هرزه گوی، (آنندراج)، ایغاغ، نمام، سخن چین، ساعی، (فرهنگ فارسی معین) : و فرمود که با آن جماعت بگوئید که از روی استحقاق و یاسای چنگیزخان که ایقاق کذاب را بکشند تا دیگر کسان اعتبار گیرند، (جهانگشای جوینی)
هرزه گوی، (آنندراج)، ایغاغ، نمام، سخن چین، ساعی، (فرهنگ فارسی معین) : و فرمود که با آن جماعت بگوئید که از روی استحقاق و یاسای چنگیزخان که ایقاق کذاب را بکشند تا دیگر کسان اعتبار گیرند، (جهانگشای جوینی)
باردار گردیدن ناقه: اعقت الناقه، باردار گردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، برآمدن بر بلندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر بلندی برآمدن. (از اقرب الموارد) ، بر جای بلند برآمدن. (آنندراج). بجاهای بلند برآمدن. (ناظم الاطباء). بعوالی درآمدن. (منتهی الارب). بر کوه بالا رفتن. (از متن اللغه) ، بزرگوار کردن. (از منتخب از غیاث اللغات) (آنندراج). بلندمرتبه ساختن و بزرگ گردانیدن خدا کسی را. (از اقرب الموارد) ، فرودآمدن از جایی، یقال: ’اعلا عنه اعلاءً’. (ناظم الاطباء). دور شدن. فرودآمدن. حاجت کسی را رد کردن. و قالوا فی الامر: اعل عنی، تنح. واعل عن الوساده، انزل. و اعل عنا، اطلب حاجتک عند غیرنا. (از متن اللغه). فرودآمدن از ستور. بدین معنی با ’عن’ متعدی شود: اعلی عن الدابه، نزل عنها. (از اقرب الموارد). فرودآمدن از: اعلی عنه اعلاءً، فرودآمد از آن. و یقال: اعل عنی، یعنی کناره کش از من. و اعل عن الوساده کذلک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
باردار گردیدن ناقه: اعقت الناقه، باردار گردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، برآمدن بر بلندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر بلندی برآمدن. (از اقرب الموارد) ، بر جای بلند برآمدن. (آنندراج). بجاهای بلند برآمدن. (ناظم الاطباء). بعوالی درآمدن. (منتهی الارب). بر کوه بالا رفتن. (از متن اللغه) ، بزرگوار کردن. (از منتخب از غیاث اللغات) (آنندراج). بلندمرتبه ساختن و بزرگ گردانیدن خدا کسی را. (از اقرب الموارد) ، فرودآمدن از جایی، یقال: ’اعلا عنه اعلاءً’. (ناظم الاطباء). دور شدن. فرودآمدن. حاجت کسی را رد کردن. و قالوا فی الامر: اعل عنی، تنح. واعل عن الوساده، انزل. و اعل عنا، اطلب حاجتک عند غیرنا. (از متن اللغه). فرودآمدن از ستور. بدین معنی با ’عن’ متعدی شود: اعلی عن الدابه، نزل عنها. (از اقرب الموارد). فرودآمدن از: اعلی عنه اعلاءً، فرودآمد از آن. و یقال: اعل عنی، یعنی کناره کش از من. و اعل عن الوساده کذلک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
علم الاخلاق،.، دانش بد و نیک خویها. یکی از سه بخش فلسفۀ عملیه، و آن تدبیر انسان است نفس خود را یا یک تن خاص را. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: علم اخلاق عبارتست از علم معاشرت با خلق و آن از اقسام حکمت عملیه است و آنرا تهذیب اخلاق و حکمت خلقیه نیز نامند - انتهی. و حاج خلیفه آورده است: و هو قسم من الحکمه العملیه قال ابن صدرالدین فی الفوائد الخاقانیه و هو علم بالفضائل و کیفیه اقتنائها لتتحلی النفس بها وبالرذائل و کیفیه توقیها لتتخلی عنها فموضوعه الاخلاق و الملکات و النفس الناطقه من حیث الاتصاف بها و هیهنا شبههٌ قویه و هی ان الفائده فی هذاالعلم انما تتحقق اذا کانت الاخلاق قابله للتبدیل والتغییر و الظاهر خلافه کما یدل علیه قوله علیه الصلاه والسلام الناس معادن کمعادن الذهب والفضه خیارکم فی الجاهلیه خیارکم فی الاسلام و روی عنه علیه الصلاه والسلام ایضاً اذا سمعتم بجبل زال عن مکانه فصدقوا و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلاتصدقوا فانه سیعود الی ما جبل علیه و قوله عز و جل ’الا ابلیس کان من الجن ففسق عن امر ربه’ ناظر الیه ایضاً و ایضاً الاخلاق تابعه للمزاج والمزاج غیرقابل للتبدیل بحیث یخرج عن غرضه و ایضا السیره تقابل الصوره و هی لاتتغیر والجواب ان الخلق ملکه یصدر بها عن النفس افعال بسهوله من غیر فکر و رویه والملکه کیفیه راسخه فی النفس لاتزول بسرعه و هی قسمان احدهما طبیعیه والآخر عادیه. اما الاولی، فهی ان یکون مزاج الشخص فی اصل الفطره مستعداً الکیفیه خاصه کامنه فیه بحیث یتکیف بها بادنی سبب کالمزاج الحار الیابس بالقیاس الی الغضب و الحار الرطب بالقیاس الی الشهوه والبارد الرطب بالنسبه الی النسیان والبارد الیابس بالنسبه الی البلاده. و اما العادیه، فهی ان یزاول فی الابتداء فعلا باختیاره و بتکرره و التمرن علیه تصیر ملکه حتی یصدر عنه الفعل بسهوله من غیر رویه. ففائده هذاالعلم بالقیاس الی الاولی ابراز ما کان کامنا فی النفس و بالقیاس الی الثانیه تحصیلها و الی هذا یشیر ما روی عن النبی صلی اﷲ تعالی علیه و سلم بعثت لاتمم مکارم الاخلاق و لهذا قیل ان الشریعه المصطفویه قدقضت الوطر عن اقسام الحکمه العملیه علی اکمل وجه و اتم تفصیل - انتهی. (کشف الظنون). و رجوع به نفایس الفنون تألیف محمد بن محمود آملی فن اول (علم تهذیب اخلاق) از مقالۀ اولی از قسم دویم در علوم اوایل شود جمع واژۀ خلق. خویها: بعثت لاتمم مکارم الاخلاق (حدیث) ، برانگیختند مرا به پیامبری تا کامل کنم مکارم اخلاق را. قرقرخان، ناحیتی است از کیماک و مردمانش اخلاق خرخیزیان دارند. (حدود العالم). اگر بیند خان ما را بدین اجابت کند چنانکه از بزرگی نفس و همت بزرگ و سماحت اخلاق وی سزد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 212). این تلک مردی جلد آمد و اخلاق ستوده نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 415). فیلسوفان هستند که ایشان را طبیبان اخلاق دانند که نهی کنند از کارهای سخت زشت. (تاریخ بیهقی ص 499). هر بخرد... دوستی.... گزیند... و تفحص... اخلاق خویش را بدو مفوض کند. (تاریخ بیهقی ص 570). جالینوس... بیهمتاتر بود در معالجت اخلاق. (تاریخ بیهقی ص 555 چ ادیب). سلوک کن بر طبق ستوده تر اطوار خود و راه نماینده تر اخلاق خود. (تاریخ بیهقی ص 313). و پسندیده تر افعال و اخلاق مردمان تقوی است. (کلیله و دمنه). و نه او بر عادت و اخلاق ایشان وقوف دارد. (کلیله و دمنه). گفت (دمنه) اگر قربتی یابم و اخلاق او را بشناسم خدمت او را باخلاص و مناصحت پیش گیرم. (کلیله و دمنه). یعنی چون وجوه تجارب معلوم گشت اول در تهذیب اخلاق خویش باید کوشید. (کلیله و دمنه). - اخلاق سیئه، اخلاق نکوهیده و ناپسندیده.
