جدول جو
جدول جو

معنی اخشاش - جستجوی لغت در جدول جو

اخشاش
(غِ / غَ)
چوب در بینی شتر کردن مهار برکشیدن در آن را، گنده بینی. آنکه بینی وی بوی گرفته باشد بعلتی، آنکه بوی بد شنود، آنکه قوه شامه ندارد. آنکه بوی و گند نشنود. (تاج المصادر). آنکه بوی نکشد از پیری. آنکه بوی نشنود. (مهذب الاسماء). آنکه بوی درنیابد. آنکه حاسۀ بویائی ندارد. آنکه بینی او بوی نداند. کسی که ادراک بوی خوش و بوی بد نکند. (غیاث از لطائف). مؤنث: خشماء:
ورنه پشک و مشک پیش اخشمی
هر دو یکسانست چون نبود شمی.
مولوی.
که نفرساید نریزد هر خزان
باد هر خرطوم اخشم دور از آن.
مولوی.
در گلستان آید اندر اخشمی
کی شود مغزش ز ریحان خرمی.
مولوی.
مشک را حق بیهده خوش دم نکرد
بهر شم کرد و پی اخشم نکرد.
مولوی.
، بن بینی فرونشسته. (زوزنی). همواربینی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشاش
تصویر خشاش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اخشاد
تصویر اخشاد
(پسرانه)
نام پادشاه فرغانه
فرهنگ نامهای ایرانی
(لَ اَ)
شل شدن و خشک گردیدن دست: احشاش ید، خشک شدن دست. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام جایگاهی است. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آنچه بکار نیاید از هر چیزی، شتر گشنی خواه. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ)
شاد شدن. نشاط نمودن. نشاط. شادی
لغت نامه دهخدا
(شَهَْ وَ پَ رَ)
کوفتن و شکستن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِثْ ثِ)
آروغ کردن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به شدن از بیماری چنانکه از جدری، سنگریزه ناک شدن جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خاک آلوده گشتن خوابگاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درشت شدن خوابگاه. (المصادر زوزنی) ، درشت وخاک آلوده گردانیدن خوابگاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درشت کردن خوابگاه. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر) ، خاک آلود شدن گوشت پاره، در پی کارهای باریک و دقیق شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، گذاشتن چیزی راسنگریزه و خاک آلوده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غِ / غَ دِهْ)
ترسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). بترسانیدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
طائفه ای اند صحرانشین.
لغت نامه دهخدا
(غُ خوا / خا)
اخشام لحم، بوی گرفتن گوشت
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خشن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(عَمَ طِ / طَ)
خشاش زمین خوردن. (منتهی الارب). خوردن حشرات زمین
لغت نامه دهخدا
(اَخْ)
جمع واژۀ خیش. جامه های رقیق باف سطبرتار از بدترین کتان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
شتابانیدن کسی را از حاجتش و بازداشتن: اغششته عن حاجته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بشتاب داشتن کسی را: اغشه عن حاجته، اعجله. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
در زمین خشک رسیدن: اعش ّ اعشاشاً، در زمین خشک رسید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به زمین خشک دررسیدن: اعش الرجل، وقع فی ارض عشه، ای غلیظه. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با مغز شدن استخوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). امخاخ. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درآمدن در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داخل شدن. (از اقرب الموارد). یقال: انخش فی الشی ٔ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
باران ریزه باریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ارشاش. رجوع به ارشاش شود. باران خرد باریدن. (از اقرب الموارد) ، به شبانگاه درآمدن. (منتهی الارب). در شبانگاه درآمدن. (ناظم الاطباء). در طفل درآمدن، و طفل بمعنی تاریکی است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). اطفال قوم، داخل شدن آنان در طفل. (از متن اللغه). رجوع به طفل شود، سرخ گردیدن آفتاب نزدیک غروب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اطفال شمس، سرخ شدن آن نزدیک غروب. (از اقرب الموارد). نزدیک شدن خورشید به غروب، اطفال سخن،اندیشیدن آن را. تدبر کردن در آن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قیاس و اندازه و مقیاس. (ناظم الاطباء). ناظم الاطباء با علامت ’پ’ یعنی پارسی آورده و در جای دیگر دیده نشد، پیه بردی (نام گیاهی) سفید. (از اقرب الموارد). ج، امصوخ و آن جمع لغوی است وجمع حقیقی اماصیخ است و ابوحنیفه گفته امصوخ و امصوخه هر دو آن چیزی است که از نصی جدا میشود مانند چوب. (از اقرب الموارد). و رجوع به اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یوم اعشاش، جنگی میان بنی شیبان و بنی مالک بود. (از مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عش ّ، بمعنی آشیانۀ مرغ از هیمه که بر شاخ درخت باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است در بلاد بنی تمیم ازآن بنی یربوع بن حنظله. و در بیت زیر از فرزدق این نام آمده است:
عرفت باعشاش و ماکدت تعزف
و انکرت من حدراء ما کنت تعرف.
و همچنین در این بیت از ابن نعجاء الضبّی ّ آمده است:
ایا ابرقی اعشاش لازال مدجن
یجود کما حتی یروی ثراکما.
(از معجم البلدان).
و گویند: نام موضعی است در بادیه نزدیک مکه مقابل لطیمه. (از معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(کَ)
فراخ شدن زخم و پراکنده شدن خون آن. (منتهی الأرب) : ارشاش طعنه.
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام سپه دار افراسیاب. (از ولف) :
یکی نام بودش خشاش دلیر
پیاده برفتی بر نره شیر.
فردوسی
نام یکی از پهلوانان ارجاسب در جنگ با گشتاسب. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارشاش
تصویر ارشاش
ریزه باریدن، خوی کردن اسپ، چکیدن چربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخشا
تصویر اخشا
ترساندن، ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاش
تصویر اشاش
شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغشاش
تصویر اغشاش
شتابانیدن کسی را از حاجتش و بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیاش
تصویر اخیاش
جمع خیش، جامه های سبکباف
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خشب، در تازی بی پیشینه است چوب های خوشبو، جمع خشب. چوبها، چوبهای خوشبو. توضیح این جمع در لغت عرب دیده نشده و ظاهرا تصرف ایرانیان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخشاب
تصویر اخشاب
جمع خشب، چوب ها، چوب های خوشبو
فرهنگ فارسی معین