جدول جو
جدول جو

معنی احماء - جستجوی لغت در جدول جو

احماء(عَ سَ)
قرق کردن. ممنوع کردن، بچگان احمق زادن. (منتهی الارب). احمق زادن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
احماء(اَ حِمْ ما)
جمع واژۀ حمیم. خویشاوندان. اقرباء. کسان، جمع واژۀ حمل. بارهای سر وپشت: ثقل آن احمال و حمل آن اثقال از پشت بینداخت. (ترجمه تاریخ یمینی). جمله بر پشت رحال و احمال نقل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، جمع واژۀ حمل. برگان. برگان چندماهه و برگان به سال دوم درآمده
لغت نامه دهخدا
احماء(اَ)
جمع واژۀ حمو و حما و حم، بمعنی پدرشوی، احمال مراءه یا ناقه، فرود آمدن شیر زن یا شتر ماده بی حمل و بارداری و آبستنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احیاء
تصویر احیاء
رونق دادن، شب زنده داری کردن، شب را به عبادت گذراندن، در تشیع، هر یک از شب های نوزدهم، بیست و یکم و بیست و سوم ماه رمضان که در آن شب زنده داری و عبادت می کنند، شب قدر، در علم شیمی ترکیب شدن جسم با هیدروژن، در کشاورزی آباد کردن زمین کشاورزی، کنایه از بهبود بخشیدن حال یا وضع کسی یا چیزی، زنده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احمال
تصویر احمال
بارها، جنین ها، جمع واژۀ حمل، حمل ها، جمع واژۀ حمل، حمل ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احمال
تصویر احمال
غراب، کلاغ سیاه، خودخواه، کلاغ، زاغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احیاء
تصویر احیاء
حی ها، زندگان، جمع واژۀ حی
فرهنگ فارسی عمید
کنایه و اشاره، پر خیده نمار، لتره (سخن رمز)، گواژه (کنایه)، پیچه، نمار کردن اشاره کردن، اشاره کنایه رمز، تعریض خطاب بی اشارت و عبارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهماء
تصویر اهماء
جامه دری
فرهنگ لغت هوشیار
افزون کردن، گوالیدن، نمو کردن، سخن چینی، جمع نم، سخن چینان، فاش کردن سخن بطرز سخن چینی، نمو دادن، گوالانیدن، بالیدگی، سخنی را فاش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
زدودن، ستردن، پاک کردن، زدایش، محو کردن، ناپدید کردن، از میان بردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
حالت بیهوشی، بیهوشی، بیهوشاندن، لاپوشانی بیهوش شدن، بیهوش کردن، بیهوشی: (مریض بحال اغماء افتاده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقماء
تصویر اقماء
فربه شدن ستور، خوار و حقیر کردن کسی را، به شگفت آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعماء
تصویر اعماء
نابینا و کور کردن، کوراندن چشم کسی را بستن دید بست کور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اظماء
تصویر اظماء
تشنه کردن لاغر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارماء
تصویر ارماء
انداختن، افزون ستاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادماء
تصویر ادماء
خون آلودن خون ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احباء
تصویر احباء
دوستان، همنشینان، جمع حبا، جمع در جمع حبیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتاء
تصویر احتاء
استوار دوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمام
تصویر احمام
تب کردن، اندوهاندن، گرم کردن آب، سیاه گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حمل، بارهای شکم بارهای درخت بارها، جمع حمل، بره ها برگان بار یاری: یاری دادن کسی در برداشتن بار بسیار زایی، جمع حمل بارهای شکم بارهای درخت،جمع حمل بارهای سرو پشت، جمع حمل بره ها برگان. یاری دادن کسی را به برداشتن بار یاری دادن دربار بر نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احماق
تصویر احماق
دیوانه یافتن، فرزند گول یافتن، گول خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احماض
تصویر احماض
شور و ترش شدن، شوخی کردن شوخی گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احماش
تصویر احماش
خشماندن، به شورآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
ستاییدگی در خور ستایش بودن، ستوده یابی ستوده کار شدن ستوده شدن بستایش رسیدن، کاری کردن که موجب ستایش باشد، ستوده یافتن محمود یافتن ستودن تحسین تمجید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احکاء
تصویر احکاء
استوار بندی، چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احقاء
تصویر احقاء
سزاوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احفاء
تصویر احفاء
برکشیدن، برتری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
شمردن شماره کردن، بر شماری، به یاد سپردن، دریافتن شمردن تعدید شماره کردن ضبط کردن حفظ آمار گرفتن سرشماری کردن توضیح اصل این کلمه در عربی از حصی است بمعنی سنگریزه زیرا که با سنگریزه میشمرده اند و بعد مصدر احصاء از حصی ساخته شده است
فرهنگ لغت هوشیار
زنده شدن، نو جان شدن، جان گرفتن، جمع حی، زندگان، قبیله ها خاندانها. زنده کردن زنده گردانیدن، آباد کردن زمین زراعت کردن اراضی موات، شب را بعبادت گذرانیدن، زندگی زندگی از نو. یا شبهای احیاء. شبهای نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم ماه رمضان (نزد شیعه)
فرهنگ لغت هوشیار
خوراک پرهیزی، پشتیبانی، پرهیز پرهیزانه پرهیز کردن خود را از چیزی نگاهداشتن از چیز زیان دار پرهیز کردن، پرهیز کردن بیمار از خوراکهای مضر رژیم گرفتن، پرهیز بیماراز چیزهای زیان آور رژیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احیاء
تصویر احیاء
((اَ))
جمع حی، زندگان، قبیله ها، خاندان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احیاء
تصویر احیاء
((اِ))
زنده کردن، آباد کردن زمین، شب را به عبادت گذرانیدن، شب زنده داری کردن، زندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احناء
تصویر احناء
اطراف، چیزهای کج و معوج و بی قواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احیاء
تصویر احیاء
زندگان، زنده داری، زنده کردن
فرهنگ واژه فارسی سره