بعضی گوینداین لغت یونانی است بمعنی درخت کرمدانه و آن نوعی از ماذریون باشد. خوردن آن با شراب گزندگی جانوران رانافع است و آنرا بعربی شوکهالعلک خوانند. (برهان) (آنندراج). و صاحب مخزن الادویه آنرا بیونانی خامالاون لوفش یعنی مختلف الالوان نامیده، در صورتی که صحیح خامالاون لوقس است، یعنی خامالاون سفید نه مختلف الالوان و در آن کتاب شوک العلک بغلط شوف العلک آمده و اقسیا بغلط افسیالانه ضبط شده است و بنقل از اختیارات بدیعی آرد که بشیرازی آنرا ماروشی بیش خوانند و گوید در هندی آنرا بنکم خوانند. و داود ضریر انطاکی آرد: عربیست وآن خمالاون است. صاحب مقالات گوید: به دو گونه تقسیم شود: لوقس و مالس یعنی ابیض و اسود. و آن گیاهی صخریست که مغربیان آنرا شوک العلک خوانند زیرا دارای صمغی است مشابه مصطکی، و برگهای آن برنگهای سرخ و سیاه وکبود میباشد... و آنان که این گیاه را عکوب خوانده اند، اشتباه کرده اند. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 48). و ابن البیطار آرد: در نزد اهل اندلس به شوکهالعلک معروف است و آنرا بشکراین نیز خوانند و بزبان بربر نام آن اداد است... کسانی هم اشخیص را اقسیا نامیده اند. زیرا در بعضی از مواضع در ریشه آن اقسوس یافت میشود که همان دبق است و از این رو از مادۀ اقسوس کلمه اقسیا را مشتق کرده اند و معنای آن دبقی است و آن دبق یا چسبندگی است که در ریشه این گیاه یافت میشود و زنان آنرا بجای مصطکی بکار برند و برگ آن شبیه ببرگ خاری است که مردم شام آنرا عکوب نامند. وصاحب اختیارات بدیعی آرد: یا درخت وبق است و آن نوعی از مازریون است و آنرا خالاون لوقیس گویند و تفسیر لوقس، سفید باشد و بعضی اقسیا خوانند و در کوهستان شیراز بسیار بود، آنرا می سول خوانند و بشیرازی او را ماروشی پیش خوانند و با هیزم آورند و خالاون مالس و تفسیر مالس، سیاه بود و در زمان زریون صفت هر دو گفته شود. و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و هفت قلزم و الفاظ الادویه و تذکرۀ داود ضریر انطاکی و مفردات ابن البیطار و مخزن الادویه شود، شکافتن چوب را به ارّه. (منتهی الارب). اشرالخشبه بالمنشار اشراً، نشرها. (اقرب الموارد)
بعضی گوینداین لغت یونانی است بمعنی درخت کرمدانه و آن نوعی از ماذریون باشد. خوردن آن با شراب گزندگی جانوران رانافع است و آنرا بعربی شوکهالعلک خوانند. (برهان) (آنندراج). و صاحب مخزن الادویه آنرا بیونانی خامالاون لوفش یعنی مختلف الالوان نامیده، در صورتی که صحیح خامالاون لوقس است، یعنی خامالاون سفید نه مختلف الالوان و در آن کتاب شوک العلک بغلط شوف العلک آمده و اقسیا بغلط افسیالانه ضبط شده است و بنقل از اختیارات بدیعی آرد که بشیرازی آنرا ماروشی بیش خوانند و گوید در هندی آنرا بنکم خوانند. و داود ضریر انطاکی آرد: عربیست وآن خمالاون است. صاحب مقالات گوید: به دو گونه تقسیم شود: لوقس و مالس یعنی ابیض و اسود. و آن گیاهی صخریست که مغربیان آنرا شوک العلک خوانند زیرا دارای صمغی است مشابه مصطکی، و برگهای آن برنگهای سرخ و سیاه وکبود میباشد... و آنان که این گیاه را عکوب خوانده اند، اشتباه کرده اند. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 48). و ابن البیطار آرد: در نزد اهل اندلس به شوکهالعلک معروف است و آنرا بشکراین نیز خوانند و بزبان بربر نام آن اداد است... کسانی هم اشخیص را اقسیا نامیده اند. زیرا در بعضی از مواضع در ریشه آن اقسوس یافت میشود که همان دبق است و از این رو از مادۀ اقسوس کلمه اقسیا را مشتق کرده اند و معنای آن دبقی است و آن دبق یا چسبندگی است که در ریشه این گیاه یافت میشود و زنان آنرا بجای مصطکی بکار برند و برگ آن شبیه ببرگ خاری است که مردم شام آنرا عکوب نامند. وصاحب اختیارات بدیعی آرد: یا درخت وبق است و آن نوعی از مازریون است و آنرا خالاون لوقیس گویند و تفسیر لوقس، سفید باشد و بعضی اقسیا خوانند و در کوهستان شیراز بسیار بود، آنرا می سول خوانند و بشیرازی او را ماروشی پیش خوانند و با هیزم آورند و خالاون مالس و تفسیر مالس، سیاه بود و در زمان زریون صفت هر دو گفته شود. و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و هفت قلزم و الفاظ الادویه و تذکرۀ داود ضریر انطاکی و مفردات ابن البیطار و مخزن الادویه شود، شکافتن چوب را به ارّه. (منتهی الارب). اشرالخشبه بالمنشار اَشراً، نشرها. (اقرب الموارد)
ظرف شکسته و بقولی نیم سبویی که در آن ریاحین کارند. (از اقرب الموارد). نیم خم. گلدان. آوند شکسته یا آن نصف سبوست که در آن ریاحین کارند. (منتهی الارب). آوند شکسته و کوزه ای بشکل نصف سبو. (ناظم الاطباء).
