- احمال
- جمع حمل، بارهای شکم بارهای درخت بارها، جمع حمل، بره ها برگان بار یاری: یاری دادن کسی در برداشتن بار بسیار زایی، جمع حمل بارهای شکم بارهای درخت،جمع حمل بارهای سرو پشت، جمع حمل بره ها برگان. یاری دادن کسی را به برداشتن بار یاری دادن دربار بر نهادن
معنی احمال - جستجوی لغت در جدول جو
- احمال
- غراب، کلاغ سیاه، خودخواه، کلاغ، زاغ
- احمال
- بارها، جنین ها، جمع واژۀ حمل، حمل ها، جمع واژۀ حمل، حمل ها
- احمال ((اِ))
- به کسی در برداشتن بار یاری رساندن
- احمال ((اَ))
- جمع حمل، بارهای شکم، بارهای درخت، جمع حمل، بره ها
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تب کردن، اندوهاندن، گرم کردن آب، سیاه گرداندن
دیوانه یافتن، فرزند گول یافتن، گول خواندن
شور و ترش شدن، شوخی کردن شوخی گفتن
خشماندن، به شورآوردن
ستاییدگی در خور ستایش بودن، ستوده یابی ستوده کار شدن ستوده شدن بستایش رسیدن، کاری کردن که موجب ستایش باشد، ستوده یافتن محمود یافتن ستودن تحسین تمجید
فرود آمدن، روا دانستن، بایستن، کیفرسزایی حلال گردانیدن
جمع حطل، گرگان شغالان
جمع حول، حال، حویل
باربر گرفتن، حمل کردن
کوتاهی در سخن، آهستگی درطلب، خلاصه کردن شتران شتران
آبستن کردن، پژمردگی
گمنامی گمنام کردن، ازارزش انداختن بی ارزش کردن، پر زناک کردن
چوبیست که بدارچین سیاه ماند و بوی خوش دارد
جمع سمله، لای آن چه تک تالاب گرد آید کاهیده ای اسمعیل از نام ها، آشتی دادن، کهن جامگی
بردباری، شایمندی، شوایی، گرایند، گمان، گمانه
فشرده کردن، کوتاهی، کوتاه
سرگذشت، چگونگی
به فرجام رسانی، رسا کردن، رساندن
انجام
کراسه زدایی (واژه کراسه به تازی رفته و کراسه شده که آرش آن دفتر و نامه است) پاک کردن نوشته
جمع عمل، کار و خدمت
تمام گردانیدن، کامل کردن
خشک شدن سال خشک شدن زمین
فرو گذاشتن، بخود واگذاشتن، چیزی را رها کردن
کامل کردن، تمام کردن
جمل ها، شتران، جمع واژۀ جمل
به کار بردن، به کار بستن، کار فرمودن
حال ها، کیفیت حال و وضع کسی یا جایی، اوضاع معیشت، کار و بار، جمع واژۀ حال
وقایع، پیشامدها
شرح حال، سرگذشت زندگی
سال ها، جمع واژۀ حول
وقایع، پیشامدها
شرح حال، سرگذشت زندگی
سال ها، جمع واژۀ حول
به کوتاهی سخن گفتن، گفتن مطلبی به اختصار، خلاصه، نیکی کردن در حق دیگران
گمان، حدس، حمل کردن، بار برداشتن، بردباری کردن