جدول جو
جدول جو

معنی اخصن - جستجوی لغت در جدول جو

اخصن(اَ صُ)
جمع واژۀ خصین، جغرافیون عرب این نام را اکثر بمحیط کبیر و گاه بدریای سفید (مدیترانه) داده اند. (قاموس الاعلام ترکی).
- دریای اخضر، مجازاً آسمان:
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما.
حافظ.
- ، یکی از شعب خمسۀ بحرالهند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اختن
تصویر اختن
آختن، برکشیدن، برآوردن و بیرون کشیدن چیزی مثل بیرون کشیدن تیغ از غلاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخص
تصویر اخص
خاص تر، ویژه تر، گزیده تر، ویژه، گزیده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بَ)
اکذب
لغت نامه دهخدا
(اَ خَن ن)
اغن ّ. منگان. آنکه در آواز وی غنه باشد. آنکه به بینی سخن گوید. که سخن در بینی گوید. که سخن به بینی گوید. (مهذب الاسماء). در بینی سخن کننده. مؤنث: خنّاء. ج، خن ّ
لغت نامه دهخدا
(خُ صُ)
جمع واژۀ خصین. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خصین در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ صَن ن)
نامیست ماه رجب را. (مهذب الاسماء). اصم. رجوع به اصم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ صَن ن)
رجل اصن، مرد متغافل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). متغافل. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
سدوسی. تابعی است. تابعی در سنت اسلامی به شخصی گفته می شود که در عصر پس از پیامبر اسلام زندگی کرده و از صحابه – کسانی که پیامبر را دیده اند – علم و دین آموخته است. اگرچه تابعی پیامبر را ندیده است، اما پیوند او با صحابه سبب شده است که در زنجیره ناقلان حدیث جایگاه بالایی داشته باشد. علمای علم رجال و حدیث معمولاً تابعین را به سه دسته تقسیم می کنند: کبیر، وسط و صغیر، بسته به اینکه با کدام طبقه از صحابه دیدار داشته اند.
جدّ ادهم بن محرز شاعر تابعی فارسی است
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
اخشن و خشین دو کوهند در بادیهالعرب و یکی کوچکتر از دیگریست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
درشت غیراملس از هر چیزی. خشن.
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
نعت تفضیلی از خصب. فراخ تر. ارهم. امرع.
- امثال:
اخصب من صبیحه لیلهالظلمه، وذلک انّه اصابت النّاس ببغداد لیله ریح جأت بما لم تأت به قطّ و ذلک فی ایّام المهدی فالقی ساجداً و هویقول اللهم ّ احفظنا واحفظ فینا نبیک صلّی اﷲ علیه وآله و لاتشمت بنا اعدأنا من الامم و ان کنت یا رب ّ اخذت النّاس بذنبی فهذه ناصیتی بیدک فارحمنا یا ارحم الراحمین. فی دعاء کبیر حفظ منه. هذا! فلما اصبح تصدّق بالف الف درهم و اعتق ماءه رقبه و احج ّ مائه رجل ففعل مثل ذلک جل ّ قوّاده و بطانته والخیزران و من اشبه هؤلاء فکان النّاس بعد ذلک اذا ذکروا الخصب قالوا اخصب من صبیحه لیلهالظلمه. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
تهیگاه سپید، از اسپ و گوسفند. اسب و گوسفندی که دو طرف تهیگاه او سپید باشد. اسب سپیدپهلو. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
نعت تفضیلی از خصومت. دشمن تر، کبود. نیلگون. آبی: چرخ اخضر. گنبد اخضر:
بنده را چون دید مدحی بس بلند
از شرف بر گنبد اخضر کشید.
مسعودسعد.
چون دریای اخضر اﷲ اکبر زدند و در سر کفار افتادند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، سبزه. (مؤید الفضلاء) ، سیاه. (از اضداد است).
- فرس اخضر، اسب تیره رنگ. دیزه. (السامی). اسب دیزه. چاروای دیزه.
، آدمیی گندم گون. ج، خضر، آب صافی. (مهذب الاسماء) ، نوعی از انواع لعل. (الجماهر بیرونی ص 86) ، اخضر اطحل، سبزی زردفام. (مهذب الاسماء) ، اخضر اورق، اسبی خاکستری گون. (مهذب الاسماء) ، اخضر ناضر، سبزی سبز. (مهذب الاسماء). نیک سبز
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ / چِ شُ دَ)
آختن. رجوع به آختن شود.
- براختن، برکشیدن تیغ:
ابلهی باشد براختن تیغ چوبین بر کسی
کو بکمتر کس ببخشد در زمان صد ذوالفقار.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
گاو که در دم او سپیدی باشد. (آنندراج) : ثور اغصن، گاو که در دنب او سپیدی باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
نعت تفضیلی از رصانت. استوارتر. محکم تر. رصین تر، اقناع
لغت نامه دهخدا
(اَ صُ)
جمع واژۀ غصن، بمعنی شاخ درخت. اغصان. رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ خَص ص)
نعت تفضیلی از خص و خصوص. خاص تر. (غیاث). مخصوص تر. ویژه تر. گزیده تر.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اخون اخون کردن، تنحنح. (مقدمهالأدب زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
نعت تفضیلی از خیانت. خائن تر: اخون من الذئب. و رجوع به مجمعالامثال میدانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اخ و اخ ّ و اخو و اخاً و اخواً. برادران
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
حصین تر
لغت نامه دهخدا
منسوب به اخص از روی اخص، قسمی در هم و شاید درهم اخص (اخصیه) بمعنی در هم قل هو اللهی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخن
تصویر اخن
تودماغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغصن
تصویر اغصن
گاو دم سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخشن
تصویر اخشن
زبر درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخصا
تصویر اخصا
بیرون کشیدن خصیه و تخم آدمی خصی کردن اخته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخصف
تصویر اخصف
سپید تهیگاه به اسپ و گوسپند گفته میشود شترمرغ ابلک
فرهنگ لغت هوشیار
ویژه تر گزیده تر خاص تر مخصوص تر ویژه تر گزیده تر. خالص کردن ویژه کردن ویژه داشتن بی آمیغ گردانیدن، دوستی خالص داشتن خلوص نیت داشتن عقیده پاک داشتن ارادت صادق داشتن، آن است که سالک در عمل خود شاهدی جز خدا نطلبد. فضیل بن عیاض گفته: (ترک عملی بخاطر مردم (ریا) و بجاآوردن بخاطرآنان (شرک) است و (اخص) خص یافتن ازین دو است. توضیح فرق اخص و صدق. صدق اصل است و خص فرع و تابع آن، اخص پس از دخول در عمل شروع میشود. یا طبق اخص. پاکی نیت و ارادت صادقانه: (هر چه داشت در طبق اخص نهاد و به وی تقدیم کرد) یعنی با کمال خلوص نیت و دلبستگی صادقانه هر چه داشت در اختیار او گذاشت. یا اخص عمل. پاکدلی در کار. یا کلمه اخص. اله االله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخص
تصویر اخص
((اَ خَ صّ))
خاص تر، گزیده تر
فرهنگ فارسی معین