جدول جو
جدول جو

معنی احمد - جستجوی لغت در جدول جو

احمد
(پسرانه)
بسیار ستوده، یکی از نامهای پیامبر (ص)
تصویری از احمد
تصویر احمد
فرهنگ نامهای ایرانی
احمد
ستوده تر
تصویری از احمد
تصویر احمد
فرهنگ فارسی عمید
احمد
(اَ مَ)
احسن. بغایت ستوده. ستوده تر. حمیدتر. مستدعی بسیار حمد. اکسب للحمد: العود احمد: چون باریتعالی او را از اکرام نفوس در مناقب و مفاخر شناخت لاجرم از برای وی احمد انواع منایا و احسن اقسام رزایا مقدر ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
احمد
ستوده تر
تصویری از احمد
تصویر احمد
فرهنگ لغت هوشیار
احمد
((اَ مَ))
ستوده تر، حمیده تر
تصویری از احمد
تصویر احمد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محمد
تصویر محمد
(پسرانه)
نام پیامبر (ص)، ستوده شده، بسیار تحسین شده، نام سوره ای در قرآن کریم، به صورت پسوند و پیشوندهمراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند محمدامین، محمد علی، محمدحسین و علی محمد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حامد
تصویر حامد
(پسرانه)
سپاسگزار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الحمد
تصویر الحمد
حمد، ستایش، سپاس، سورۀ اول قرآن کریم، دارای هفت آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارمد
تصویر ارمد
ویژگی چشم دردمند، در پزشکی مبتلا به چشم درد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مَ)
کرمیانی. متوفی به سال 815 هجری قمری او راست: منظومه ای به ترکی موسوم به جمشید و خورشید و بعضی این منظومه را به حبی خاتون نسبت کنند. کتاب اسکندرنامه به ترکی. منظومۀ سلیمان نامه به ترکی و جنگ نامه و منظومۀ وقعۀ سلطان سلیم و برادر او بایزید و نیز شرحی بر قصیدۀ الصرصری که هر بیت مشتمل تمام حروف هجاست. منظومه ای در لغت فارسی بنام مرقات الادب و دیوان شعر خود او و جز اینها. صاحب کشف الظنون نسبت او را گاهی کرمانی و گاه کرمیانی آورده است. (از کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ دَ)
شخصی مثلی است که در بعض امثال فارسی از جمله دو مثل ذیل آمده است:
احمدک استا نرفت روزی که رفت آدینه بود.
احمدک را که رخ نمونه بود
آبله بردمد چگونه بود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
شعر احمدا، شعر بد و بی معنی و بی وزن و بی قافیه.
- احمدا گفتن، شعر سخیف و بی معنی گفتن:دلشاد ملک معارف احمدا می گفت
لغت نامه دهخدا
خاکستری، چشم درد، نیک باریک خاکسترگون خاکستررنگ خاکستری، صاحب رمد کسی که چشم او درد کند با سرخی و آب ریزی چشم درد گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
نیکخو، ستوده، کسی که صفات نیکو دارد و نام پیغمبر بزرگ اسلام (ص) میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمد
تصویر تحمد
منت برنهادن، منت نهادن بر وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایمد
تصویر ایمد
چوبی است که گاو آهن را بر آن نصب کنند و زمین را بشکافند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمد
تصویر اکمد
تیره رنگ، رنگ به رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحمد
تصویر الحمد
ستایش و سپاس داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حامد
تصویر حامد
حمد کننده، درود فرستنده، سپاسگزار، ستایشگر، ستاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمس
تصویر احمس
خشکسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمر
تصویر احمر
سرخ، سرخ رنگ، مرد سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمز
تصویر احمز
نیرومندتر به نیروتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمص
تصویر احمص
گوسپند دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمض
تصویر احمض
ترش مزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمق
تصویر احمق
نادان، بی عقل، نابخرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احما
تصویر احما
خویشاوندان، اقربا، کسان
فرهنگ لغت هوشیار
ستاییدگی در خور ستایش بودن، ستوده یابی ستوده کار شدن ستوده شدن بستایش رسیدن، کاری کردن که موجب ستایش باشد، ستوده یافتن محمود یافتن ستودن تحسین تمجید
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به احمد، منسوب به احمد رسول الله ص: ملت احمدی، دینار ط که بنام احمد بن طولون نامیده شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمدا
تصویر احمدا
زشت چامه: چامه بد بی آهنگ بی پساوند شعر بد و بی وزن و بی قافیه: (دلشاد ملک معارف احمدا می گفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمق
تصویر احمق
((اَ مَ))
نادان، بی خرد، بی هوش، نادان تر، سفیه تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احمر
تصویر احمر
((اَ مَ))
سرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احماد
تصویر احماد
((اِ))
ستوده کار شدن، ستودن، تحسین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احمق
تصویر احمق
نادان، کودن، بیخرد، ساده مرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احمر
تصویر احمر
سرخ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکمد
تصویر اکمد
تیره رنگ، رنگ به رنگ
فرهنگ واژه فارسی سره