محمد بن ابی محمد طغج فرغانی مکنی به ابی بکر، اول از ملوک اخشید صاحب مصر و حجاز. وی بسال 323 هجری قمری/ 934 میلادی استقلال یافت و تا 334 امارت داشت. ابن خلکان آرد: ابوبکر محمد بن ابی محمد طغج بن جف بن یلتکین بن فوران بن فوری بن خاقان الفرغانی الاصل، صاحب سریر زرین، منعوت به اخشید و صاحب مصر و شام و حجاز. وی اصلاً از اولاد ملوک فرغانه بود و معتصم باللّه بن هارون الرشید را از فرغانه گروهی بسیار آورده بودند و جف و دیگران را بشجاعت و تقدم در جنگها وصف کردند. معتصم به احضار آنان فرمان داد چون بیامدند، خلیفه در اکرام ایشان مبالغه کرد و قطائعی در سرمن رأی به اقطاع آنان داد و قطائع جف تا کنون بدانجا معروفست و او پیوسته بدانجا ببود و فرزندان یافت و در بغداد بشبی که متوکل کشته شد یعنی شب چهارشنبۀ سوم شوال سنۀ 247 هجری قمری درگذشت. فرزندان وی بطلب معاش ببلاد مختلفه رفتند، طغج بن جف بلؤلؤ غلام ابن طولون پیوست و او در این هنگام مقیم دیار مصر بود و طغج را بخدمت گماشت و سپس طغج در جملۀ اصحاب اسحاق بن کنداج درآمد و پیوسته با او بود تا احمد بن طولون درگذشت و بین پسر او ابی الجیش خمارویه بن احمد بن طولون و اسحاق بن کنداج صلح شد و ابوالجیش طغج بن جف را در زمرۀ اصحاب اسحاق بدید و بپسندید و ویرا از اسحاق بازگرفت و بر جمیع کسانیکه با وی بودند مقدم داشت و او را متقلد اعمال دمشق و طبریه کرد. طغج همچنان با او بود تا ابوالجیش کشته شد و آنگاه بخلیفه المکتفی باللّه پیوست و خلیفه او را خلعت داد و وزیر او در این روزگار عباس بن حسن بود و او خواست که طغج مانند دیگران نزد او تذلّل نماید و این معنی بر طغج گران آمد، پس وزیرخلیفه را بر او اغراء کرد تا ویرا بگرفتند و با فرزند او بابکر محمد بن طغج بزندان کردند و طغج بزندان درگذشت و ابوبکر پس از او مدّتی محبوس بود و سپس آزادشد و او را خلعت دادند و وی همواره مترصّد عباس بن حسن وزیر بود تا با برادر خود عبیدالله آنگاه که حسین بن حمدان او را بکشت انتقام خون پدر بازستد پس ابوبکر و برادر وی عبیدالله بسال 296 از شهر بیرون شدند و بگریختند عبیدالله به ابن ابی الساج پیوست و ابوبکر بشام شد و سالی در بادیه بگذرانید آنگاه به ابی منصور تکین الجزری پیوست و بزرگترین ارکان او شد و سریۀ بعث (گروهی که بر حجاج گرد آیند و آنان را از راهزنان مصون دارند) او موجب شهرت وی گردید و این بسال 306 هجری قمری بود و او در این ایام متقلّد عمّان و جبل شراه بود از جانب تکین مذکور و بر راهزنان ظفر یافت و حجاج را نجات بخشید و گروهی از راه زنان را به اسارت گرفت و گروهی را بکشت و باقی را بپراکند و در همین سال ازدارالخلیفه المقتدرباللّه زنی مشهور بعجوز حج گذاشت و آنچه در این سفر دیده بود مقتدر را بازگفت. خلیفه ابوبکر را خلعت ها فرستاد و در رزق او بیفزود و ابوبکر پیوسته در صحبت تکین بود تا در سال 316 هجری قمری بعلتی از او مفارقت جست و ما را حاجتی بتطویل ذکر آن نیست ابوبکر از آنجا برمله شد و تا سنۀ 318 در آنجاببود. آنگاه نامه های مقتدر مبنی بر انتصاب وی به ولایت دمشق بدو رسید و ابوبکر بدان شهر شد و در آنجا ببود تا قاهر باللّه او را در رمضان 321 ولایت قاهره داد و او سی ودو روز بدانجا بنام قاهر دعوت کرد آنگاه ابوالعباس