپرز و یک مثقال او را با فلفل بالسویه جهت رفع غثیان مجرب دانسته اند و جهت ازالۀ خوف نافع و ضماد اوجهت ورم بارد جگر و مثانه و معده و سپرز و ریاح جمیع اعضاء و جلوس در طبیخ او جهت ورم رحم و درد مفاصل و مضمضه و سنون او جهت درد دندان و تقویت لثه و رفع رطوبات و مداومت آشامیدن طبیخ او جهت مفاصل بارده بغایت مفید و با سکنجبین جهت اواخر تبهای بلغمی مجرب وشکوفۀ او لطیفتر و در افعال ضعیف تر است و مضر گرددبسبب شدت ادرار و مضر محرور و مصدع و مصلحش گلاب و صندل و قدر شربتش از نیم مثقال تا یک مثقال و بدلش راسن و قسط و بدل فقاع او قصب الذّریره است و عرق اذخر بغایت لطیف و با قوه تریاقیه و در افعال شبیه به اواست و روغن او که شکوفۀ اذخر را در روغن زیتون بقدری که او را بپوشاند گذاشته باشند و دوماه تابستان در آفتاب پرورده و سه چهار مرتبه صاف نموده شکوفه را تازه کرده باشند در سیم گرم و خشک و با قوه قابضه وآشامیدن او جهت تحلیل ورم بارد باطنی و طلاء او جهت دردهای بارد و برص و رویانیدن مو و انواع خارش اعضا و رفع اعیاء و ماندگی و دلوک او جهت درد دندان و ورم لثه و جوشیدن دهان نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن).
خلال مأمون گویند و بسریانی سجلیس (ن ل: سحینوس، سجوس) خوانند و بیونانی سحومیش و بلفظ دیگر طوفسس و سحوفس نیز گویند و تبن مکه و گربۀ دشتی و کاه مکی نیز گویند و بپارسی گورگیا خوانند و بهترین آن عربی بود سرخ رنگ باریک خوشبوی و طبیعت آن گرم و خشک است در درجۀ اول و در همه کوهها باشد و مرغزاری باشد. طبیعت نوع اعرابی گرم است در اول و گویند در دویم. خشک است در اول. اسحق گوید گرم و خشکست در دویم. منفعت وی آنست که سنگ گرده و مثانه بریزاند و مفتّح و ملین بود و ادرار بول کند و خون حیض براندو محلل نفخ بود فقاح وی سودمند بود جهت نفث دم و درد معده و ورم آن و شش و جگر و گرده و اختناق رحم رانافع بود و در بعضی معاجین مستعمل بود اما اذخر جهت ورم صلب که در جگر و معده بود ضماد کردن نافع بود وجهت دردهای اندرونی خاصه رحم نافع بود و اگر با شراب بجوشانند بول براند و مسخن مثانۀ سرد بود و محلل جمیع نفخها بود که در بدن پیدا شود اما مسحوق کردن فعل او زیاده از مشروب بود اما بیخ وی سودمند بود و اگر در جلاب جهت مفاصل سرد بدهند و جهت تبهاء بلغمی باسکنجبین در آخر آن بدهند و اگر بجوشانند و در آن نشینند موافق بود ورمهای گرم (را) که در رحم زنان بود و در بیخ قبض زیاده تر از فقاح بود اما در فقاح تسخین زیاده بود اما قبض موجود است در همه اجزاء وی و بدل وی قصب الذریره است و گویند مضر بود بگرده و مصلح آن گلابست و گویند مصدع بود و مصلح آن صندل و گلاب بود یا عرق نیلوفر. (اختیارات بدیعی). و شیخ الرئیس درقانون گوید: منه اعرابی طیب الرائحه و منه آجامی و هو دقیق و هو اصلب و هو ارخی و هو لارائحه له قال دیسقوریدوس ان ّ الأذخر نوعان احدهما لاثمر له و الآخر له ثمر اسود. (قانون ج 2 ص 156 س 15 به آخر مانده).
