بریده بینی. کفته بینی. دیوار بینی یا سر بینی اندکی بریده. (تاج المصادر بیهقی). دیواربینی بریده. (زوزنی). آنکه میانۀ دو سوراخ بینی او بریده باشند: تیر تو تنین دم شده زو درع زال از هم شده بل کوه قاف اخرم شده منقار عنقا ریخته. خاقانی.
بریده بینی. کفته بینی. دیوار بینی یا سر بینی اندکی بریده. (تاج المصادر بیهقی). دیواربینی بریده. (زوزنی). آنکه میانۀ دو سوراخ بینی او بریده باشند: تیر تو تنین دم شده زو درع زال از هم شده بل کوه قاف اخرم شده منقار عنقا ریخته. خاقانی.
هر اسب که سپیدی ساقش کوتاه گشته گرداگرد خرده گاه وی شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). اسبی که پای وی بجای خلخال سپید بود، دیوانه شدن اشتر، مبتلا شدن مرد به آشوب چشم یعنی درد چشم و رمد
هر اسب که سپیدی ساقش کوتاه گشته گرداگرد خرده گاه وی شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). اسبی که پای وی بجای خلخال سپید بود، دیوانه شدن اشتر، مبتلا شدن مرد به آشوب چشم یعنی درد چشم و رمد
نام قریه ای است تابع قضاء حیفاء در لواء عکا، و از آنجا تا حیفا دو ساعت و نیم راه است و در اوائل قرن 19م. در حدود صد خانوار در آنجا سکنی داشته اند. رجوع به منجم العمران فی المستدرک علی معجم البلدان ج 1 ص 163 شود، یافتن. دریافتن. درک کردن. فراگرفتن، اخذ کردن از، برداشت کردن
نام قریه ای است تابع قضاء حیفاء در لواء عکا، و از آنجا تا حیفا دو ساعت و نیم راه است و در اوائل قرن 19م. در حدود صد خانوار در آنجا سکنی داشته اند. رجوع به منجم العمران فی المستدرک علی معجم البلدان ج 1 ص 163 شود، یافتن. دریافتن. درک کردن. فراگرفتن، اخذ کردن از، برداشت کردن
داس باشد. (یعنی) خسهای سرتیز که بر سر دانه های جو و گندم باشد و داسه نیز گویند. (مجمعالفرس سروری) (برهان). اخگل. خارهای بلندی که بر سر خوشه های جو و گندم باشد
داس باشد. (یعنی) خسهای سرتیز که بر سر دانه های جو و گندم باشد و داسه نیز گویند. (مجمعالفرس سروری) (برهان). اَخْگل. خارهای بلندی که بر سر خوشه های جو و گندم باشد
کوهی است قرب مدینه بین ناحیه ملل و روحاء و ذکر آن در اخبار عرب آمده است، خوار و زبون گردانیدن. ناکس و زبون گردانیدن. خسیس گردانیدن. (زوزنی) ، خسیس و فرومایه یافتن کسی را. (منتهی الارب). خوار و زبون یافتن. ناکس و زبون یافتن، کم کردن (بهرۀکسی) : اخس ّ اﷲ حظّه، کم کناد خدای بهرۀ او را!
کوهی است قرب مدینه بین ناحیه مَلل و روحاء و ذکر آن در اخبار عرب آمده است، خوار و زبون گردانیدن. ناکس و زبون گردانیدن. خسیس گردانیدن. (زوزنی) ، خسیس و فرومایه یافتن کسی را. (منتهی الارب). خوار و زبون یافتن. ناکس و زبون یافتن، کم کردن (بهرۀکسی) : اَخَس َّ اﷲ حظّه، کم کناد خدای بهرۀ او را!
