معنی احمق - فرهنگ فارسی معین
معنی احمق
- احمق((اَ مَ))
- نادان، بی خرد، بی هوش، نادان تر، سفیه تر
تصویر احمق
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با احمق
احمق
- احمق
- کُودَن، کَم خِرَد، اَبلَه، لادِه، شیشِه گَردَن، اَنوَک، خَرطَبع، کَردَنگ، غُتفَرِه، کاغُه، ریش کاو، دَنگِل، خام ریش، بَدخِرَد، کَم عَقل، سَبُک رای، دَبَنگ، غَمر، فَغاک، کانا، کَهسَلِه، تاریک مَغز، گول، گَردَنگَل، خُل، تَپَنکوز، دَنگ، چِل، نابِخرَد، بی عَقل
فرهنگ فارسی عمید