نعت تفضیلی از خلاف. پس روتر. - امثال: اخلف من بول الجمل. اخلف من ثیل الجمل، الثیل وعاء قضیبه و قیل ذلک فیه لانه یخالف فی الجهه التی الیها مبال کل حیوان. (مجمع الامثال میدانی).
نعت تفضیلی از خلاف. پس روتر. - امثال: اخلف من بول الجمل. اخلف من ثیل الجمل، الثیل وعاء قضیبه و قیل ذلک فیه لانه یخالف فی الجهه التی الیها مبال کل حیوان. (مجمع الامثال میدانی).
کودک بدرفتار و بی ادب. نااهل. نالایق. (آنندراج). شریر. بدذات. (ناظم الاطباء). فرزند غیرصالح. فرزند بد: بنگر چه ناخلف پسری کز وجودتو دارالخلافۀ پدر است ایرمان سرا. خاقانی. و مقاصد و اغراض وزرای وزرسگال آن است که چهار بالش مملکت به فرزند ناخلف شاه دهند. (سندبادنامه ص 161). همان مقامات پیش آید که آن روزگار را از پسر ناخلف. (سندبادنامه ص 113). انسان عین گشت چو فرزند ناخلف بودنش رنج خاطر و نابودنش بلا. کمال الدین اسماعیل. آخر آدم زاده ای، ای ناخلف چند پنداری تو پستی را شرف. مولوی. دریغش مخور بر هلاک و تلف که پیش از پدر مرده به ناخلف. سعدی. چند بنازپرورم مهر بتان سنگدل یاد پدر نمیکنند این پسران ناخلف. حافظ. پدرم روضۀ رضوان بدو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من بجوی نفروشم. حافظ. همه کس ناخلف پسر دارد من بیچاره ناخلف پدرم. ؟ پسر که ناخلف افتد پدر زند چوبش پدر چو ناخلف افتد پسر چکار کند. ؟ ، فرومایۀ بدنژاد و بدسرشت. بدکار. بدعمل. ناکس. (ناظم الاطباء) : چون رسید او پیشتر نزدیک صف بانگ برزد شیرهان ای ناخلف. مولوی
کودک بدرفتار و بی ادب. نااهل. نالایق. (آنندراج). شریر. بدذات. (ناظم الاطباء). فرزند غیرصالح. فرزند بد: بنگر چه ناخلف پسری کز وجودتو دارالخلافۀ پدر است ایرمان سرا. خاقانی. و مقاصد و اغراض وزرای وزرسگال آن است که چهار بالش مملکت به فرزند ناخلف شاه دهند. (سندبادنامه ص 161). همان مقامات پیش آید که آن روزگار را از پسر ناخلف. (سندبادنامه ص 113). انسان عین گشت چو فرزند ناخلف بودنش رنج خاطر و نابودنش بلا. کمال الدین اسماعیل. آخر آدم زاده ای، ای ناخلف چند پنداری تو پستی را شرف. مولوی. دریغش مخور بر هلاک و تلف که پیش از پدر مرده به ناخلف. سعدی. چند بنازپرورم مهر بتان سنگدل یاد پدر نمیکنند این پسران ناخلف. حافظ. پدرم روضۀ رضوان بدو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من بجوی نفروشم. حافظ. همه کس ناخلف پسر دارد من بیچاره ناخلف پدرم. ؟ پسر که ناخلف افتد پدر زند چوبش پدر چو ناخلف افتد پسر چکار کند. ؟ ، فرومایۀ بدنژاد و بدسرشت. بدکار. بدعمل. ناکس. (ناظم الاطباء) : چون رسید او پیشتر نزدیک صف بانگ برزد شیرهان ای ناخلف. مولوی
عدم موافقت با یکدیگر خف کردن نزاع کردن، خلیفه و جانشین کسی گردیدن، نزد کسی آمد و شد کردن تردد کردن، نزاع کشمکش. یا اختف آرا. عقاید گوناگون داشتن مقابل اتفاق آرا. یا اختف اخق. در خوی و خلق و شیوه کار با یکدیگر اختف و ناسازگاری داشتن، تضاد دو کوکب در جوهر چنانکه یکی سعد و دیگری نحس یا یکی ناری و دیگری مائی باشد، یا اختف کلمه. دو آوازی اختف رای. یا اختف نظر. مختلف بودن نظر و عقیده عقیده گوناگون داشتن، یا حل اختف. بر طرف کردن سبب های ناسازگاری و اختف از میان بردن ناهماهنگی و خف، اسهال شکم روش
عدم موافقت با یکدیگر خف کردن نزاع کردن، خلیفه و جانشین کسی گردیدن، نزد کسی آمد و شد کردن تردد کردن، نزاع کشمکش. یا اختف آرا. عقاید گوناگون داشتن مقابل اتفاق آرا. یا اختف اخق. در خوی و خلق و شیوه کار با یکدیگر اختف و ناسازگاری داشتن، تضاد دو کوکب در جوهر چنانکه یکی سعد و دیگری نحس یا یکی ناری و دیگری مائی باشد، یا اختف کلمه. دو آوازی اختف رای. یا اختف نظر. مختلف بودن نظر و عقیده عقیده گوناگون داشتن، یا حل اختف. بر طرف کردن سبب های ناسازگاری و اختف از میان بردن ناهماهنگی و خف، اسهال شکم روش