ابن داریوش. (ابوالفرج بن العبری). خشایارشا پسر داریوش اول. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 698 و رجوع به خشیارشا شود، خصف ورق بر تن، یعنی بر هم نهادن و چسبانیدن برگها را یکان یکان بر بدن تا عورت بنظر نیاید. اختصاف
ابن داریوش. (ابوالفرج بن العبری). خشایارشا پسر داریوش اول. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 698 و رجوع به خشیارشا شود، خَصف ِ وَرَق بر تن، یعنی بر هم نهادن و چسبانیدن برگها را یکان یکان بر بدن تا عورت بنظر نیاید. اختصاف
خشایارشا. ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه (ص 89) در فهرست ملوک کلدانی نام خشیارشای اول را ’احشیرش’ با حاء مهمله آورده ولی ابوالفرج بن العبری نام خشیارشای دوم را ’اخشیرش الثانی’ یاد کرده است. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 953 و رجوع به خشیارشا... و اخشیروش شود
خشایارشا. ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه (ص 89) در فهرست ملوک کلدانی نام خشیارشای اول را ’احشیرش’ با حاء مهمله آورده ولی ابوالفرج بن العبری نام خشیارشای دوم را ’اخشیرش الثانی’ یاد کرده است. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 953 و رجوع به خشیارشا... و اخشیروش شود
اخینوس. گندم بیابانی که کشت و درو نشود. نباتیست غیر گندم صحرائی. منبت او کنار آبها شبیه بگیاه ارزن و ثمرش سیاه و ریز و گلش سفید و ثمرش در ادویۀ چشم و گوش مستعمل و با قوت مجففه و محلله و قابضه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). گندم دشتی یعنی گندم خودروی را گویند. عصارۀ آنرا با گوگرد و نطرون بیامیزند و در گوش چکانند درد گوش را نافع باشد. (برهان). گندم دشتی آنکه از زمین بغیر زراعت روید و کشتن و درویدن او را معتاد نباشد. (مؤید الفضلاء). و رجوع به اخینوس شود
اخینوس. گندم بیابانی که کشت و درو نشود. نباتیست غیر گندم صحرائی. منبت او کنار آبها شبیه بگیاه ارزن و ثمرش سیاه و ریز و گلش سفید و ثمرش در ادویۀ چشم و گوش مستعمل و با قوت مجففه و محلله و قابضه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). گندم دشتی یعنی گندم خودروی را گویند. عصارۀ آنرا با گوگرد و نطرون بیامیزند و در گوش چکانند درد گوش را نافع باشد. (برهان). گندم دشتی آنکه از زمین بغیر زراعت روید و کشتن و درویدن او را معتاد نباشد. (مؤید الفضلاء). و رجوع به اخینوس شود
خروش. شور و غوغا. (برهان قاطع) : شادی و خوشی امروز به از دوش کنم بجهم دست زنم نعره و اخروش کنم. منجیک (از شعوری). و در دیوان منوچهری در مسمطی بنام منوچهری آمده است
خروش. شور و غوغا. (برهان قاطع) : شادی و خوشی امروز به از دوش کنم بجهم دست زنم نعره و اخروش کنم. منجیک (از شعوری). و در دیوان منوچهری در مسمطی بنام منوچهری آمده است
شیرسان. شیرصفت. مانند شیر. شیروار. (یادداشت مؤلف) ، شجاع. متهور. (فرهنگ فارسی معین) : زآن گرانمایه گهر کو هست از روی قیاس پردلی باشد ازین شیروشی پرجگری. فرخی. رجوع به مترادفات کلمه شود
شیرسان. شیرصفت. مانند شیر. شیروار. (یادداشت مؤلف) ، شجاع. متهور. (فرهنگ فارسی معین) : زآن گرانمایه گهر کو هست از روی قیاس پردلی باشد ازین شیروشی پرجگری. فرخی. رجوع به مترادفات کلمه شود