جدول جو
جدول جو

معنی اختیاض - جستجوی لغت در جدول جو

اختیاض(عَ / عِ تَ)
به آب درآمدن، آنکه سرگوش وی پهن باشد، شیر. اسد، شمشیر پهن، شرم سطبر، در زن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اختیال
تصویر اختیال
تکبر کردن، گردنکشی و بزرگ منشی کردن، خرامیدن و با جاه و جلال راه رفتن، خیال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارتیاض
تصویر ارتیاض
ریاضت کشیدن، رنج بردن برای آموختن یا تعلیم گرفتن، رام شدن بر اثر تعلیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اختیار
تصویر اختیار
مقابل جبر، آزادی انسان در انجام دادن کاری یا ترک آن، برای مثال اینکه گویی این کنم یا آن کنم / این دلیل اختیار است ای صنم (مولوی - ۷۹۶) ، غیر حق را گر نباشد اختیار / خشم چون می آیدت بر جرم دار؟ (مولوی - ۷۹۷)
در تصوف ترجیح دادن ارادۀ حق بر ارادۀ خود به وسیلۀ سالک،
انتخاب کردن، برگزیدن،
در علم نجوم انتخاب زمان مناسب برای انجام کاری با استفاده از منازل قمر
اختیار دادن: آزادی دادن به کسی جهت برگزیدن چیزی یا انجام دادن کاری، مختار کردن
اختیار داشتن: آزاد بودن در انجام دادن کاری، مختار بودن
اختیار کردن: انتخاب کردن، برگزیدن، برای مثال گر تو را در بهشت باشد جای / دیگران دوزخ اختیار کنند (سعدی - ۱۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ پَ)
رام شدن. (منتهی الارب). رام شدن بتعلیم.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بازشکستن استخوان بعد گرفتگی. مهتاض نعت است از آن. (منتهی الارب) (آنندراج). باز شکستن استخوان بعد گرفتگی و جوش خوردن. (ناظم الاطباء). بازشکستن استخوان بعد از التیام. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
از بیخ برکندن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، جمع واژۀ قدر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قدر شود
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ فُ)
فرودآمدن.
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
فرودآمدن باز از هوا برشکار تا بگیرد. فرودآمدن مرغ بر صید. (تاج المصادر بیهقی). فرودآمدن مرغ شکاری از هوا بر شکار.
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
گزیدن. برگزیدن. (تاج المصادر) (زوزنی). استراء. گزین کردن. خیره. (منتهی الارب). انتخاب: الحمد للّه الذی اختار محمداً صلی اﷲعلیه و آله و سلم من خیر اسره. (تاریخ بیهقی). و در شغل عرض اختیار سلطان بر تو افتاده است. (تاریخ بیهقی). به اختیار این دوست بونصر مشکان را جایگاه آن سر داشته است. (تاریخ بیهقی). اختیار بنده بر آن بودکه بر درگاه عالی خدمتی میکند. (تاریخ بیهقی). روا نیست که پادشاه این خط اختیار کند. (تاریخ بیهقی). ایشان را می باید آزمود تا تنی چند از ایشان بخردتر اختیار کرده آید. (تاریخ بیهقی). امیر مثال داد تا جملۀ مملکت را چهار مرد اختیار کند. (تاریخ بیهقی). ربّک یخلق ما یشاء و یختار. (تاریخ بیهقی). بندگان را اختیار نرسد فرمان خداوند را باشد. (تاریخ بیهقی).
اگر من بختیارم با تن خویش
نکردم جز که پرهیزاختیاری.
ناصرخسرو.
خرد را اختیار این است زی من
ازین به کس نکردست اختیاری.
ناصرخسرو.
مختار امام عصر گشتم
چون طاعت و دین شد اختیارم.
ناصرخسرو.
کس را بر اختیار خدا اختیار نیست
بر خلق دهر و دهر جز او کامکار نیست.
مسعودسعد.
با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و اختیار حکمت... حاصل است می بینیم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد... (کلیله و دمنه). و او بر آن اختیارروان شد. (کلیله و دمنه).
ناصرالدین این اختیار با رأی ملک تفویض کرد بخدمت هرکس که رأی او اختیار کند از وزراء ملتزم شد. (ترجمه تاریخ یمینی).
اولیاء دولت دیلم در اختیار کسی از دودمان ملک که پادشاهی را مترشح باشد مشاورت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ یَ دَ / دِ)
گذشتن بسرعت بر...
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ خَ)
به خیف منی آمدن و فروکش شدن در آن، بسیار درآمیختن
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ خوا / خا)
گردن کشی کردن. (تاج المصادر بیهقی). تکبر کردن. (مؤید الفضلاء). کبر. خیلاء. بزرگ منشی. بزرگی کردن. تبختر، بسیارگیاه و پیچیده گیاه شدن. (منتهی الارب). بسیارنبات شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، اخجال حمض، دراز و درهم پیچیده گردیدن آن
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
دغلی و ناراستی کردن. (منتهی الارب). خیانت کردن. خیانت. (زوزنی) ، گل ارغوان. (شعوری از مجمعالفرس)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
خود درپوشیدن. (زوزنی). خود بر سر گرفتن. کلاه خود بر سر نهادن
لغت نامه دهخدا
(کِ)
به عوض خواستن آمدن، انداختن ناقه بچۀ ناتمام را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ناتمام انداختن ناقه بچۀ خود را. (از اقرب الموارد) ، وام را بی مهلت گرفتن، برانگیختن کسی بر سرعت و شتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). برانگیختن کسی را. (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: ’لعلنا اعجلناک، ای عن فراغ حاجتک’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بشتابانیدن. (تاج المصادر بیهقی). دستپاچه کردن. شتابانیدن. جلدی کردن، چیزی را با شتاب خوردن. (از اقرب الموارد) ، بابچه شدن گاو. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجتیاب
تصویر اجتیاب
جامه پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختیال
تصویر اختیال
بزرگ منشی و گردنکشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتیاح
تصویر اجتیاح
ویران کردن
فرهنگ لغت هوشیار
راه بریدن در نور دیدن بگشتن رفت و برگشت گذشتن از جایی و رفتن بگذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتیاف
تصویر اجتیاف
به تو رفتن به اندرون چیزی شدن درونروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتیاج
تصویر ابتیاج
خوب درخشیدن برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتیاع
تصویر ابتیاع
خریدن، خریداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختیان
تصویر اختیان
دشمنیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختیار
تصویر اختیار
گزیدن، گزین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتیاض
تصویر ابتیاض
خود پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتیاض
تصویر ارتیاض
ریاضت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تایگانه دادن، تایگانه گرفتن (تایگانه عوض) بعوض خواستن عوض گرفتن، عوض دادن بدل دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتیاض
تصویر ارتیاض
((اِ تِ))
رام شدن بر اثر تعلیم، تعلیم یافتن، ریاضت کشیدن، ستم کشیدن برای تعلم، خوش کردن کسی را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اختیال
تصویر اختیال
((اِ))
تکبر کردن، خیال کردن، گردنکشی، تبختر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اختیار
تصویر اختیار
((اِ))
گزیدن، انتخاب کردن، آزادی عمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتیاض
تصویر اعتیاض
((ا ِ))
به عوض خواستن، بدل دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اختیار
تصویر اختیار
چاره داری، توانایی
فرهنگ واژه فارسی سره
انتخاب، برگزینی، گزینش، آزادگی، آزادی، تفویض، اجازه، تصرف، غلبه، قدرت
متضاد: اجبار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قدرت، گزینه، امتیاز
دیکشنری اردو به فارسی