از پهلوی اشکمب، شکم. (مؤید الفضلا ج 1 ص 139) (هفت قلزم) (شعوری) (شرفنامۀ منیری). شکم. شاعری در هجو گفته: اشکمش آمد فراخ او را ز بطن مادرش شورپشتی دارد از پشت پدر آن بدلجام. (آنندراج). آن حصۀ مجوف انسان و حیوان که نام تکلّمیش شکم و نام عربیش بطن است... لفظ مذکور مأخوذ از پهلوی است. مخفف آن شکم اکنون در تکلم فارسی مستعمل است و در پهلوی اشکومب بوده است. (از فرهنگ نظام) : ان ّ اباهریره اصیب به (بوجعالبطن) فقال له صلی اﷲ علیه و سلم: اشکم درد! معناه بالفارسیه اء بک وجعالبطن ؟ فقال نعم. فأمره ان یصلی. (تذکرۀ ضریر انطاکی ج 2 ص 48 س 114). چو آبستنان اشکم آورده پیش چو خرمابنان پهن فرق سری. منوچهری. ای کت اشکم پر ز نعمت جان تهی چون کنی بیدادکایزد داور است. ناصرخسرو. و بدست راست خنجری کشیده و در اشکم آن شیر یا کرگدن زده. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 127). شیر بی دم ّ و سر و اشکم که دید این چنین شیری خدا هم نافرید. مولوی. خیک اشکم گو بدر از موج آب گر بمیرم هست مرگم مستطاب. مولوی. آن دل مردی که از زن کم بود آن دلی باشد که کم زاشکم بود. مولوی. و رجوع به شکم شود
از پهلوی اشکمب، شکم. (مؤید الفضلا ج 1 ص 139) (هفت قلزم) (شعوری) (شرفنامۀ منیری). شکم. شاعری در هجو گفته: اشکمش آمد فراخ او را ز بطن مادرش شورپشتی دارد از پشت پدر آن بدلجام. (آنندراج). آن حصۀ مجوف انسان و حیوان که نام تکلّمیش شکم و نام عربیش بطن است... لفظ مذکور مأخوذ از پهلوی است. مخفف آن شکم اکنون در تکلم فارسی مستعمل است و در پهلوی اشکومب بوده است. (از فرهنگ نظام) : ان ّ اباهریره اصیب به (بوجعالبطن) فقال له صلی اﷲ علیه و سلم: اشکم درد! معناه ُ بالفارسیه اءَ بِک َ وجعالبطن ؟ فقال نعم. فأمره ان یصلی. (تذکرۀ ضریر انطاکی ج 2 ص 48 س 114). چو آبستنان اشکم آورده پیش چو خرمابنان پهن فرق سری. منوچهری. ای کت اشکم پر ز نعمت جان تهی چون کنی بیدادکایزد داور است. ناصرخسرو. و بدست راست خنجری کشیده و در اشکم آن شیر یا کرگدن زده. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 127). شیر بی دم ّ و سر و اشکم که دید این چنین شیری خدا هم نافرید. مولوی. خیک اشکم گو بدر از موج آب گر بمیرم هست مرگم مستطاب. مولوی. آن دل مردی که از زن کم بود آن دلی باشد که کم زاشکم بود. مولوی. و رجوع به شکم شود
نعت تفضیلی از حکم و حکمت. عادل تر. داورتر. (مهذب الاسماء). دانشمندتر. حکیم تر. - امثال: احکم من زرقاء الیمامه. احکم من لقمان. احکم من هرم بن قطبه. (مجمعالأمثال میدانی). ، ماده زادن شتران کسی. (منتهی الارب). خداوند شتران ماده شدن. (تاج المصادر) ، فراهم آمدن از هر سو برای یاری. (منتهی الارب). فاهم آمدن از بهر یاری. (تاج المصادر) (زوزنی). جمع شدن، یاری دادن کسی را بر شیر دوشیدن یا بر هر کار. (منتهی الارب). یاری دادن برشیر دوشیدن و بر غیر آن. (تاج المصادر) ، دادن کسی را شیری که دوشیده است، ازچراگاه شیر دوشیده به خانه فرستادن. (منتهی الارب)