علم الَاخلاق،.، دانش بد و نیک خویها. یکی از سه بخش فلسفۀ عملیه، و آن تدبیر انسان است نفس خود را یا یک تن خاص را. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: علم اخلاق عبارتست از علم معاشرت با خلق و آن از اقسام حکمت عملیه است و آنرا تهذیب اخلاق و حکمت خلقیه نیز نامند - انتهی. و حاج خلیفه آورده است: و هو قسم من الحکمه العملیه قال ابن صدرالدین فی الفوائد الخاقانیه و هو علم بالفضائل و کیفیه اقتنائها لتتحلی النفس بها وبالرذائل و کیفیه توقیها لتتخلی عنها فموضوعه الاخلاق و الملکات و النفس الناطقه من حیث الاتصاف بها و هیهنا شبههٌ قویه و هی ان الفائده فی هذاالعلم انما تتحقق اذا کانت الاخلاق قابله للتبدیل والتغییر و الظاهر خلافه کما یدل علیه قوله علیه الصلاه والسلام الناس معادن کمعادن الذهب والفضه خیارکم فی الجاهلیه خیارکم فی الاسلام و روی عنه علیه الصلاه والسلام ایضاً اذا سمعتم بجبل زال عن مکانه فصدقوا و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلاتصدقوا فانه سیعود الی ما جبل علیه و قوله عز و جل ’الا ابلیس کان من الجن ففسق عن امر ربه’ ناظر الیه ایضاً و ایضاً الاخلاق تابعه للمزاج والمزاج غیرقابل للتبدیل بحیث یخرج عن غرضه و ایضا السیره تقابل الصوره و هی لاتتغیر والجواب ان الخلق ملکه یصدر بها عن النفس افعال بسهوله من غیر فکر و رویه والملکه کیفیه راسخه فی النفس لاتزول بسرعه و هی قسمان احدهما طبیعیه والآخر عادیه. اما الاولی، فهی ان یکون مزاج الشخص فی اصل الفطره مستعداً الکیفیه خاصه کامنه فیه بحیث یتکیف بها بادنی سبب کالمزاج الحار الیابس بالقیاس الی الغضب و الحار الرطب بالقیاس الی الشهوه والبارد الرطب بالنسبه الی النسیان والبارد الیابس بالنسبه الی البلاده. و اما العادیه، فهی ان یزاول فی الابتداء فعلا باختیاره و بتکرره و التمرن علیه تصیر ملکه حتی یصدر عنه الفعل بسهوله من غیر رویه. ففائده هذاالعلم بالقیاس الی الاولی ابراز ما کان کامنا فی النفس و بالقیاس الی الثانیه تحصیلها و الی هذا یشیر ما روی عن النبی صلی اﷲ تعالی علیه و سلم بعثت لاتمم مکارم الاخلاق و لهذا قیل ان الشریعه المصطفویه قدقضت الوطر عن اقسام الحکمه العملیه علی اکمل وجه و اتم تفصیل - انتهی. (کشف الظنون). و رجوع به نفایس الفنون تألیف محمد بن محمود آملی فن اول (علم تهذیب اخلاق) از مقالۀ اولی از قسم دویم در علوم اوایل شود جَمعِ واژۀ خُلق. خویها: بعثت لاتمم مکارم الاخلاق (حدیث) ، برانگیختند مرا به پیامبری تا کامل کنم مکارم اخلاق را. قرقرخان، ناحیتی است از کیماک و مردمانش اخلاق خرخیزیان دارند. (حدود العالم). اگر بیند خان ما را بدین اجابت کند چنانکه از بزرگی نفس و همت بزرگ و سماحت اخلاق وی سزد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 212). این تلک مردی جلد آمد و اخلاق ستوده نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 415). فیلسوفان هستند که ایشان را طبیبان اخلاق دانند که نهی کنند از کارهای سخت زشت. (تاریخ بیهقی ص 499). هر بخرد... دوستی.... گزیند... و تفحص... اخلاق خویش را بدو مفوض کند. (تاریخ بیهقی ص 570). جالینوس... بیهمتاتر بود در معالجت اخلاق. (تاریخ بیهقی ص 555 چ ادیب). سلوک کن بر طبق ستوده تر اطوار خود و راه نماینده تر اخلاق خود. (تاریخ بیهقی ص 313). و پسندیده تر افعال و اخلاق مردمان تقوی است. (کلیله و دمنه). و نه او بر عادت و اخلاق ایشان وقوف دارد. (کلیله و دمنه). گفت (دمنه) اگر قربتی یابم و اخلاق او را بشناسم خدمت او را باخلاص و مناصحت پیش گیرم. (کلیله و دمنه). یعنی چون وجوه تجارب معلوم گشت اول در تهذیب اخلاق خویش باید کوشید. (کلیله و دمنه). - اخلاق سیئه، اخلاق نکوهیده و ناپسندیده.
مغاک در زمینی که کسی اندر وی پنهان شدن تواند. (منتهی الارب). شکاف زمین. (مهذب الاسماء). ج، اخاقیق، چوبی که نساجان کرباسی را که بافند بدان پیچند و آنرا بعربی منوال گویند. (شعوری) ، خرمای خام. (شعوری)
مغاک در زمینی که کسی اندر وی پنهان شدن تواند. (منتهی الارب). شکاف زمین. (مهذب الاسماء). ج، اَخاقیق، چوبی که نساجان کرباسی را که بافند بدان پیچند و آنرا بعربی منوال گویند. (شعوری) ، خرمای خام. (شعوری)