اذخر بالمعجمه، الخلال المأمونی و بمصر حلفاء مکه و هونبات غلیظالاصل کثیرالفروع دقیق الورق الی حمره و صفره و حدّه ثقیل الرائحه عطری یدرک بتموز أعنی ابیب و أجوده الحدیث الاصفر المأخوذ من الحجاز ثم مصر والعراقی ردی ٔ و یغش بالکولان و الفرق صغر ورقه و یقال ان منه آجامی و انکره بعضهم و هو الظاهر. حار فی الثالثه و قیل فی الاولی جلاء مفتح مقطع بحرارته و حدته یحلل الاورام مطلقا و یسکن الاوجاع من الاسنان و غیرها مضمضه و طلاء و یقاوم السموم و یطرد الهوام ولو فرشا و یدرّالفضلات و یفتت الحصی و یمنع نفث الدم و ینقی الصدر والمعده و معالمصطکی الدماغ من فضول البلغم و بالسکنجبین الطحال و بماءالنجیل عسرالبول و لو استنجاء و معالفلفل الغثیان. مجرب و هو یضرالکلی و المحرورین و یصلحه الغسل بماءالورد و شربته الی مثقال و بدله راسن او قسط مر و بدل فقاحه قصب ذریره. (تذکرۀ ضریر انطاکی). گیاه بوریا. فریز بوریا. کرتۀ مریم. (محمود بن عمر ربنجنی). تبن مکه. تبن مکی. بزبان جبل، استوم. طیب العرب. (ریاض الأدویه). خلال مأمونی. و آن نباتیست خوشبوی که بسرخی زند و چون بشکافی درونش فرفوری باشد. ج، اذاخر.
- اذخر جامی، برمکیه. بیخ والا. رجوع به برمکیه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
مرد اصخرروی، وقیح. پررو. بیشرم. (از اقرب الموارد از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
نام شهریست در 120 هزارگزی شمال شرقی احمدآباد گجرات دارای 10000 تن سکنه و ناحیتی است نیمه مستقل و تمام آن ناحیت 220000 سکنه دارد. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
درخت عشر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ماه دوازدهم سال ملی و هم ماه ششم سال دولتی عبرانیانست. در چهاردهم و پانزدهم همین ماه عید مقدس پوریم است (کتاب استر 3:7 و 8:12 و 9:21). و تقریباً با ماه مارس فرنگی مطابق باشد و چون سال قمری باسال شمسی یازده روز تفاوت دارد لهذا یهود هر سه سال یک دفعه سال را سیزده ماه قرار داده اند و ماه سیزدهم را وادار یا ادار دوم گویند. (قاموس کتاب مقدس) ، گوش
لغت نامه دهخدا
(اَ هَُ)
جمع واژۀ دهر، بمعنی زمانه و روزگار
لغت نامه دهخدا
(اَ وُ)
ادؤر. جمع واژۀ دار
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
نعت تفضیلی از دور
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شطی بفرانسه که از تورماله، کانتن کامپان (پیرنۀ علیا) سرچشمه میگیرد. طول مجرای آن 294 هزار گز که 112 هزار گز آن قابل کشتی رانی است. (ضمیمۀ معجم البلدان) ، کمینه تر. حقیرتر. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ گَ)
پیمانه.
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
گند. گنده. تیزبوی. تیزگند.
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
یمنی جمال الدین. او راست: شرح بهجهالمحافل و بغیهالاماثل فی تلخیص المعجزات و السیر و الشمائل تألیف ابوبکر عامری. (معجم المطبوعات جزء 2 چ مصر 1330)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
برادرزاده را گویند که افدر هم مینامند و در بعضی فرهنگ ها همشیره را هم گویند. (فرهنگ شعوری). رجوع به افدر شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
رجوع به زادخور، زادخوست و زادخو شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان رشخوار بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه که در هشت هزارگزی باختری رشخوار واقعاست و بر سر راه شوسۀ عمومی تربت به رشخوار است. محلی جلگه یی و گرمسیر و سکنۀ آن 329 تن میباشد. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن بنشن است. شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری و کرباس بافی و راه آن نیز اتومبیل رو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدخر
تصویر مدخر
برنهاده، اندوخته، ذخیره شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشخر
تصویر اشخر
استبرک از گیاهان استبرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادغر
تصویر ادغر
یادگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادفر
تصویر ادفر
بدبو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادهر
تصویر ادهر
جمع دهر، زمانه ها روزگاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذخر
تصویر اذخر
از گیاهان گور گیاه گوم غرشنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادثر
تصویر ادثر
سوتاک (غافل)
فرهنگ لغت هوشیار
اذخار ذخیره کردن ذخیره نهادن انبار کردن اندوختن جمع کردن پس انداز کردن چیزی را، بر گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخدر
تصویر اخدر
شب تاریک خرارام (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابخر
تصویر ابخر
دهانی که بوی بد دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدخر
تصویر مدخر
((مُ دَّ خَ))
اندوخته شده، پس انداز شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادخار
تصویر ادخار
((اِ دِّ))
ذخیره کردن، برگزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابخر
تصویر ابخر
((اَ خِ))
کسی که دهان بدبوی دارد. گنده دهان
فرهنگ فارسی معین