ظرف شکسته و بقولی نیم سبویی که در آن ریاحین کارند. (از اقرب الموارد). نیم خم. گلدان. آوند شکسته یا آن نصف سبوست که در آن ریاحین کارند. (منتهی الارب). آوند شکسته و کوزه ای بشکل نصف سبو. (ناظم الاطباء).
مرغی است مختلف الالوان. مرغی است به اندازۀ هدهدی که خالهای سرخ و سبز و سپید دارد. مرغی است بزرگتر از قطاء و آنرا حضاری ّ نیز گویند. مرغی است و آن صرد است یا شقراق و از آن رو موسوم به اخیل کرده اند که خالهای سیاه و سپید دارد. (منتهی الارب). شقراق. (بحر الجواهر). شقرّاق. شقراق. شرقراق. شرقرق. طیرالعراقیب. (منتهی الارب). کاسکینه. (دستوراللغه). کرایه. (زمخشری). کرانه. (مهذب الاسماء). کراکر. (تحفۀ حکیم مؤمن). سبزک. سبزقبا. مرغ کافر. طمرور. بوقلمون. (بحرالجواهر). و آن مرغی است که عرب آنرا شوم گیرد و بزبان اهل گیلان داد را گویند. ج، خیل. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ اخی (اصطلاح فتوت)
مرغی است مختلف الالوان. مرغی است به اندازۀ هدهدی که خالهای سرخ و سبز و سپید دارد. مرغی است بزرگتر از قطاء و آنرا حُضاری ّ نیز گویند. مرغی است و آن صُرد است یا شقراق و از آن رو موسوم به اخیل کرده اند که خالهای سیاه و سپید دارد. (منتهی الارب). شقراق. (بحر الجواهر). شَقرّاق. شِقراق. شرقراق. شرقرق. طیرالعراقیب. (منتهی الارب). کاسکینه. (دستوراللغه). کرایه. (زمخشری). کرانه. (مهذب الاسماء). کراکر. (تحفۀ حکیم مؤمن). سبزک. سبزقبا. مرغ کافر. طُمرور. بوقلمون. (بحرالجواهر). و آن مرغی است که عرب آنرا شوم گیرد و بزبان اهل گیلان داد را گویند. ج، خیل. (منتهی الارب) ، جَمعِ واژۀ اَخی (اصطلاح فتوت)
آنکه یک چشم سیاه و چشم دیگر ازرق دارد از مردم و اسب و جز آن. آنکه یک چشم سیاه دارد و دیگر سبز. (زوزنی) (مؤید الفضلاء). چشمی سیاه و چشمی ازرق. آنکه یک چشم کبود دارد و دیگر چشم سیاه. اسبی که یک چشمش سیاه و یک کبود یا سفید باشد. مؤنث: خیفاء.
آنکه یک چشم سیاه و چشم دیگر ازرق دارد از مردم و اسب و جز آن. آنکه یک چشم سیاه دارد و دیگر سبز. (زوزنی) (مؤید الفضلاء). چشمی سیاه و چشمی ازرق. آنکه یک چشم کبود دارد و دیگر چشم سیاه. اسبی که یک چشمش سیاه و یک کبود یا سفید باشد. مؤنث: خَیْفاء.
آخیه. میخ آخور. آری ّ. طنابی یا تیری که از دو سوی بر جائی استوار کنند و رسن ستور بر آن بندند. چوبی کج یا رسنی یا دوالی باشد که هر دو طرف آن در دیوار یا در کوه یا در زمین نیک فروبرده شود و میان هر دو حلقه مانندی بیرون باشد و چهارپایه را بدان بندند. (منتهی الارب). چوب کوتاهی از زیر و بالا در دیوار جای کنند و پیرامون آن باز باشد گذراندن و بستن سر طناب اسب را در اصطبل. حلقۀ آهنین بر دیوار نرده برای همین کار. ج، اخایا، اواخی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء).
آخیه. میخ آخور. آری ّ. طنابی یا تیری که از دو سوی بر جائی استوار کنند و رسن ستور بر آن بندند. چوبی کج یا رسنی یا دوالی باشد که هر دو طرف آن در دیوار یا در کوه یا در زمین نیک فروبرده شود و میان هر دو حلقه مانندی بیرون باشد و چهارپایه را بدان بندند. (منتهی الارب). چوب کوتاهی از زیر و بالا در دیوار جای کنند و پیرامون آن باز باشد گذراندن و بستن سر طناب اسب را در اصطبل. حلقۀ آهنین بر دیوار نرده برای همین کار. ج، اخایا، اواخی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء).