در بدیع تکرار حرفی پیش از حرف روی یا حرف دیگر قافیه که اگر از آن صرف نظر کنند عیب و نقصی در شعر پیدا نمی شود، برای مثال چشم بدت دور ای بدیع شمایل / یار من شمع جمع و شاه قبایل ی جلوه کنان می روی و بازمی آیی / سرو نباشد بدین صفت متمایل (سعدی۲ - ۴۷۹)، که در آن «ی» ماقبل لام را الزام کرده است، رنجانیدن، به رنج انداختن، کسی را در کار دشوار افکندن
در بدیع تکرار حرفی پیش از حرف رَوی یا حرف دیگر قافیه که اگر از آن صرف نظر کنند عیب و نقصی در شعر پیدا نمی شود، برای مِثال چشم بدت دور ای بدیع شمایل / یار من شمع جمع و شاه قبایل ی جلوه کنان می روی و بازمی آیی / سرو نباشد بدین صفت متمایل (سعدی۲ - ۴۷۹)، که در آن «ی» ماقبل لام را الزام کرده است، رنجانیدن، به رنج انداختن، کسی را در کار دشوار افکندن
احتات ارطی، خشک شدن آن. (منتهی الارب) ، واداشتن. (زوزنی) (تاج المصادر). بازداشتن، خسیس و ناکس شمردن، بخل کردن. (غیاث) ، بند گردیدن، در زندان شدن، (اصطلاح طب) مقابل استفراغ. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احتباس با باء موحده نزداطباء احتقان مواد در بدن باشد. و این لفظ هم بطریق لازم و هم بطریق متعدی استعمال شود. و احتباس طمث نیز از این ماده است، چنانکه در کتاب حدودالامراض بیان کرده است. - احتباس الطمث، مرض مخصوص زنان (اصطلاح طب). - احتباس خون (اصطلاح طب)
اِحتات اَرطی، خشک شدن آن. (منتهی الارب) ، واداشتن. (زوزنی) (تاج المصادر). بازداشتن، خسیس و ناکس شمردن، بخل کردن. (غیاث) ، بند گردیدن، در زندان شدن، (اصطلاح طب) مقابل استفراغ. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احتباس با باء موحده نزداطباء احتقان مواد در بدن باشد. و این لفظ هم بطریق لازم و هم بطریق متعدی استعمال شود. و احتباس طمث نیز از این ماده است، چنانکه در کتاب حدودالامراض بیان کرده است. - احتباس الطمث، مرض مخصوص زنان (اصطلاح طب). - احتباس خون (اصطلاح طب)
جمع واژۀ حت ّ. اسبان و شتران نیک رو، استوار و نیکو کردن هر چیزی، احتباک ثوب، نیکو بافتن جامه، حبوه بستن و گردپای نشستن. احتباء. (منتهی الارب). پشت و ساق درهم کشیده نشستن، فراهم بستن پشت و ساق خود بفوطه، سخت شدن، جرجانی در تعریفات آرد: احتباک آن است که در کلام، متقابلان جمع شوند و یکی از متقابلان را حذف کنند بجهت دلالت مقابلش بر آن. مثلاً علفتهاتبناً و ماءً بارداً. بجای: علفتها تبناً و سقیتها ماءً بارداً. و مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احتباک، بالباء الموحده، و هو عند اهل البیان من الطف انواع الحذف و ابدعها و قل من تنبّه له او نبّه علیه من اهل فن البلاغه. و ذکره الزرکشی فی البرهان. و لم یسمه هذا الاسم بل سماه الحذف المقابلی. وافرده بالتصنیف من اهل العصر العلامه برهان الدّین البقاعی. و قال الاندلسی فی شرح البدیعه: و من انواع البدیع، الاحتباک وهو نوع عزیز. و هو ان یحذف من الاول ما اثبت نظیره فی الثانی و من الثانی ما اثبت نظیره فی الأوّل. کقوله تعالی: و مثل الذین کفروا کمثل الذی ینعق. (قرآن 171/2) ، التقدیر و مثل الانبیاء و الکفار کمثل الذی ینعق و الذی ینعق به. فحذف من الاول الانبیاء لدلاله الذی ینعق علیه، و من الثانی الذی ینعق به، لدلاله الذین کفروا علیه. و قوله: ادخل یدک فی جیبک تخرج بیضاء. (قرآن 12/27) ، التقدیر تدخل غیربیضاء و اخرجها تخرج بیضاء. فحذف من الاول تدخل غیربیضاء و من الثانی و اخرجها. و قال الزرکشی هو ان یجتمع فی الکلام متقابلان فیحذف من کل واحد منهما مقابله لدلاله الاّخر علیه. نحو:ام یقولون افتریه قل ان افتریته فعلی اجرامی و انا بری ٔ مما تجرمون. (قرآن 35/11) ، التقدیر ان افتریته فعلی اجرامی انتم برآء منه و علیکم اجرامکم و انا بری ٔ مما تجرمون. و نحو: یعذّب المنافقین ان شاء او یتوب علیهم. (قرآن 24/33) ، ای یعذّب المنافقین ان شاء فلایتوب علیهم. او یتوب علیهم فلایعذبهم. و نحو: ولاتقربوهن حتی یطهرن فاذا تطهرن فأتوهن. (قرآن 222/2) ، ای حتی یطهرن من الدم یتطهرن بالماء. فاذا تطهرن و یتطهرن فاتوهن. و نحو: خلطوا عملاً صالحاً و آخر سیئاً. (قرآن 102/9) ، ای عملاً صالحاً بسیی ٔ آخر سیئاًبصالح. و مأخذ هذه التسمیه من الحبک الذی معناه الشد و الاحکام و تحسین اثر الصبغه فی الثوب. فحبک الثوب سدّ مابین خیوطه من الفرج و شده و احکامه بحیث یمنع عنه الخلل مع الحسن والرونق. و بیان اخذه منه، ان ّمواضع الحذف من الکلام شبهت بالفرج من الخیوط فلما ادرکها الناقد البصیر بصوغه الماهر فی نظمه و حوکه فوضع المحذوف مواضعه کان حائکاً له مانعاً من خلل یطرقه. فسد بتقدیره ما یحصل به الخلل مع ما اکسی من الحسن والرونق. کذا فی الاتقان فی نوع الایجاز و الاطناب
جَمعِ واژۀ حَت ّ. اسبان و شتران نیک رو، استوار و نیکو کردن هر چیزی، احتباک ثوب، نیکو بافتن جامه، حبوه بستن و گردپای نشستن. احتباء. (منتهی الارب). پشت و ساق درهم کشیده نشستن، فراهم بستن پشت و ساق خود بفوطه، سخت شدن، جرجانی در تعریفات آرد: احتباک آن است که در کلام، متقابلان جمع شوند و یکی از متقابلان را حذف کنند بجهت دلالت مقابلش بر آن. مثلاً علفتهاتبناً و ماءً بارداً. بجای: علفتها تبناً و سقیتها ماءً بارداً. و مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احتباک، بالباء الموحده، و هو عند اهل البیان من الطف انواع الحذف و ابدعها و قل من تنبّه له او نبّه علیه من اهل فن البلاغه. و ذکره الزرکشی فی البرهان. و لم یسمه هذا الاسم بل سماه الحذف المقابلی. وافرده بالتصنیف من اهل العصر العلامه برهان الدّین البقاعی. و قال الاندلسی فی شرح البدیعه: و من انواع البدیع، الاحتباک وهو نوع عزیز. و هو ان یحذف من الاول ما اثبت نظیره فی الثانی و من الثانی ما اثبت نظیره فی الأوّل. کقوله تعالی: و مثل الذین کفروا کمثل الذی ینعق. (قرآن 171/2) ، التقدیر و مثل الانبیاء و الکفار کمثل الذی ینعق و الذی ینعق به. فحذف من الاول الانبیاء لدلاله الذی ینعق علیه، و من الثانی الذی ینعق به، لدلاله الذین کفروا علیه. و قوله: ادخل یدک فی جیبک تخرج بیضاء. (قرآن 12/27) ، التقدیر تدخل غیربیضاء و اخرجها تخرج بیضاء. فحذف من الاول تدخل غیربیضاء و من الثانی و اخرجها. و قال الزرکشی هو ان یجتمع فی الکلام متقابلان فیحذف من کل واحد منهما مقابله لدلاله الاَّخر علیه. نحو:ام یقولون افتریه قل ان افتریته فعلی اجرامی و اَنَا بری ٔ مما تجرمون. (قرآن 35/11) ، التقدیر ان افتریته فعلی اجرامی انتم برآء منه و علیکم اجرامکم و اَنَا بری ٔ مما تجرمون. و نحو: یعذّب المنافقین ان شاء او یتوب علیهم. (قرآن 24/33) ، ای یعذّب المنافقین ان شاء فلایتوب علیهم. او یتوب علیهم فلایعذبهم. و نحو: ولاتقربوهن حتی یطهرن فاذا تطهرن فأتوهن. (قرآن 222/2) ، ای حتی یطهرن من الدم یتطهرن بالماء. فاذا تطهرن و یتطهرن فاتوهن. و نحو: خلطوا عملاً صالحاً و آخر سیئاً. (قرآن 102/9) ، ای عملاً صالحاً بسیی ٔ آخر سیئاًبصالح. و مأخذ هذه التسمیه من الحبک الذی معناه الشد و الاحکام و تحسین اثر الصبغه فی الثوب. فحبک الثوب سدّ مابین خیوطه من الفرج و شده و احکامه بحیث یمنع عنه الخلل مع الحسن والرونق. و بیان اخذه منه، ان ّمواضع الحذف من الکلام شبهت بالفرج من الخیوط فلما ادرکها الناقد البصیر بصوغه الماهر فی نظمه و حوکه فوضع المحذوف مواضعه کان حائکاً له مانعاً من خلل یطرقه. فسد بتقدیره ما یحصل به الخلل مع ما اکسی من الحسن والرونق. کذا فی الاتقان فی نوع الایجاز و الاطناب
مهربانی کردن. (تاج المصادر بیهقی). احناء مراءه بر ولد، شفقت و مهربانی زن بفرزند: احنت المراءه علی ولدها، مهربانی کرد زن بر فرزندان خود، و شوی نکرد پس از مردن پدر آنان. (منتهی الارب)
مهربانی کردن. (تاج المصادر بیهقی). احناء مراءه بر ولد، شفقت و مهربانی زن بفرزند: احنت المراءه علی ولدها، مهربانی کرد زن بر فرزندان خود، و شوی نکرد پس از مردن پدر آنان. (منتهی الارب)
رنجانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آشکار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پدیدار شدن چیزی. (ازاقرب الموارد) ، قادر و توانا نمودن: اعور لک الصید، ای امکنک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قادر و توانا نمودن. (آنندراج). توانا ساختن کسی را بر آنچه در طلب آن است 0. کل ما طلبته فامکنک فقد اعورک. (از اقرب الموارد) ، برهنه شدن جایی از سوار چنانک بر وی زخم توان زدن. (تاج المصادر بیهقی). آشکار شدن جایی از سوار آنچنان که بشود بر وی طعن زد: اعور الفارس، بدا فیه موضع خلل للطعن. (ازاقرب الموارد). اعور الفارس، اذا بدا فیه موضع خلل للضرب. (منتهی الارب) : ’له الشده الاولی اذا القرن اعورا’. (از اقرب الموارد) ، بعاریت دادن کسی را چیزی و عاریت گرفتن: اعاره و اعار منه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی را بکسی بعاریه دادن: اعاره الشی ٔ و منه اعارهً، اعطاه ایاه عاریه. (از اقرب الموارد) ، باترس شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، آشکار شدن عورت یعنی جای مخافه. یقال: ’اعور منزلک’. (از اقرب الموارد) ، پدید آمدن خللی درحصن چنانک بدو در توان شدن. (تاج المصادر بیهقی)
رنجانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آشکار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پدیدار شدن چیزی. (ازاقرب الموارد) ، قادر و توانا نمودن: اعور لک الصید، ای امکنک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قادر و توانا نمودن. (آنندراج). توانا ساختن کسی را بر آنچه در طلب آن است 0. کل ما طلبته فامکنک فقد اعورک. (از اقرب الموارد) ، برهنه شدن جایی از سوار چنانک بر وی زخم توان زدن. (تاج المصادر بیهقی). آشکار شدن جایی از سوار آنچنان که بشود بر وی طعن زد: اعور الفارس، بدا فیه موضع خلل للطعن. (ازاقرب الموارد). اعور الفارس، اذا بدا فیه موضع خلل للضرب. (منتهی الارب) : ’له الشده الاولی اذا القِرْن اعورا’. (از اقرب الموارد) ، بعاریت دادن کسی را چیزی و عاریت گرفتن: اعاره و اعار منه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی را بکسی بعاریه دادن: اعاره الشی ٔ و منه اعارهً، اعطاه ایاه عاریه. (از اقرب الموارد) ، باترس شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، آشکار شدن عورت یعنی جای مخافه. یقال: ’اعور منزلک’. (از اقرب الموارد) ، پدید آمدن خللی درحصن چنانک بدو در توان شدن. (تاج المصادر بیهقی)
جمع واژۀ حنو و حنو. اطراف و جوانب: در وقت قاآن، توراکیناخاتون را با جماعتی از اصحاب حضرت کینه ای در احنای سینه متمکن گشته بود. (جهانگشای جوینی). احناءالوادی، خطا کردن
جَمعِ واژۀ حِنو و حَنو. اطراف و جوانب: در وقت قاآن، توراکیناخاتون را با جماعتی از اصحاب حضرت کینه ای در احنای سینه متمکن گشته بود. (جهانگشای جوینی). احناءالوادی، خطا کردن
نانخورشی است که در مصر سازند. طرز تهیه آن چنین است که ماهی فربه را پاره پاره کرده سه روز به غیر نمک نگاهدارند و بعد نمک و سماق و عرق لیمون در ظرف کنند و در آفتاب نگاهدارند و به چوبی حرکت دهند تا نمک و ماهی آمیخته شود سپس استخوان او را از گوشت جدا کرده خورند، تمر هندی
نانخورشی است که در مصر سازند. طرز تهیه آن چنین است که ماهی فربه را پاره پاره کرده سه روز به غیر نمک نگاهدارند و بعد نمک و سماق و عرق لیمون در ظرف کنند و در آفتاب نگاهدارند و به چوبی حرکت دهند تا نمک و ماهی آمیخته شود سپس استخوان او را از گوشت جدا کرده خورند، تمر هندی