احمد بن کیغلغ بار دیگر از قبل قاهر بولایت مصر منصوب شد (نهم شوال سنۀ 321) و باز ابوبکر محمد بن الاخشید از جانب خلیفه راضی باللّه بن المقتدر، پس از خلع عم ّ وی قاهر، بمصر بازگشت و بلاد شام و الجزیره و حرمین و جز آنها را ضمیمۀ قلمرو حکومت خود کرد وراضی بروز چهارشنبه بیست وسوم شهر رمضان المعظّم سال 323 هجری قمری بمصر درآمد و برادر خویش المقتفی لامرالله را ولایت داد و شام و حجاز و جز آنها را ضمیمۀ امارت او کرد. والله اعلم. سپس راضی در رمضان سنۀ 327 ابوبکر را بلقب ’اخشید’ ملقّب ساخت چه اخشید لقب ملوک فرغانه است و ابوبکر از اولاد ملوک فرغانه بود بدانسان که شرح آن در آغاز این ترجمه گذشت. و تفسیر این کلمه بعربی ملک الملوک است و هرکس که بر این ناحیه پادشاه میشد او را بدین لقب میخواندند چنانکه پادشاهان ایران را کسری و پادشاه ترک را خاقان و پادشاه روم را قیصر و پادشاه شام را هرقل و ملک یمن را تبع و ملک حبشه را نجاشی مینامیدند و اخشید را بر منابر بهمین لقب میخواندند و بدان شهرت یافت و این کلمه علم گونه ای برای او شد و او ملکی حازم و کثیرالتیقظ در جنگها ومصالح دولت و نیکوتدبیر و مکرم لشکر و شدیدالقوی بود و کمان او جز وی کس نتوانستی کشیدن. محمد بن عبدالملک الهمذانی در تاریخ صغیر خود بنام عیون السیر آورده است که سپاه او شامل 400000 مرد بود و او مردی جبان بود و 8000 مملوک داشت که هر شب دو هزار تن از آنان او را حراست میکردند و بهنگام سفر در گرد خیمۀ خویش خدمتکاران میگماشت و بدین احتیاط هم وثوق نداشت و بشب بخیمه های فرّاشان می خفت و پیوسته بر سریر ملک وسعادت بود تا در ساعت چهارم روز آدینۀ بیست ودوم ذی الحجۀ سال 334 هجری قمری بدمشق درگذشت و تابوت او را به بیت المقدس بردند و جسد وی بدانجا دفن کردند. و ابوالحسین الرازی گوید ابوبکر اخشید بسال 305 درگذشته است. والله اعلم. و ولادت او بروز دوشنبۀ نیمۀ شهر رجب سال 268 ببغداد بشارع باب الکوفه بود. رحمه الله تعالی. و او استاد کافور الاخشیدی و فاتک المجنون است و کافور مذکور بتربیت دو پسر مخدوم خود با حسن وجوه همت گماشت و آنان ابوالقاسم انوجور و ابوالحسن علی هستند. رجوع به وفیات الاعیان جزء دوم صص 149- 152 و الفهرست و عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 2 صص 85- 86 و حبط ج 1 ص 304، 357، 358 و 392 و قاموس الاعلام ترکی شود، خصی کردن. (غیاث از لطائف). بیرون کشیدن خصیه و تخم آدمی: این جزا تسکین جنگ و فتنه است آن چو اخصاء است و این چون ختنه است. مولوی
محمد بن ابی محمد طغج فرغانی مکنی به ابی بکر، اول از ملوک اخشید صاحب مصر و حجاز. وی بسال 323 هجری قمری/ 934 میلادی استقلال یافت و تا 334 امارت داشت. ابن خلکان آرد: ابوبکر محمد بن ابی محمد طغج بن جف بن یلتکین بن فوران بن فوری بن خاقان الفرغانی الاصل، صاحب سریر زرین، منعوت به اخشید و صاحب مصر و شام و حجاز. وی اصلاً از اولاد ملوک فرغانه بود و معتصم باللّه بن هارون الرشید را از فرغانه گروهی بسیار آورده بودند و جف و دیگران را بشجاعت و تقدم در جنگها وصف کردند. معتصم به احضار آنان فرمان داد چون بیامدند، خلیفه در اکرام ایشان مبالغه کرد و قطائعی در سرمن رأی به اقطاع آنان داد و قطائع جف تا کنون بدانجا معروفست و او پیوسته