جدول جو
جدول جو

معنی اختضام - جستجوی لغت در جدول جو

اختضام(عِ گَ / گِ)
بریدن. قطع کردن، ربودن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخترام
تصویر اخترام
از ریشه درآوردن، بریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اختصام
تصویر اختصام
با هم دشمنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اختتام
تصویر اختتام
به پایان رساندن، ختم کردن، خاتمه دادن، خاتمه، پایان
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
ستم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیداد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(عِ پَ)
بپایان بردن. آخر کردن کاری. فرجامیدن. ختم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مؤید الفضلاء). مقابل افتتاح.
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ فُ)
خدمتکاری کردن. خدمت کردن خود را.
لغت نامه دهخدا
(عَ)
اقتطاع. (زوزنی). استیصال. بریدن.
لغت نامه دهخدا
(عِ)
با یکدیگر خصومت کردن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی). تخاصم. دشمنی کردن، اختفاض جاریه، خویشتن را بریدن او. خویشتن را ختنه کردن زن. (تاج المصادر بیهقی). ختنه کردن زن خود را
لغت نامه دهخدا
(عِ زَ)
رنگ کردن خود را. چیزی از تن خود خضاب کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عِ کَ / کِ)
اختضاد بعیر، مهار در بینی شتر کردن و بر آن نشستن
لغت نامه دهخدا
(عِ)
بریده گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(عِ)
فروتنی کردن. خضوع. (زوزنی). اختشاع، درودن و برکندن گیاه تر را. گیاه درودن و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). گیاه و آنچه بدان ماند درودن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(عَ گُ سِ / سَ)
برگزیدن چیزی را، اخته کردن میوه، دیری در برف یا یخ نهادن آن تا سخت سرد شود، دیری در برف یا یخ نهادن گوشت خام تا ترد و نازک شود پختن یا بریان کردن را
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ)
دهان بستن، معاشرت:
اختلاط خوبرویان زود برهم میخورد
از رگ گل رشته باشد گوئی این گلدسته را.
تنها.
گر صدا برخیزد از مجلس گریزان میشوم
میخورد بر هم در اینجا از تکلم اختلاط.
عالی.
فریب شیوۀ حسن از جهان پیر مخور
که هرکه کرد بدو اختلاط ناشادست.
(این بیت در فرهنگها بحافظ نسبت داده شده و در دیوان او نیست). علی مردانخان مطلقاً مضطرب نشده در اختلاط مشغول بود. (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه) ، آمیختگی. درآمیختگی. درهمی. آمیزه. و فرق آن با امتزاج آن باشد که در اختلاط تمیز بین اجزاء برجایست برخلاف امتزاج چنانکه گوئی زاج را باآب ممزوج کرد و مخلوط کرد نتوانی گفتن، شوریدگی. پریشانی. تشویش و شوریدگی که بسرحد دیوانگی نرسیده باشد.
- اختلاط عقل، تباه عقل شدن. شوریده خرد شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، کوتاهی کردن اسب در رفتار، فربه شدن شتر.
- امثال:
اختلط الحابل خلطها بالنابل.
اختلط الخاثر بالزباد.
اختلط اللیل بالتراب، آمیخته و درهم شد شب با خاک. مثلی است که در مبهم گردیدن کار گویند.
اختلط المرعی بالحمل.
- اختلاط اخلاط، درآمیختن خلطها.
- اختلاط ادویه، درهم کردن داروها.
- اختلاط دادن، درهم کردن. ممزوج کردن. مخلوط کردن.
- اختلاط کردن، در تداول عوام، معاشرت کردن و گفتگو کردن
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
روفتن خانه را. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اختضاع
تصویر اختضاع
فروتنگری، شتاب درگذر به شتاب گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختتاء
تصویر اختتاء
رنگ پریدگی بیم زدگی، ربودن، خود داری، فروتنی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به اختتام پایانی آنچه مربوط و پیوسته به پایان و آخر و سرانجام است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختتان
تصویر اختتان
دول بریدن خروسه بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختجات
تصویر اختجات
جمع اختج. اختجها و حرکات و انقباضات ناگهانی اعضا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجترام
تصویر اجترام
خرما کنی بار خرما بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتسام
تصویر ابتسام
نرم خندیدن، لبخند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختضار
تصویر اختضار
سبزه بری چمن زنی، برداشتن بار باربرداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختضاب
تصویر اختضاب
حنا مالیدن به بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختصام
تصویر اختصام
دشمنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخترام
تصویر اخترام
از بیخ و بن برکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختدام
تصویر اختدام
چاکر گرفتن، پرشک خواستن (پرشک خدمت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختتام
تصویر اختتام
خاتمه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختمام
تصویر اختمام
چاه روبی، خانه روبی خانه تکانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختبال
تصویر اختبال
کم خردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختتام
تصویر اختتام
((اِ تِ))
به پایان بردن، تمام کردن، پایان، ختم، آخرکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اختصام
تصویر اختصام
((اِ تِ))
خصومت ورزیدن، پیکار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اختتام
تصویر اختتام
پایان
فرهنگ واژه فارسی سره
آخر، انتها، پایان، تمام، ختم، فرجام، نهایت، نهایت
متضاد: آغاز، ابتدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد