جدول جو
جدول جو

معنی اخلف - جستجوی لغت در جدول جو

اخلف
(اَ لَ)
چپه دست. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
اخلف
(اَ لَ)
نعت تفضیلی از خلاف. پس روتر.
- امثال:
اخلف من بول الجمل.
اخلف من ثیل الجمل، الثیل وعاء قضیبه و قیل ذلک فیه لانه یخالف فی الجهه التی الیها مبال کل حیوان. (مجمع الامثال میدانی).
لغت نامه دهخدا
اخلف
چپادست چپ نویس چپاچشم لوچ
تصویری از اخلف
تصویر اخلف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخلف
تصویر تخلف
خلاف کردن، خلاف وعده کردن، خلاف گفته یا پیمان خود عمل کردن، عقب ماندن، واپس ماندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناخلف
تصویر ناخلف
نااهل، کنایه از فرزندی که از روش نیکوی پدر منحرف شود، فرزند ناصالح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخلا
تصویر اخلا
خلیل ها، دوستان مهربان و یکدل، دوستان صادق، جمع واژۀ خلیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخلاف
تصویر اخلاف
وعدۀ دروغ دادن، خلاف کردن در وعده، جایگزین کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلف
تصویر مخلف
بازمانده، به جامانده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لِ فَ)
یکی از محال بولان بن عمرو بن الغوث بن طیّی ٔ در أجاء. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
کودک بدرفتار و بی ادب. نااهل. نالایق. (آنندراج). شریر. بدذات. (ناظم الاطباء). فرزند غیرصالح. فرزند بد:
بنگر چه ناخلف پسری کز وجودتو
دارالخلافۀ پدر است ایرمان سرا.
خاقانی.
و مقاصد و اغراض وزرای وزرسگال آن است که چهار بالش مملکت به فرزند ناخلف شاه دهند. (سندبادنامه ص 161). همان مقامات پیش آید که آن روزگار را از پسر ناخلف. (سندبادنامه ص 113).
انسان عین گشت چو فرزند ناخلف
بودنش رنج خاطر و نابودنش بلا.
کمال الدین اسماعیل.
آخر آدم زاده ای، ای ناخلف
چند پنداری تو پستی را شرف.
مولوی.
دریغش مخور بر هلاک و تلف
که پیش از پدر مرده به ناخلف.
سعدی.
چند بنازپرورم مهر بتان سنگدل
یاد پدر نمیکنند این پسران ناخلف.
حافظ.
پدرم روضۀ رضوان بدو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من بجوی نفروشم.
حافظ.
همه کس ناخلف پسر دارد
من بیچاره ناخلف پدرم.
؟
پسر که ناخلف افتد پدر زند چوبش
پدر چو ناخلف افتد پسر چکار کند.
؟
، فرومایۀ بدنژاد و بدسرشت. بدکار. بدعمل. ناکس. (ناظم الاطباء) :
چون رسید او پیشتر نزدیک صف
بانگ برزد شیرهان ای ناخلف.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اغلف
تصویر اغلف
درنیام نیامک دول نبریده فراخسال زندگانی فراخ پوشه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذلف
تصویر اذلف
کشیده بینی خوش دماغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلف
تصویر اقلف
نره نبریده دول نبریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالف
تصویر خالف
گول، احمق، نا نجیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلف
تصویر تخلف
باز ایستادن، تاخر، باز پس ماندن، خلاف کردن در وعده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلف
تصویر مخلف
جانشین کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلاف
تصویر اخلاف
جمع خلف، جانشینان باز پسینان بازماندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلق
تصویر اخلق
خوشخوتر نیک رفتارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخوف
تصویر اخوف
بسیار ترسان ازدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخلف
تصویر ناخلف
نا اهل، نالایق، بدرفتار و بی ادب، فرزند ناصالح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخصف
تصویر اخصف
سپید تهیگاه به اسپ و گوسپند گفته میشود شترمرغ ابلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخضف
تصویر اخضف
مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخطف
تصویر اخطف
خردشکم باریک شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلا
تصویر اخلا
تهی کردن، تهی شدن، هم نشینی، بی شوی گشتن، دست برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
عدم موافقت با یکدیگر خف کردن نزاع کردن، خلیفه و جانشین کسی گردیدن، نزد کسی آمد و شد کردن تردد کردن، نزاع کشمکش. یا اختف آرا. عقاید گوناگون داشتن مقابل اتفاق آرا. یا اختف اخق. در خوی و خلق و شیوه کار با یکدیگر اختف و ناسازگاری داشتن، تضاد دو کوکب در جوهر چنانکه یکی سعد و دیگری نحس یا یکی ناری و دیگری مائی باشد، یا اختف کلمه. دو آوازی اختف رای. یا اختف نظر. مختلف بودن نظر و عقیده عقیده گوناگون داشتن، یا حل اختف. بر طرف کردن سبب های ناسازگاری و اختف از میان بردن ناهماهنگی و خف، اسهال شکم روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیف
تصویر اخیف
برادران مادری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلف
تصویر مخلف
((مُ خَ لِّ))
آن که چیزی را از خود بجا می گذارد، آنکه کسی را خلیفه و جانشین خود کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخلف
تصویر تخلف
سپس ماندن، واپس کشیدن، بازماندن، دنبال افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخلف
تصویر تخلف
((تَ خَ لُّ))
خلاف کردن، خلاف وعده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلف
تصویر مخلف
((مُ لِ))
آن که کسی را جانشین خود کند، جانشین کننده، آن که وعده خلاف کند، در فارسی، کبوتر بچه ای که پر بر پایش رسته باشد، پسر خوش شکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخلاف
تصویر اخلاف
جمع خلف، جانشینان، بازماندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناخلف
تصویر ناخلف
((خَ لَ))
ناصالح، بدرفتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخلاف
تصویر اخلاف
جانشینان، پس آیندگان، پسینیان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تخلف
تصویر تخلف
سرپیچی
فرهنگ واژه فارسی سره
بداخلاق، بدرفتار، بدسرشت، بدنهاد، بی ادب، فاسد، نااهل، ناباب
متضاد: اهل، خلف
فرهنگ واژه مترادف متضاد