بدانجا ببود و فرزندان یافت و در بغداد بشبی که متوکل کشته شد یعنی شب چهارشنبۀ سوم شوال سنۀ 247 هجری قمری درگذشت. فرزندان وی بطلب معاش ببلاد مختلفه رفتند، طغج بن جف بلؤلؤ غلام ابن طولون پیوست و او در این هنگام مقیم دیار مصر بود و طغج را بخدمت گماشت و سپس طغج در جملۀ اصحاب اسحاق بن کنداج درآمد و پیوسته با او بود تا احمد بن طولون درگذشت و بین پسر او ابی الجیش خمارویه بن احمد بن طولون و اسحاق بن کنداج صلح شد و ابوالجیش طغج بن جف را در زمرۀ اصحاب اسحاق بدید و بپسندید و ویرا از اسحاق بازگرفت و بر جمیع کسانیکه با وی بودند مقدم داشت و او را متقلد اعمال دمشق و طبریه کرد. طغج همچنان با او بود تا ابوالجیش کشته شد و آنگاه بخلیفه المکتفی باللّه پیوست و خلیفه او را خلعت داد و وزیر او در این روزگار عباس بن حسن بود و او خواست که طغج مانند دیگران نزد او تذلّل نماید و این معنی بر طغج گران آمد، پس وزیرخلیفه را بر او اغراء کرد تا ویرا بگرفتند و با فرزند او بابکر محمد بن طغج بزندان کردند و طغج بزندان درگذشت و ابوبکر پس از او مدّتی محبوس بود و سپس آزادشد و او را خلعت دادند و وی همواره مترصّد عباس بن حسن وزیر بود تا با برادر خود عبیدالله آنگاه که حسین بن حمدان او را بکشت انتقام خون پدر بازستد پس ابوبکر و برادر وی عبیدالله بسال 296 از شهر بیرون شدند و بگریختند عبیدالله به ابن ابی الساج پیوست و ابوبکر بشام شد و سالی در بادیه بگذرانید آنگاه به ابی منصور تکین الجزری پیوست و بزرگترین ارکان او شد و سریۀ بعث (گروهی که بر حجاج گرد آیند و آنان را از راهزنان مصون دارند) او موجب شهرت وی گردید و این بسال 306 هجری قمری بود و او در این ایام متقلّد عمّان و جبل شراه بود از جانب تکین مذکور و بر راهزنان ظفر یافت و حجاج را نجات بخشید و گروهی از راه زنان را به اسارت گرفت و گروهی را بکشت و باقی را بپراکند و در همین سال ازدارالخلیفه المقتدرباللّه زنی مشهور بعجوز حج گذاشت و آنچه در این سفر دیده بود مقتدر را بازگفت. خلیفه ابوبکر را خلعت ها فرستاد و در رزق او بیفزود و ابوبکر پیوسته در صحبت تکین بود تا در سال 316 هجری قمری بعلتی از او مفارقت جست و ما را حاجتی بتطویل ذکر آن نیست ابوبکر از آنجا برمله شد و تا سنۀ 318 در آنجاببود. آنگاه نامه های مقتدر مبنی بر انتصاب وی به ولایت دمشق بدو رسید و ابوبکر بدان شهر شد و در آنجا ببود تا قاهر باللّه او را در رمضان 321 ولایت قاهره داد و او سی ودو روز بدانجا بنام قاهر دعوت کرد آنگاه ابوالعباس احمد بن کیغلغ بار دیگر از قبل قاهر بولایت مصر منصوب شد (نهم شوال سنۀ 321) و باز ابوبکر محمد بن الاخشید از جانب خلیفه راضی باللّه بن المقتدر، پس از خلع عم ّ وی قاهر، بمصر بازگشت و بلاد شام و الجزیره و حرمین و جز آنها را ضمیمۀ قلمرو حکومت خود کرد وراضی بروز چهارشنبه بیست وسوم شهر رمضان المعظّم سال 323 هجری قمری بمصر درآمد و برادر خویش المقتفی لامرالله را ولایت داد و شام و حجاز و جز آنها را ضمیمۀ امارت او کرد. والله اعلم. سپس راضی در رمضان سنۀ 327 ابوبکر را بلقب ’اخشید’ ملقّب ساخت چه اخشید لقب ملوک فرغانه است و ابوبکر از اولاد ملوک فرغانه بود بدانسان که شرح آن در آغاز این ترجمه گذشت. و تفسیر این کلمه بعربی ملک الملوک است و هرکس که بر این ناحیه پادشاه میشد او را بدین لقب میخواندند چنانکه پادشاهان ایران را کسری و پادشاه ترک را خاقان و پادشاه روم را قیصر و پادشاه شام را هرقل و ملک یمن را تبع و ملک حبشه را نجاشی مینامیدند و اخشید را بر منابر بهمین لقب میخواندند و بدان شهرت یافت و این کلمه علم گونه ای برای او شد و او ملکی حازم و کثیرالتیقظ در جنگها ومصالح دولت و نیکوتدبیر و مُکرم لشکر و شدیدالقوی بود و کمان او جز وی کس نتوانستی کشیدن. محمد بن عبدالملک الهمذانی در تاریخ صغیر خود بنام عیون السیر آورده است که سپاه او شامل 400000 مرد بود و او مردی جبان بود و 8000 مملوک داشت که هر شب دو هزار تن از آنان او را حراست میکردند و بهنگام سفر در گرد خیمۀ خویش خدمتکاران میگماشت و بدین احتیاط هم وثوق نداشت و بشب بخیمه های فرّاشان می خُفت و پیوسته بر سریر ملک وسعادت بود تا در ساعت چهارم روز آدینۀ بیست ودوم ذی الحجۀ سال 334 هجری قمری بدمشق درگذشت و تابوت او را به بیت المقدس بردند و جسد وی بدانجا دفن کردند. و ابوالحسین الرازی گوید ابوبکر اخشید بسال 305 درگذشته است. والله اعلم. و ولادت او بروز دوشنبۀ نیمۀ شهر رجب سال 268 ببغداد بشارع باب الکوفه بود. رحمه الله تعالی. و او استاد کافور الاخشیدی و فاتک المجنون است و کافور مذکور بتربیت دو پسر مخدوم خود با حسن وجوه همت گماشت و آنان ابوالقاسم انوجور و ابوالحسن علی هستند. رجوع به وفیات الاعیان جزء دوم صص 149- 152 و الفهرست و عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 2 صص 85- 86 و حبط ج 1 ص 304، 357، 358 و 392 و قاموس الاعلام ترکی شود، خصی کردن. (غیاث از لطائف). بیرون کشیدن خصیه و تخم آدمی: این جزا تسکین جنگ و فتنه است آن چو اخصاء است و این چون ختنه است. مولوی
خانواده ای از امرای ایرانی نژاد که از سال 323 تا 358 ه. ق. در مصر و شام و دمشق و حرمین به استقلال فرمانروا بوده اند. سرسلسلۀ آنان محمد بن طغج معروف به اخشید و آخریشنان ابوالفوارس احمد بن علی و عده آنان پنج تن: محمد اخشیدبن طغج (323- 334) ، ابوالقاسم انوجور (به معنی محمود. ابن خلکان) ابن اخشید (334- 349) ، ابوالحسن علی بن اخشید (349- 355) ، ابوالمسک کافور (از خادمان یعنی خواجه سرایان) (355- 357) ، ابوالفوارس احمد بن علی (357- 358). اخشید عنوان رسمی و عام امرای فرغانه است که این دوده نیز از آن خاندان بوده اند. و فاطمیان مصر این سلسله را منقرض کردند
خانواده ای از امرای ایرانی نژاد که از سال 323 تا 358 هَ. ق. در مصر و شام و دمشق و حرمین به استقلال فرمانروا بوده اند. سرسلسلۀ آنان محمد بن طغج معروف به اخشید و آخریشنان ابوالفوارس احمد بن علی و عده آنان پنج تن: محمد اخشیدبن طغج (323- 334) ، ابوالقاسم انوجور (به معنی محمود. ابن خلکان) ابن اخشید (334- 349) ، ابوالحسن علی بن اخشید (349- 355) ، ابوالمسک کافور (از خادمان یعنی خواجه سرایان) (355- 357) ، ابوالفوارس احمد بن علی (357- 358). اخشید عنوان رسمی و عام امرای فرغانه است که این دوده نیز از آن خاندان بوده اند. و فاطمیان مصر این سلسله را منقرض کردند
