- احلاف
- جمع حلف، هم سوگندان هم پیمانان سوگند دادن
معنی احلاف - جستجوی لغت در جدول جو
- احلاف
- حلف ها، سوگندها، قسم ها، جمع واژۀ حلف
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نابود کردن از میان بردن، نیست شدن، تباهاندن هلاک کردن نیست کردن نابود کردن تلف کردن افنا، هلاک یافتن، از بین بردن یا معیوب ساختن مال غیر بطور مستقیم بدون تقصیر یا با تقصیر مقابل تسبیب. یااتلاف وقت. بیهوده وقت را صرف کردن بکارهایی نا سودمند پرداختن و از وقت بهره برنگرفتن، هلاک کردن، نابود کردن
جمع حلم، خواب ها، شوریده خواب ها، آهستگی ها، جمع حلیم، بردباران خوابهای شیطان
فرود آمدن، روا دانستن، بایستن، کیفرسزایی حلال گردانیدن
ستیهیدن خشمیدن، شتابیدن، خشماندن، ماندگاری
جمع حلس، گلیم ها پلاس ها پلاس پوشاندن: ستوررا، پربارانی، گیاه انبوهی پرگیاهی
یاری در شیر دوشی یاری، شیر دوشیدن، گرد آمدن برای جنگ
جمع حقف. توده های ریگ تل های شن و ریگ ریگ پشته ها
زشتیادی، ریش تراشاندن
نیک بافی، زودگذری
جمع جلف، فرومایگان سبکسران، ستمکاران، تهی میانان فرومایگان
جمع خلف، جانشینان باز پسینان بازماندگان
درشتگویی واداشتن به کندی
نزدیک کردن، گردکردن، بایستگی
جمع سلف، پیشینیان در گذشتگان نیاکان جمع سلف پیشینیان پدران پیشین مقابل اخلاف. ج سلف، پدران پیشین، قدما، اقدمین، گذشتگان
تباه کردن، نیست کردن، نابودی
جانشینان، پس آیندگان، پسینیان
پیشینیان، گذشتگان، یشینیان
گرانجانی، دشمنی
جمع ظلف، سم شکافتگان
رایگان کردن ناچیز گرداندن
جمع علف، سبزه ها، خورش ستور
گژف اندودن (گژف قیر) گژف اندایی
جمع غلاف، پوشه ها نیام ها پوشین ها تلوسه ها نیام غلاف پوشش ساختن در پوشه کردن در نیام کردن نیاماندن
گزافیدن، زیان رسانیدن، دامن کشان رفتن، دواج (لحاف) دادن
هزار کردن، پیمان، نیک گرداندن دوست کردن دوستی افکندن سازواری دادن، دوست شدن دوستی ورزیدن، الف و انس و خوی بکسی دادن یا بجائی، خو کردن، دوست کردن
فرومایگان، مردم فرومایه، جلف
چهل و ششمین سورۀ قرآن، دارای ۳۵ آیه
تلف کردن، نیست کردن، نابود کردن، تباه کردن
سلف ها، گذشتگان، درگذشتگان، جمع واژۀ سلف، کسانی که پیش تر از پدران و خویشان خویش می زیسته اند
وعدۀ دروغ دادن، خلاف کردن در وعده، جایگزین کردن
رویاها، صبرها، بردباری ها، جمع واژۀ حلم، حلم ها، جمع واژۀ حلم، حلم ها
دوست کردن
سازواری دادن
عهد و شبه اجازه
عهد و پیمان، قرار و مدار، موعد، عقد، قرار مدار، قول و قرار، بیعت
سازواری دادن
عهد و شبه اجازه
عهد و پیمان، قرار و مدار، موعد، عقد، قرار مدار، قول و قرار، بیعت
((اِ))
فرهنگ فارسی معین
تلف کردن، نابود کردن، هلاک یافتن، وقت بیهوده وقت را صرف کردن، به کارهای ناسودمند پرداختن و از وقت بهره نگرفتن