مقابل جبر، آزادی انسان در انجام دادن کاری یا ترک آن، برای مثال اینکه گویی این کنم یا آن کنم / این دلیل اختیار است ای صنم (مولوی - ۷۹۶) ، غیر حق را گر نباشد اختیار / خشم چون می آیدت بر جرم دار؟ (مولوی - ۷۹۷) در تصوف ترجیح دادن ارادۀ حق بر ارادۀ خود به وسیلۀ سالک، انتخاب کردن، برگزیدن، در علم نجوم انتخاب زمان مناسب برای انجام کاری با استفاده از منازل قمر اختیار دادن: آزادی دادن به کسی جهت برگزیدن چیزی یا انجام دادن کاری، مختار کردن اختیار داشتن: آزاد بودن در انجام دادن کاری، مختار بودن اختیار کردن: انتخاب کردن، برگزیدن، برای مثال گر تو را در بهشت باشد جای / دیگران دوزخ اختیار کنند (سعدی - ۱۴۰)
مقابلِ جبر، آزادی انسان در انجام دادن کاری یا ترک آن، برای مِثال اینکه گویی این کنم یا آن کنم / این دلیل اختیار است ای صنم (مولوی - ۷۹۶) ، غیر حق را گر نباشد اختیار / خشم چون می آیدت بر جرم دار؟ (مولوی - ۷۹۷) در تصوف ترجیح دادن ارادۀ حق بر ارادۀ خود به وسیلۀ سالک، انتخاب کردن، برگزیدن، در علم نجوم انتخاب زمان مناسب برای انجام کاری با استفاده از منازل قمر اختیار دادن: آزادی دادن به کسی جهت برگزیدن چیزی یا انجام دادن کاری، مختار کردن اختیار داشتن: آزاد بودن در انجام دادن کاری، مختار بودن اختیار کردن: انتخاب کردن، برگزیدن، برای مِثال گر تو را در بهشت باشد جای / دیگران دوزخ اختیار کنند (سعدی - ۱۴۰)
بازشکستن استخوان بعد گرفتگی. مهتاض نعت است از آن. (منتهی الارب) (آنندراج). باز شکستن استخوان بعد گرفتگی و جوش خوردن. (ناظم الاطباء). بازشکستن استخوان بعد از التیام. (از اقرب الموارد)
بازشکستن استخوان بعد گرفتگی. مهتاض نعت است از آن. (منتهی الارب) (آنندراج). باز شکستن استخوان بعد گرفتگی و جوش خوردن. (ناظم الاطباء). بازشکستن استخوان بعد از التیام. (از اقرب الموارد)
گزیدن. برگزیدن. (تاج المصادر) (زوزنی). استراء. گزین کردن. خیره. (منتهی الارب). انتخاب: الحمد للّه الذی اختار محمداً صلی اﷲعلیه و آله و سلم من خیر اسره. (تاریخ بیهقی). و در شغل عرض اختیار سلطان بر تو افتاده است. (تاریخ بیهقی). به اختیار این دوست بونصر مشکان را جایگاه آن سر داشته است. (تاریخ بیهقی). اختیار بنده بر آن بودکه بر درگاه عالی خدمتی میکند. (تاریخ بیهقی). روا نیست که پادشاه این خط اختیار کند. (تاریخ بیهقی). ایشان را می باید آزمود تا تنی چند از ایشان بخردتر اختیار کرده آید. (تاریخ بیهقی). امیر مثال داد تا جملۀ مملکت را چهار مرد اختیار کند. (تاریخ بیهقی). ربّک یخلق ما یشاء و یختار. (تاریخ بیهقی). بندگان را اختیار نرسد فرمان خداوند را باشد. (تاریخ بیهقی). اگر من بختیارم با تن خویش نکردم جز که پرهیزاختیاری. ناصرخسرو. خرد را اختیار این است زی من ازین به کس نکردست اختیاری. ناصرخسرو. مختار امام عصر گشتم چون طاعت و دین شد اختیارم. ناصرخسرو. کس را بر اختیار خدا اختیار نیست بر خلق دهر و دهر جز او کامکار نیست. مسعودسعد. با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و اختیار حکمت... حاصل است می بینیم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد... (کلیله و دمنه). و او بر آن اختیارروان شد. (کلیله و دمنه). ناصرالدین این اختیار با رأی ملک تفویض کرد بخدمت هرکس که رأی او اختیار کند از وزراء ملتزم شد. (ترجمه تاریخ یمینی). اولیاء دولت دیلم در اختیار کسی از دودمان ملک که پادشاهی را مترشح باشد مشاورت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی).
گزیدن. برگزیدن. (تاج المصادر) (زوزنی). استراء. گزین کردن. خَیره. (منتهی الارب). انتخاب: الحمدُ للّه الذی اختار محمداً صلی اﷲعلیه و آله و سلم من خیر اُسرهِ. (تاریخ بیهقی). و در شغل عرض اختیار سلطان بر تو افتاده است. (تاریخ بیهقی). به اختیار این دوست بونصر مشکان را جایگاه آن سر داشته است. (تاریخ بیهقی). اختیار بنده بر آن بودکه بر درگاه عالی خدمتی میکند. (تاریخ بیهقی). روا نیست که پادشاه این خط اختیار کند. (تاریخ بیهقی). ایشان را می باید آزمود تا تنی چند از ایشان بخردتر اختیار کرده آید. (تاریخ بیهقی). امیر مثال داد تا جملۀ مملکت را چهار مرد اختیار کند. (تاریخ بیهقی). ربّک یخلق ما یشاء و یختار. (تاریخ بیهقی). بندگان را اختیار نرسد فرمان خداوند را باشد. (تاریخ بیهقی). اگر من بختیارم با تن خویش نکردم جز که پرهیزاختیاری. ناصرخسرو. خرد را اختیار این است زی من ازین به کس نکردست اختیاری. ناصرخسرو. مختار امام عصر گشتم چون طاعت و دین شد اختیارم. ناصرخسرو. کس را بر اختیار خدا اختیار نیست بر خلق دهر و دهر جز او کامکار نیست. مسعودسعد. با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و اختیار حکمت... حاصل است می بینیم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد... (کلیله و دمنه). و او بر آن اختیارروان شد. (کلیله و دمنه). ناصرالدین این اختیار با رأی ملک تفویض کرد بخدمت هرکس که رأی او اختیار کند از وزراء ملتزم شد. (ترجمه تاریخ یمینی). اولیاء دولت دیلم در اختیار کسی از دودمان ملک که پادشاهی را مترشح باشد مشاورت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی).
به عوض خواستن آمدن، انداختن ناقه بچۀ ناتمام را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ناتمام انداختن ناقه بچۀ خود را. (از اقرب الموارد) ، وام را بی مهلت گرفتن، برانگیختن کسی بر سرعت و شتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). برانگیختن کسی را. (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: ’لعلنا اعجلناک، ای عن فراغ حاجتک’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بشتابانیدن. (تاج المصادر بیهقی). دستپاچه کردن. شتابانیدن. جلدی کردن، چیزی را با شتاب خوردن. (از اقرب الموارد) ، بابچه شدن گاو. (تاج المصادر بیهقی).
به عوض خواستن آمدن، انداختن ناقه بچۀ ناتمام را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ناتمام انداختن ناقه بچۀ خود را. (از اقرب الموارد) ، وام را بی مهلت گرفتن، برانگیختن کسی بر سرعت و شتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). برانگیختن کسی را. (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: ’لعلنا اعجلناک، ای عن فراغ حاجتک’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بشتابانیدن. (تاج المصادر بیهقی). دستپاچه کردن. شتابانیدن. جلدی کردن، چیزی را با شتاب خوردن. (از اقرب الموارد) ، بابچه شدن گاو. (تاج المصادر بیهقی).