ابن اخشید، مکنّی به ابوالحسن. سومین تن از آل اخشید در مصر و شام بود که در بیستم ذیقعده سال 349 هجری قمری به سلطنت رسید و در یازدهم محرم سال 355 هجری قمری درگذشت. رجوع به ’آل اخشید’ و نیز به معجم الانساب زامباور ص 143 و طبقات سلاطین اسلام ص 59 شود
ابن اخشید، مکنّی به ابوالحسن. سومین تن از آل اخشید در مصر و شام بود که در بیستم ذیقعده سال 349 هجری قمری به سلطنت رسید و در یازدهم محرم سال 355 هجری قمری درگذشت. رجوع به ’آل اخشید’ و نیز به معجم الانساب زامباور ص 143 و طبقات سلاطین اسلام ص 59 شود
ابن عبدالله اخشیدی امیر مشهور که دوست متنبی بود قبل ازامارت برده بود، و اخشید ملک مصر در سال 312 ه. ق. او را خرید و آزاد کرد و بهمین مناسبت باخشیدی منسوب گردید. بعلت فطنت و ذکاوت و حسن سیاستی که داشت پیش او ترقی کرد تا جائی که در سال 355 ملک مصر شد و دو سال و چهار ماه به اقتدار تمام فرمانروایی کرد. رنگ بشره اش بسیار سیاه بود. در مکه و مصر و شام بالای منبرها از او یاد میکردند تا اینکه در قاهره وفات یافت. ذهبی درباره او گوید: عقل و شجاعتش مایۀ اعجاب بود.. و رجوع به وفیات الاعیان شود
ابن عبدالله اخشیدی امیر مشهور که دوست متنبی بود قبل ازامارت برده بود، و اخشید ملک مصر در سال 312 هَ. ق. او را خرید و آزاد کرد و بهمین مناسبت باخشیدی منسوب گردید. بعلت فطنت و ذکاوت و حسن سیاستی که داشت پیش او ترقی کرد تا جائی که در سال 355 ملک مصر شد و دو سال و چهار ماه به اقتدار تمام فرمانروایی کرد. رنگ بشره اش بسیار سیاه بود. در مکه و مصر و شام بالای منبرها از او یاد میکردند تا اینکه در قاهره وفات یافت. ذهبی درباره او گوید: عقل و شجاعتش مایۀ اعجاب بود.. و رجوع به وفیات الاعیان شود
آقای سعید نفیسی نوشته اند: ’... جایگاه ’اخشید’ پادشاه سمرقند و کاخهای وی در آنجا (مایمرغ) بود و این روستا در میان جبال ساودار و ورغسر بود که منتهی میشد به سمرقند و در مجاورت سنجر فغن و در آن منبر نبود و در این روستای مایمرغ مکانی بود به اسم ’ریودد’ و آن قریه ای بود مکان اخشید ملک سمرقند و کاخهای اخشید در آن بود...’ (احوال و اشعار رودکی، سعید نفیسی ج 1 ص 136)
آقای سعید نفیسی نوشته اند: ’... جایگاه ’اخشید’ پادشاه سمرقند و کاخهای وی در آنجا (مایمرغ) بود و این روستا در میان جبال ساودار و ورغسر بود که منتهی میشد به سمرقند و در مجاورت سنجر فغن و در آن منبر نبود و در این روستای مایمرغ مکانی بود به اسم ’ریودد’ و آن قریه ای بود مکان اخشید ملک سمرقند و کاخهای اخشید در آن بود...’ (احوال و اشعار رودکی، سعید نفیسی ج 1 ص 136)
اخشیدی. پنجمین امرای اخشیدی مصرو شام. او پس از وفات کافور اسود امارت مصر و شام یافت و دو سال امارت راند، سپس جوهر، قائد جیش معز لدین الله فاطمی از جانب خلیفه بحرب او شتافت و مصر را تسخیر و ضبط کرد و نام خلفای عباسی از خطبه بیفکند
اخشیدی. پنجمین ِ امرای اخشیدی مصرو شام. او پس از وفات کافور اسود امارت مصر و شام یافت و دو سال امارت راند، سپس جوهر، قائد جیش معز لدین الله فاطمی از جانب خلیفه بحرب او شتافت و مصر را تسخیر و ضبط کرد و نام خلفای عباسی از خطبه بیفکند
ابن علی اخشیدی. مکنی به ابوالفوارس پنجمین و آخرین آل اخشید از357 هجری قمری تا 358 هجری قمری و او پس از ابوالمسک کافور بحکومت مصر نامزد شد. و رجوع به آل اخشید شود
