جدول جو
جدول جو

معنی اخاضه - جستجوی لغت در جدول جو

اخاضه
(عِ پَرْ وَ)
در آب آوردن. (تاج المصادر بیهقی).
- اخاضۀ دابه، درآوردن ستور را بآب.
- اخاضۀقوم، درآمدن اسبان قوم بآب
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افاضه
تصویر افاضه
فیض و بهره رساندن به ویژه از راه سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(عِ فَ)
برادری. اخاء. اخوت. وخاء. مؤاخات. برادر شدن.
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
از ’خ وض’، آب که از وی پیاده و سواره تواند گذشت. ج، مخاض، مخاوض، مخاضات. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مخاض و مخاضات شود، جای فرورفتن در آب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکافتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ دِهْ)
ناامید کردن. نومید کردن. تخییب
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ هََ دَ / دِ)
نهان و اندک گردیدن: اخاخ العشب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ ذَ)
جای فراهم آمدن آب باران.
لغت نامه دهخدا
(عِ)
برگردانیدن ستور از راهی که میرود براهی دیگر
لغت نامه دهخدا
(اَ ضِ)
زر و گوشت و می
لغت نامه دهخدا
(عِ پَ / پِ)
ترسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). تخویف. ترعیب.
لغت نامه دهخدا
(عِ)
بر زمین رفتن
لغت نامه دهخدا
(عِ)
بفراست یافتن.
- اخالۀ حالی از خیر در کسی، بفراست دریافتن خیر رادر او. فراست خیر بردن در کسی. (تاج المصادر بیهقی).
، ثوب ٌ اخباب، جامۀ پاره پاره، اخباب الفحث،چرب روده ها، جمع واژۀ خبب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ فُ)
خیمه ساختن، گفته اند شهری است جنب سوارقیه از دیار بنی سلیم مذکور در شعر عمر بن ابی ربیعه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
این کلمه در کتاب اعمال رسولان 18:12 و 19:21 و کتاب دوم قرنطیان 11:10 آمده. این لفظ عموماً بر همه شهرهائی که در جنوب تسالی، مقدونیه، تا موریه واقع است، اطلاق میشده و در جغرافیااخائیه و مقدونیه شامل همه بلاد یونان است لکن بالاختصاص شامل مملکتی بود که در میانۀ مقدونیه و بیلوبونیسه واقع بود و یکی از شهرهای بزرگ قرنتش بود و در زمان تسلط رومیان بر آنجا نیز بهمین اسم موسوم بود ودر عهد جدید نیز ذکر شده است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
آب را بر خود ریختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مصادر زوزنی). آب بر تن ریختن. (تاج المصادر بیهقی). آب بر بدن خود ریختن. (از اقرب الموارد) ، قرض و وام. (ناظم الاطباء). اوام
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کم کردن آب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در کم کردن قرار دادن: اغاضه اغاضه، جعله یغیض. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ / سِ پَ)
عوض دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی). عوض یا بدل یا جانشین دادن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، بازگشتن بسوی مسرت کسی از اسائت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رضا شدن از کسی یعنی رها کردن چیزی را که بدان سبب بر کسی خشم کرده بود و بازگشتن بسوی مسرت کسی بعد از خشم کردن بر او. واصل آن ازاله کردن عتبه (خشم و سخط) باشد و همزۀ اعتاب برای نفی است چنانکه در اشکاه که بمعنی ’ازال شکایته’ است. (از اقرب الموارد). یقال ’اعتبنی فلان،ای عاد الی مسرتی راجعاً عن الاسآءه’. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خشنود کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن تهذیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(قَپْ پا)
مرغزارناک شدن جائی. (منتهی الارب). بامرغزار شدن زمین. (تاج المصادر بیهقی). پربوستان شدن زمین.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
انض اللحم اناضهً (از باب کرم) ، نیم پخته گردید گوشت. (ناظم الاطباء). نیم جوش یافتن گوشت. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از ’خ ض ض’، مبایعه کردن با کسی به معاوضه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخاقه
تصویر اخاقه
گشتن راهی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناضه
تصویر اناضه
رسیده شدن پختن چون خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاضه
تصویر افاضه
بهره و فیض رساندن به دیگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراضه
تصویر اراضه
سیراب گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخافه
تصویر اخافه
ترساندن: بیم دادن ترسانیدن بیم دادن خوف در دل کسی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاضه
تصویر افاضه
((اِ ض ِ))
پر کردن ظرف تا لبریز شود، وارد شدن در سخن و حدیث، فیض رساندن، بهره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخافه
تصویر اخافه
((اِ فَ یا فِ))
ترسانیدن، خوف در دل کسی افکندن
فرهنگ فارسی معین