نعت تفضیلی از حکم و حکمت. عادل تر. داورتر. (مهذب الاسماء). دانشمندتر. حکیم تر. - امثال: احکم من زرقاء الیمامه. احکم من لقمان. احکم من هرم بن قطبه. (مجمعالأمثال میدانی). ، ماده زادن شتران کسی. (منتهی الارب). خداوند شتران ماده شدن. (تاج المصادر) ، فراهم آمدن از هر سو برای یاری. (منتهی الارب). فاهم آمدن از بهر یاری. (تاج المصادر) (زوزنی). جمع شدن، یاری دادن کسی را بر شیر دوشیدن یا بر هر کار. (منتهی الارب). یاری دادن برشیر دوشیدن و بر غیر آن. (تاج المصادر) ، دادن کسی را شیری که دوشیده است، ازچراگاه شیر دوشیده به خانه فرستادن. (منتهی الارب)
گنگ. گنگ لاج. مؤنث: بکماء. ج، بکم: زیرا که جهان ز آزمایش بس نادره ناطقی است ابکم. ناصرخسرو. کرد عقلم نصیحتی محکم که نکوگوی باش یا ابکم. سنائی. همه گویندۀ فسق و فجوریم ز هزل و ژاژ گفتن ابکمی کو. سنائی. گر فی المثل باکمه و ابکم نظر کنی بی آنکه در تو معجز عیسی مریم است بینا شود بهمت تو آنکه اکمه است گویا شود بمدحت تو آنکه ابکم است. سوزنی
گنگ. گنگ لاج. مؤنث: بَکْماء. ج، بُکم: زیرا که جهان ز آزمایش بس نادره ناطقی است ابکم. ناصرخسرو. کرد عقلم نصیحتی محکم که نکوگوی باش یا ابکم. سنائی. همه گویندۀ فسق و فجوریم ز هزل و ژاژ گفتن ابکمی کو. سنائی. گر فی المثل باکمه و ابکم نظر کنی بی آنکه در تو معجز عیسی مریم است بینا شود بهمت تو آنکه اکمه است گویا شود بمدحت تو آنکه ابکم است. سوزنی
نام جدّ حاتم طائی که از پدر خود ابواخزم عاق بود و بعد از مردن اخزم پسران وی روزی بر جد خویش ابی اخزم درافتادند و او را مجروح و خون آلوده ساختند و او این بیت بگفت: ان ّ بنی ّ ضرّجونی بالدّم شنشنه اعرفها من اخزم. و بجای ’ضرجونی’، ’رملونی’ نیز روایت شده و مراد این است که آنان در عقوق شبیه پدر خود هستند. و مصراع اخیر مثل شده است. (مجمع الامثال میدانی) (عقدالفرید چ قاهره سنۀ 1321 هجری قمری ج 1 ص 157). و رجوع به ابواخزم طائی شود، خسیف یافتن چاه را
نام جدّ حاتم طائی که از پدر خود ابواخزم عاق بود و بعد از مردن اخزم پسران وی روزی بر جد خویش ابی اخزم درافتادند و او را مجروح و خون آلوده ساختند و او این بیت بگفت: ان ّ بنی ّ ضرّجونی بالدّم شنشنه اعرفها من اخزم. و بجای ’ضرجونی’، ’رمَلونی’ نیز روایت شده و مراد این است که آنان در عقوق شبیه پدر خود هستند. و مصراع اخیر مثل شده است. (مجمع الامثال میدانی) (عقدالفرید چ قاهره سنۀ 1321 هجری قمری ج 1 ص 157). و رجوع به ابواخزم طائی شود، خسیف یافتن چاه را
بینی بریده در زبانزد) عروض (سنگی است که در آن بریدگی پدید آید و آن انداختن م است ازمفاعلین آنکه بینیش را سوراخ کرده باشند آنکه بینی وی را شکافته باشند 0، شعری که در وزن آن (خرم) واقع شده باشد یعنی (فعولن) را (عولن) و (مفاعلتن) را (فاعلتن) گویند
بینی بریده در زبانزد) عروض (سنگی است که در آن بریدگی پدید آید و آن انداختن م است ازمفاعلین آنکه بینیش را سوراخ کرده باشند آنکه بینی وی را شکافته باشند 0، شعری که در وزن آن (خرم) واقع شده باشد یعنی (فعولن) را (عولن) و (مفاعلتن) را (فاعلتن) گویند