ابن علی اخشیدی. مکنی به ابوالفوارس پنجمین و آخرین آل اخشید از357 هجری قمری تا 358 هجری قمری و او پس از ابوالمسک کافور بحکومت مصر نامزد شد. و رجوع به آل اخشید شود
ابن اخشید. اخشید به سال 334 هجری قمری درگذشت و دو پسر صغیر برجای ماند به نام ابوالقاسم و ابوالحسن. و ابوالمسک کافور غلام حبشی اخشید که سمت اتابکی ابوالقاسم داشت پس از اخشید اورا بر اریکۀ ملک نشاند و بنام او برتق و فتق امور ملک پرداخت و پس از پانزده سال (349 هجری قمری) ابوالقاسم درگذشت و کافور بعد از وی ابوالحسن بن اخشید را بپادشاهی برداشت. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 358 شود
ابن اخشید. اخشید به سال 334 هجری قمری درگذشت و دو پسر صغیر برجای ماند به نام ابوالقاسم و ابوالحسن. و ابوالمسک کافور غلام حبشی اخشید که سمت اتابکی ابوالقاسم داشت پس از اخشید اورا بر اریکۀ ملک نشاند و بنام او برتق و فتق امور ملک پرداخت و پس از پانزده سال (349 هجری قمری) ابوالقاسم درگذشت و کافور بعد از وی ابوالحسن بن اخشید را بپادشاهی برداشت. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 358 شود
یکی از امراء متنفذ سلسلۀ اخشیدان که در زمان ’کافور’ بوده است، با ممالیک کافوری مقابله کرد و مغلوب شد و گریخت و بعد گرفتار شد و او را بمصر بردند و بزندان افکندند و بعد خود را مجروح ساخت و بالاخره در تاریخ 330 هجری قمری درگذشت. مسجد تبر در خارج قاهره بنام وی منسوب است، و بغلط آن را مسجد تبن نامیده اند. (از قاموس الاعلام ترکی)
یکی از امراء متنفذ سلسلۀ اِخشیدان که در زمان ’کافور’ بوده است، با ممالیک کافوری مقابله کرد و مغلوب شد و گریخت و بعد گرفتار شد و او را بمصر بردند و بزندان افکندند و بعد خود را مجروح ساخت و بالاخره در تاریخ 330 هجری قمری درگذشت. مسجد تبر در خارج قاهره بنام وی منسوب است، و بغلط آن را مسجد تبن نامیده اند. (از قاموس الاعلام ترکی)
ابوبکر احمد بن علی بن معجور الاحشاد. از افاضل معتزله و صلحاء و زهّاد آنان. وفات او به سال 326 ه. ق. بود. او راست: کتاب المعونه. کتاب المبتدی. کتاب نقل القرآن. کتاب الاجماع. کتاب النقض علی الخالدی فی الارجاء. کتاب اختصار. کتاب ابی علی فی النفی و الاثبات. کتاب اختصار تاریخ طبری. کتاب نظم القرآن. کتاب اختصار تفسیر ابوجعفر طبری. (از ابن الندیم)
ابوبکر احمد بن علی بن معجور الاحشاد. از افاضل معتزله و صلحاء و زُهّاد آنان. وفات او به سال 326 هَ. ق. بود. او راست: کتاب المعونه. کتاب المبتدی. کتاب نقل القرآن. کتاب الاجماع. کتاب النقض علی الخالدی فی الارجاء. کتاب اختصار. کتاب ابی علی فی النفی و الاثبات. کتاب اختصار تاریخ طبری. کتاب نظم القرآن. کتاب اختصار تفسیر ابوجعفر طبری. (از ابن الندیم)
منسوب به اخشید. - کافور اخشیدی، منسوب به اخشیدبن طغج است، فراخ سال یافتن. (تاج المصادر بیهقی) ، فراخ حال گردیدن، بابر شدن زمین. (تاج المصادر بیهقی). باثمر و برومند شدن زمین. آبادان شدن زمین، اخصاب عضاه،آب تا ریشه های آن رسیدن، فربه کردن
منسوب به اخشید. - کافور اخشیدی، منسوب به اخشیدبن طُغج است، فراخ سال یافتن. (تاج المصادر بیهقی) ، فراخ حال گردیدن، بابر شدن زمین. (تاج المصادر بیهقی). باثمر و برومند شدن زمین. آبادان شدن زمین، اخصاب عِضاه،آب تا ریشه های آن رسیدن، فربه کردن