- احم(اَ حَم م)
تیر ناتراشیدۀ پیکان نانهاده، احماض ارض، حمض ناک گردیدن زمین، احماض ابل، گیاه شور خوردن شتران، گیاه شور چرانیدن شتر، شور و ترش شدن، بازگردانیدن کسی را از کاری. (منتهی الارب) ، مزاح کردن. خوشمزگی کردن. مزاح و خوش طبعی کردن. لطیفه گفتن: گاه گاه احماضی رفتی. (کلیله و دمنه)
