جدول جو
جدول جو

معنی اخطاط - جستجوی لغت در جدول جو

اخطاط
(غُصْ صَ / صِ خوَرْ / خُرْ)
اخطاط وجه، خطدار گشتن روی.
لغت نامه دهخدا
اخطاط
(اَ)
جمع واژۀ خطّ، بمعنی راه دراز در چیزی و راه خفیف در زمین نرم
لغت نامه دهخدا
اخطاط
خط دار
تصویری از اخطاط
تصویر اخطاط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخلاط
تصویر اخلاط
خلط ها، در طب قدیم عناصر چهارگانۀ بدن شامل سودا، صفرا، بلغم و خون، جمع واژۀ خلط
اخلاط اربعه: در طب قدیم چهار خلط خون، صفرا، سودا و بلغم، اخلاط چهارگانه
اخلاط چهارگانه: در طب قدیم چهار خلط خون، صفرا، سودا و بلغم، اخلاط اربعه
اخلاط ردیه: در طب قدیم رطوبت های فاسد و گندیدۀ بدن
اخلاط قوم: کسانی که از قوم نباشند و در آن داخل شده باشند، گروه آمیخته از هر گونه مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخطار
تصویر اخطار
ضرورت انجام یا پرهیز از امری را به کسی یادآوری کردن، آگاه کردن، گوشزد کردن، هشدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخطار
تصویر اخطار
خطرها، خطاها، اشتباه ها، بزرگی ها، جمع واژۀ خطر
فرهنگ فارسی عمید
(غُصْ صَ / صِ)
خطا کردن در گاه انداختن تیر. اخطاف رمیه، خطا کردن تیر هدف را.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
غدیر اشطاط، جمع واژۀ شط، بمعنی بعد، یا جمع واژۀ شطط، بمعنی جور و گذشتن از حد است. وغدیر اشطاط نزدیک عسفان است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کُ خوا / خا)
گول گردیدن. (منتهی الأرب) : ارطّی فان ّ خیرک فی الرطیط، یعنی احمق باش که خیر تو در حماقت است. در حق شخصی گویند که در حماقت بخت مند وباروزی بود و در وقت تعاقل محروم و بی نصیب. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
(اَخْ)
جمع واژۀ خوط
لغت نامه دهخدا
(اَخْ)
جمع واژۀ خیط. رشته ها
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ اَ)
اخطاط. نشان بنا برکشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). طرح ریزی کردن. خط برکشیدن گرد زمین و حدّ پیدا کردن برای بناء و جز آن: انه الّذی اختط اساس الجامع بالقاهره مما یلی باب الفتوح. (ابن خلکان).
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ گُ)
دمیدگی آوردن روی یا فربه شدن و تهبج کردن: احطّ وجهه. (منتهی الارب) ، فضل و منت نهادن، تحظیه. بهره مند کردن
لغت نامه دهخدا
(عُ اَ کَ)
مبتلا به خباط (نوعی جنون) شدن
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ نَ)
اخراط خریطه، خریطه را بدوال بستن. خریطه دوختن. دوال خریطه درهم افکندن. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(غَلْ لَ / لِ)
اخلاط فرس، کوتاهی کردن اسب در رفتار، درویش کردن، دست بداشتن. (تاج المصادر بیهقی). رها کردن. بگذاشتن، خلال بار آوردن خرما. خلال آوردن نخل. (منتهی الارب) ، تباه بار آوردن خرما، علف شیرین چریدن شتر، چرانیدن شتران را در علف شیرین. (منتهی الارب). در شیرین گیاه چرانیدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). گیاه شیرین دادن شتر را، بردن چیزی را، ربودن چیزی را، محتاج شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) ، حاجتمند گردانیدن. (منتهی الارب). محتاج کردن. (مؤید الفضلاء) ، وفا نکردن. (منتهی الارب) ، یکی از عیوب بلاغت است، چنانکه گوئی ’زود به از دیر بسیار است’، یعنی کم و زود به از دیر بسیار است. و مانند این بیت ناصرخسرو:
زن بدخو را مانی که مرا با تو
سازگاری نه صوابست و نه بیزاری.
یعنی زن بدخو و گران کابین را مانی... و مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اخلال، بکسر همزه نزد اهل معانی آنست که لفظ از اصل مقصود ناقص و برای افهام معنی وافی نباشد، مانند این شعر:
والعیش خیر فی ظلا-
ل النّوک ممّن عاش کداً.
نوک بمعنی حمق و کد یعنی رنج بردن و اصل مقصود آنست که زندگانی بناز و نعمت در زیر سایۀ حماقت و ابلهی نیکوتر از زندگانی مقرون به رنج و محنت در زیر سایۀ خرد و دانش باشد. و الفاظ در این بیت برای درک مقصود غیروافی است چنانچه در مطول در بحث ایجازو اطناب بیان کرده و این نوع را در علم معانی اخلال نام نهاده اند.
، اخلال والی به ثغور، اندک کردن لشکر را در مرزها. (منتهی الارب) ، اخلال بمکان، غائب شدن از جائی و گذاشتن آن را. (منتهی الارب). گذاشتن مردم جای را
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خلط. (دهار).
- اخلاط اربعه، هر چهار مزاج بدن. گشنهای چهارگانه. دم و بلغم و مرتان یعنی مرهالصفراء و مرهالسوداء. رجوع به خلط شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مصحف خلاط، نام شهری به ارمینیه. (منتهی الارب). در کنار دریاچۀ وان و آنرا از اقلیم پنجم محسوب میداشتند. (مجمل التواریخ والقصص ص 480). اخلاط، شهرکیست از ارمینیه خرّم و بانعمت و مردم و خواسته و بازرگانان بسیار و از وی زیلوهای قالی و غیره و شلواربند و چوب بسیار خیزد. (حدودالعالم). و رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 191 و حبط ج 1 ص 169، 407، 408، 432 و حبط ج 2 ص 184، 198، 348 و روضات الجنات ص 258 شود
لغت نامه دهخدا
(غُصْ صَ / صِ)
اخطال در کلام، فحش گفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دور رفتن ستور در چرا. (منتهی الارب). اشطاط در سوم، دور شدن. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخطاط
تصویر مخطاط
کشک دار، راهراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهطاط
تصویر اهطاط
اندیشیدن در خواری، شتاب از ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشطاط
تصویر اشطاط
ستمداوری، بیش از اندازگی، سختکوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارطاط
تصویر ارطاط
جمع رطل، نیم من ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خلط، خل ها (خل خلط) درپزشکی باستانی باور داشتند آدمیان به چهار خلند: خل خونی خل ویشی (ویش صفرا) خل سیاباهی (سوداء) و خل درمی (درم بلغم پهلوی)، کنش ها، داروهای خوشبو جمع خلط، داروهای خوشبو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخطاء
تصویر اخطاء
خطاکردن اشتباه کردن، منسوب بخطا کردن خطا گرفتن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخطار
تصویر اخطار
جمع خطر، بلاها، تهلکه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخطال
تصویر اخطال
دشنامگویی کودن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختطاط
تصویر اختطاط
کشکیدن (کشک کشه خط)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختطاط
تصویر اختطاط
((اِ تِ))
خط بر چهره دمیدن، ریش درآوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخطاء
تصویر اخطاء
خطا کردن، اشتباه کردن، منسوب به خطا کردن، خطا گرفتن بر کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخطار
تصویر اخطار
((اَ))
جمع خطر، بلاها، سختی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخلاط
تصویر اخلاط
جمع خلط، چیزهای درهم آمیخته، در طب قدیم صفرا وخون و بلغم و سودا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخطار
تصویر اخطار
((اِ))
در خطر افکندن، ابلاغ و اعلام کردن، آگهی، اعلام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخطار
تصویر اخطار
هشدار، آگاهانیدن، هشیاری
فرهنگ واژه فارسی سره