جدول جو
جدول جو

معنی ادائی - جستجوی لغت در جدول جو

ادائی(اَ)
که ناز بسیار کند. که بیشتر کراهت و خشم به تصنّع آرد، سبب، یکی از اقسام کلمه که در اصطلاح نحویین حرف گویند. به اصطلاح علمی حرف که در مقابلۀ اسم و فعل باشد و آن لفظی است که بدان اسم را بفعل ربط دهند. (غیاث اللغات). در نزد علماء نحو و ارباب منطق حرف باشد که یکی از اقسام سه گانه کلمه است و در مقابل اسم و فعل ایراد شود. (کشاف اصطلاحات الفنون). ج، ادوات
لغت نامه دهخدا
ادائی(اَ)
امیرمؤمن. شاعری از مردم یزد و او بهندوستان شد و بشهر سورت توطن گزید و بعبادت مشغول شد و هم بدانجا درگذشت و از اشعار اوست:
بشوق نامه نویسم ز رشک پاره کنم
دلی که نیست تسلی در او چه چاره کنم.
(قاموس الاعلام)
(مولانا...). از متأخرین شعرای سمرقند است. وی بهندوستان رفت و در 1004 هجری قمری بدانجا درگذشت. او راست:
یاد وصال او دل ما شاد میکند
عمر گذشته را همه کس یاد میکند.
(قاموس الاعلام)
او راست: سلیمان نامه. سلیم نامه و منظومۀ فارسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اداری
تصویر اداری
مربوط به اداره مثلاً میز اداری، کارمند اداره، ویژگی کاری که در اداره انجام می شود مثلاً جریان اداری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادانی
تصویر ادانی
نقاط نزدیک مثلاً اقاصی و ادانی، نزدیکان، فرودستان، برای مثال تو آنی که خواهند اجرام گردون / که در مجلس تو بوند از ادانی (عنصری - ۲۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ شی ٔ، جمع واژۀ اشعر، بمعنی بسیارموی اندام. پرموی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادایی
تصویر ادایی
کسی که ناز بسیار کند کسی که بیشترکراهت و خشم به تصنع آرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادانی
تصویر ادانی
نزدیکان و فامیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدائی
تصویر فدائی
آنکه جان خود را برای جان دیگری از دست بدهد، عاشق
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به اداره وابسته به اداره: کارهای اداری، عضو اداره آنکه در اداره کار میکند کارمند اداره یا امور اداری. قسمتی از امور عمومی است که مربوط به اداره نمودن افراد مردم و اجرا روز مره قوانین است و نشانه آن ارتباط دایم ماء موران دولت با مردم می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادانی
تصویر ادانی
((اِ))
نزدیکان، نزدیک ترها، عوام، از طبقات پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اداری
تصویر اداری
((اِ))
منسوب به اداره، وابسته به اداره، آن که در اداره کار کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اداری
تصویر اداری
اوارى
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اداری
تصویر اداری
إداريٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از اداری
تصویر اداری
Administrative, Bureaucratic, Administratively
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اداری
تصویر اداری
administratif, administrativement, bureaucratique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اداری
تصویر اداری
administracyjny, administracyjnie, biurokratyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اداری
تصویر اداری
行政の , 行政的に , 官僚的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از اداری
تصویر اداری
административный , административно , бюрократический
دیکشنری فارسی به روسی
افسردگی، غم و اندوه، تاریکی، غمگینی، تیرگی، عبوسی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از اداری
تصویر اداری
انتظامی , انتظامی طور پر , بیوروکریسی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از اداری
تصویر اداری
প্রশাসনিক , প্রশাসনিকভাবে , দপ্তরি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از اداری
تصویر اداری
ya kiutawala, kwa kiutawala, kibirokrasi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از اداری
تصویر اداری
idari, idari olarak, bürokratik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از اداری
تصویر اداری
행정의 , 행정적으로 , 관료주의적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از اداری
تصویر اداری
מינהלי , באופן מנהלתי , ביורוקרטי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از اداری
تصویر اداری
行政的 , 行政地 , 官僚的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اداری
تصویر اداری
प्रशासनिक , प्रशासनिक रूप से , नौकरशाही
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از اداری
تصویر اداری
administratif, secara administratif, birokratis
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از اداری
تصویر اداری
ทางการบริหาร , ข้าราชการ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از اداری
تصویر اداری
administratief, bureaucratisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از اداری
تصویر اداری
administrativ, bürokratisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اداری
تصویر اداری
administrativo, administrativamente, burocrático
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از اداری
تصویر اداری
amministrativo, amministrativamente, burocratico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اداری
تصویر اداری
адміністративний , адміністративно , бюрократичний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اداری
تصویر اداری
administrativo, administrativamente, burocrático
دیکشنری فارسی به پرتغالی