جدول جو
جدول جو

معنی اخبیه - جستجوی لغت در جدول جو

اخبیه
خبا ها، خیمه های بزرگ، بارگاهها، سراپرده ها، جمع واژۀ خبا
تصویری از اخبیه
تصویر اخبیه
فرهنگ فارسی عمید
اخبیه
(اَ یَ)
جمع واژۀ خباء. خیمه ها. خرگاهها. خیمه های پشمین. آلاچیقهای پشمین. ابنیهالعرب، طراف اواخبیه. فالطراف من ادم و الخباء من صوف او وبر.
- سعدالأخبیه، منزل بیست وپنجم از منازل قمر و از جملۀرباطات دوم است. مؤلف غیاث اللغات بنقل از منتخب و غیره گوید: نام منزل بیست وچهارم از منازل قمر است و آن چهار ستاره است نحس - انتهی. چهار کوکبند از کواکب قوس بر شکل مثلثی و چهارم اندر میان آن مثلث و این سعد است و مثلث خبایای اوست گوئی که اول را بپوشیده اند. و آن منزل بیست وپنجم است از منازل قمر و رقیب او ذبره است. (جهان دانش ص 123) :
گردی بر آبی بیخته زر از ترنج انگیخته
خوشه ز تاک آویخته مانند سعد اخبیه.
منوچهری، گربزی کردن. فریفتن. خیانت کردن، جوشیدن دریا و به آشوب شدن آن، اختباب از ثوب، بیرون کردن از جامه. (منتهی الارب)، خبّه (خرقه) از جامه بیرون کردن، برداشتن اسب هردو دست و پای چپ را معاً، گاه بر این دست و گاه بر آن دست استادن اسب، تیز رفتن، بریدن و قطع کردن پاره ای از جامه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اخبیه
((اَ یِ))
جمع خباء، خرگاه، خیمه، یکی از ستارگان سعدالا خب یه، منزل بیست و پنجم از منازل قمر
تصویری از اخبیه
تصویر اخبیه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ریسمان یا قلاب هایی که در طویله در کنار آخور نصب می کنند و چهارپایان را به آن ها می بندند، میخ طویله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خابیه
تصویر خابیه
خم، خمره، سبو
فرهنگ فارسی عمید
این کلمه در کتاب اعمال رسولان 18:12 و 19:21 و کتاب دوم قرنطیان 11:10 آمده. این لفظ عموماً بر همه شهرهائی که در جنوب تسالی، مقدونیه، تا موریه واقع است، اطلاق میشده و در جغرافیااخائیه و مقدونیه شامل همه بلاد یونان است لکن بالاختصاص شامل مملکتی بود که در میانۀ مقدونیه و بیلوبونیسه واقع بود و یکی از شهرهای بزرگ قرنتش بود و در زمان تسلط رومیان بر آنجا نیز بهمین اسم موسوم بود ودر عهد جدید نیز ذکر شده است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ بی یَ)
تأنیث ابی. سرکش (زن). زن که زود تن درندهد.
لغت نامه دهخدا
(اُبْ یَ)
تکبر.
لغت نامه دهخدا
(سُخَ گُ)
بازآمدن شیر به پستان
لغت نامه دهخدا
(اَ خی یَ)
آخیه. میخ آخور. آری ّ. طنابی یا تیری که از دو سوی بر جائی استوار کنند و رسن ستور بر آن بندند. چوبی کج یا رسنی یا دوالی باشد که هر دو طرف آن در دیوار یا در کوه یا در زمین نیک فروبرده شود و میان هر دو حلقه مانندی بیرون باشد و چهارپایه را بدان بندند. (منتهی الارب). چوب کوتاهی از زیر و بالا در دیوار جای کنند و پیرامون آن باز باشد گذراندن و بستن سر طناب اسب را در اصطبل. حلقۀ آهنین بر دیوار نرده برای همین کار. ج، اخایا، اواخی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
آخیه. میخ آخور. آری. طنابی یا تیری که از دو سوی بر جائی استوار کنند و رسن ستور بر آن بندند. ج، اواخی. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ)
جائی که چیزی را در آن نهاده و پنهان می کنند. ج، مخابی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خبا کردن. (تاج المصادر بیهقی). خیمه برافراشتن و خیمه ساختن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ وباء. جمع واژۀ وباء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وباء شود، جمع واژۀ وجره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وجره شود
لغت نامه دهخدا
(اُ بی یَ)
جماعت. گروه. ج، اثابی
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ قباء. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) :
شد گونه گونه تاک رز چون پیش بند رنگ رز
اکنونت باید خز و بز گرد آوری و اقبیه.
منوچهری، پیروی کردن:
وانگه که بعشق اقتدا کردیم
در عالم عشق مقتدا گشتیم.
عطار.
هر کس سر فقر عرش سا کرد
بر شاه محمد اقتدا کرد.
واله (از آنندراج).
جست قضا داوری از پی کار جهان
عقل بدو اقتدا کرد که این کار اوست.
سلمان ساوجی (از آنندراج).
رجوع به اقتداء شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
ج خفاء.
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ ءَ)
جمع واژۀ خباء. رجوع به اخبیه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
شهری است که از آنجا تا ایلیا پنج روز راه است و هنگامی که عمر بن خطاب بسال شانزدهم هجرت بجانب بیت المقدس میرفت از آنجا گذشت. (حبیب السیر چ 1 تهران جزء 4 از ج 1 ص 161). و رجوع به باب الخابیه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ عبا. جمع واژۀ عباء، بمعنی گلیم خطدار. گول گران. ثقیل الجسم. فربه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ بی یَ)
بیغولۀ ران. کش ران که بشکم پیوسته است. بن ران. (غیاث). بیخ ران یا مابین اعلی و اسفل شکم. بن ران. کش.
- فتق اربیه. رجوع به فتق و اربیات شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ اَ یَ / یِ)
باشندگان خیمه ها. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ بی یَ)
باطلاق ابوکلام
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ صبی ّ. (قطرالمحیط) (منتهی الارب). کودکان. رجوع به صبی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
خابیه. خم. خنب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :
چون جانهاشان برکند، خونشان ز تن بپراکند
آرد بفردا افکند، در خسروانی خابیه.
منوچهری.
و رجوع به بنت الخابیه و رجوع به خابئه و خابه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خابیه
تصویر خابیه
خم خنب سبو، سبوی بزرگ خم خنب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقبیه
تصویر اقبیه
جامه ها کپاه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربیه
تصویر اربیه
بن ران کشاله ران کشاله ران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخصیه
تصویر اخصیه
درهم های قل هواللهی سیم قل هو اللهی اخصی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخفیه
تصویر اخفیه
جمع خفاء
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به ادب. هر یک از فن های ادب یکی از دانشهای ادب آنچه پیوستگی و بستگی به ادب دارد، جمع ادبیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصحاب اخبیه
تصویر اصحاب اخبیه
تاژ نشینان تاژ داران (تاژ خیمه) چادرنشینان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خابیه
تصویر خابیه
((یَ یا یِ))
خم، خنب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سعدالاخبیه
تصویر سعدالاخبیه
((سَ دُ لْ اَ یَ))
منزل بیست و پنجم از منازل قمر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخیه
تصویر اخیه
((اَ یَّ))
آخیه، میخ آخور، ریسمان یا قلاب هایی که در طویله کنار آخور نصب می کنند و چهارپایان را به آن ها می بندند، مفرد اواخی یا اخایا
فرهنگ فارسی معین