جدول جو
جدول جو

معنی اخوانی - جستجوی لغت در جدول جو

اخوانی(اِخْ)
منسوب به اخوان
لغت نامه دهخدا
اخوانی
برادرانه منسوب به اخوان برادرانه دوستانه
تصویری از اخوانی
تصویر اخوانی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخوان
تصویر اخوان
اخ ها، دوستان، سالکان، برادران، جمع واژۀ اخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوانی
تصویر اوانی
انا، ظرف، آوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخوانیات
تصویر اخوانیات
نامه های دوستانه به نظم یا نثر، نوشته هایی که میان دوستان ردوبدل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخوان
تصویر اخوان
دو برادر
فرهنگ فارسی عمید
(اِخْ)
جمع واژۀ اخ. برادران. دوستان. برادرخواندگان:
بدان ای پدر کان جوانان من
که هستند همزاد و اخوان من
ز خانه مرا چون بدشت آختند
برهنه بچاهم درانداختند.
شمسی (یوسف و زلیخا).
اخوان بفتح بدین معنی خطاست. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
عمل خواندن. (یادداشت بخط مؤلف). مزید مؤخر است.
- دعاخوانی، عمل خواندن دعا.
- روضه خوانی، عمل روضه خواندن.
- ریزه خوانی، کنایه از ایراد گرفتن. لغز گفتن. مسائل کوچک را مورد توجه قرار دادن و بر آن عیب گرفتن
لغت نامه دهخدا
(اَ نی ی)
منسوب است به اوانا که قریه ای است در ده فرسنگی بغداد. (الانساب سمعانی). رجوع به اوانا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ آنیه، و آنیه جمع واژۀ اناء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ظروف و آوندها. (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) :
مرا شاد کردی و آباد کردی
سرای من از فرش و مال و اوانی.
فرخی.
بر مفرش پیروزه بشب شاه حلب را
از سوده و پاکیزه بلور است اوانیش.
ناصر خسرو.
هم ز انواع اوانی بی عدد
کانچنان در بزم شاهنشه سزد.
مولوی.
رجوع به اناء و آنیه شود
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
تیره ای است از شعبه شیبانی ایل عرب، از ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. این ده جزء آبادی هنزی است. رجوع به هنزی و فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 شود
لغت نامه دهخدا
(اَیْ)
دهی است از دهستان دالوند بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد، دارای 140 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَرْ نی ی)
منسوب به اروا که قریه ای است از قرای مرو بدوفرسنگی آن و ابوالعباس احمد بن محمد بن عمیره بن عمر بن یحیی بن سلیم الاروانی المروزی و ابوالفضل احمد بن محمد بن یعقوب الاروانی بدان نسبت دارند. (انساب سمعانی). در منتهی الارب نام قریۀ مزبور اروی و نسبت آن ارواوی آمده و مؤلف تاج العروس گوید: اروی، قریه بمرو و هو أرواوی علی غیرقیاس
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
احمد بن علی بن زبیر غسّانی مصری مکنی به ابی الحسن و معروف به رشید اسوانی (قاضی). یاقوت گوید: وی کاتب و شاعر و فقیه و نحوی و لغوی و مورخ و منطقی و عارف به طب و موسیقی و نجوم و از خاندان بزرگ از مردم صعید است و او را تألیفات منظوم و منثور است، از آن جمله: امنیهالالمعی. و جنان الجناس. و روضهالاذهان فی شعراء مصر. و شفاءالغله فی سمت القبله. وی ناظر ثغور اسکندریه و دواوین سلطانیۀ مصر شد و سپس به یمن سفر کرد و متقلد قضای آنجا و ملقب به قاضی قضاهالیمن گردید و بدعوت برخاست و خود را صاحب رتبت ’خلاصه’ معرفی کرد و قومی او را اجابت کردند و سکه بنام او زدند و نقش وی بر نقود چنین بود: قل هو الله احد الله الصّمد، و بر روی دیگر مسکوک: الامام الامجدابوالحسین احمد. سپس او را فروگرفتند و دست بسته به قوص فرستادند و بدانجا زندانی کردند. آنگاه نامۀ صالح بن زریک مبنی بر اطلاق وی و احسان بدو رسید و چون اسدالدین شیرکوه بدان بلاد رسید، بوی میل کرد و با او مکاتبه کرد. این خبر بوزیر العاضد برداشتند، او را دستگیر و مشاهره و مصلوب کرد. کتاب امنیهالالمعی و منیهالمدعی او مقاله ایست بزبان فکاهت و در آن علومی را آورده. این کتاب در ’ایلیا’ بنفقۀ محمد محمود الحبال بسال 1318 هجری قمری چاپ شده و در صدر مقاله ترجمه مؤلف آمده. (معجم المطبوعات ج 1 ستون 447 و 448)
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
منسوب به اسوان، شهری بصعید مصر. (سمعانی). رجوع به اسوان شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
منسوب است به ماخوان از قرای مرو. (الانساب سمعانی). رجوع به ماخوان شود
لغت نامه دهخدا
(اِخْ نی یا)
جمع واژۀ اخوانیه، چشم دور درافتاده. ج، خوص، تنگ چشم
لغت نامه دهخدا
(اِخْ)
خوان. خوان. معرب خوان فارسی. (منتهی الارب). هرچه بر وی طعام خورند. در حدیث است ’: حتی ان ّ اهل الاخوان لیجتمعون’ و روی الخوان
لغت نامه دهخدا
تصویری از اختاجی
تصویر اختاجی
بلغت مغولی، میراخور، طویله دار، مهتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختاچی
تصویر اختاچی
ترکی ستوربان میرآخور طویله دار مهتر ستوربان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به اخبار کسی که حکایت ها و قصه ها و داستانها را روایت کند محدث اثری مقابل اصولی، در اصطح فقیهان شیعه کسی را گویند که فقط بظاهر حدیث ها تمسک کند و بدلیل های عقلی روی نیاورد، در اصطح ابن الندیم (صاحب الفهرست) و زمان او تاریخ نویس عالم به تاریخ و ترجمه احوال، منسوب به فرقه اخباریان. منسوب به اخبار یا مضارع اخباری. فعل مضارعی که وجه صرفی آن دلت کند بر حدوث کار بطریق خبر و قطع و یقین: (میشوم میخواهم میروم) یا وجه اخباری. یکی از وجه های شش گانه در صرف فعلها و آن این است که کار را بطور قطع و یقین بیان نماید: (میروم رفتم خواهم رفت)
فرهنگ لغت هوشیار
رانده پزداک منسوب به اخراج اخراج شده: اخراجی چشم ماست هر جا آبی است. (سودایی)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده ارغوانی منسوب به ارجوان (ارغوان) ارغوانی به رنگ ارغوان سرخی که به سیاهی زند. توضیح یکی از رنگهای جامه است، نوعی از یاقوت است
فرهنگ لغت هوشیار
ارزنده، درخور یق سزاوار مستحق، درویش بی نوا نادر، صالح (مقابل طالح) سزا (مقابل ناسزا) اهل، پیشکش، کم بهایی کم قیمتی مقابل گرانی، آسانی سهولت، فراخی فراوانی. یا سال ارزانی. سالی که زندگی فراخ و خواربار و کا کم بها و فراوانست، دستوری اجازه اذن رخصت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع آنیه تک انا، سبوها آوندها، جمع آنیه، جمع الجمع انا آوندها آبخورها آبدانها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اخ، برادران از یک پدر و مادر تثنیه اخ دو برادر، در فارسی غالبا بخطا بجای اخوان یعنی برادران بکار برند، جمع اخ برادران دوستان برادر خواندگان. یا اخوان سلطنت. برادران شاه. یا اخوان صدق. یاران راستین. یا اخوان صفا. یاران یکدل و یک جهت، درویشان هم مسلک، اخوان الصفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژوانی
تصویر اژوانی
ناباوری به جانT عدم اعتقاد به روح
فرهنگ لغت هوشیار
فرهنگ برادری دوستنامه ها آیین دوستی جمع اخوانیه (بجای مکاتبات یا مراست اخوانیه) نامه های دوستانه نامه هایی که میان دوستان رد و بدل میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلاصی
تصویر اخلاصی
گونهای از پشیز که بر آن قل هوالله نوشته باشند اخلاصیه نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوانی
تصویر اوانی
جمع آنیه، ججمع اناء، آوندها، آبخورها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخوان
تصویر اخوان
((اِ))
جمع اخ، برادران، دوستان، برادرخواندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخوان
تصویر اخوان
((اَ خَ))
تثنیه اخ، دو برادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخوانیات
تصویر اخوانیات
((اِ یّ))
جمع اخوانیه، نامه های دوستانه
فرهنگ فارسی معین
دوباره خوانی، مطابقه، مقابله
فرهنگ واژه مترادف متضاد