جدول جو
جدول جو

معنی احصاص - جستجوی لغت در جدول جو

احصاص(عِ دَ نُ / نِ / نَ)
بهرۀ کسی را دادن. (منتهی الارب). بخش کسی را دادن. حصۀ کسی فرادادن. (تاج المصادر). نصیب کسی دادن.
لغت نامه دهخدا
احصاص
بیکار کردن بیکاراندن
تصویری از احصاص
تصویر احصاص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احصار
تصویر احصار
محروم شدن و بازماندن از انجام عمل حج، به دلیل دشمن، بیماری، حبس و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احصان
تصویر احصان
ازدواج کردن، در فقه حالت مرد یا زنی که با همسر خود نزدیکی کرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ مِ)
چیزی از حق کسی جدا کردن و بیرون گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جدا کردن و بیرون گرفتن چیزی از چیزی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَصْ صا)
بنده و خر
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حصن، احضاب نار، افروختن آتش یا هیزم افکندن در آن تا زبانه زند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ پَ)
احصال نخل، غوره کردن خرمابن. (منتهی الارب). باغوره شدن خرما. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ)
استوار کردن. (زوزنی) : احصاف امر، استوار و مستحکم کردن کار. احصاف حبل، استوار بستن رسن. (منتهی الارب). نیک تافتن رسن. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(لَ)
احصار مرض، بازداشتن مرض کسی را از سفر و مانند آن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ وَ)
احصاد حبل، سخت تافتن رسن را. (منتهی الارب). سخت بتافتن و ببافتن رسن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حفص، جماعت و طایفه، مهمانی عام: دعاهم الأحفلی، ای بجماعتهم. و رجوع به اجفلی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
سنگریزه انداختن: احصب الفرس، سنگریزه انداخت اسب بسم در رفتن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(لَ گُ)
شمردن. تعدید. شماره کردن. بشمردن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گریختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ پَ رَ)
خوار داشتن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خص ّ، بمعنی خانه نی و آنکه از چوب مسقف باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دو قریه است بفیّوم مصر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برخاستن نتوانستن از لاغری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ سَ)
استوار گردانیدن. (منتهی الارب). محکم، مستحکم، تحکیم کردن. حصار کردن، آوازهای خوش
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
اندوهگین گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اندوه دار ساختن کسی را بر چیزی: اغصه بکذا،جعله یغص به. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است مذکور در شعر. و آن رااحراض و اخراص هم روایت کرده اند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بازداشتن کسی را. (منتهی الارب). منع کردن کسی را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رفتن، یقال: انحص الشعر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریزیده شدن موی. (تاج المصادر بیهقی). ریخته و پراکنده شدن موی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَذذ)
مکانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مکیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). برمکیدن داشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اکصاص
تصویر اکصاص
گریختن، شکست خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغصاص
تصویر اغصاص
اندوهاندن، گلو گیری، تنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقصاص
تصویر اقصاص
کین گرفتن، به مرگ نزدیک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شمردن شماره کردن، بر شماری، به یاد سپردن، دریافتن شمردن تعدید شماره کردن ضبط کردن حفظ آمار گرفتن سرشماری کردن توضیح اصل این کلمه در عربی از حصی است بمعنی سنگریزه زیرا که با سنگریزه میشمرده اند و بعد مصدر احصاء از حصی ساخته شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احصاد
تصویر احصاد
درو گاهان درو هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احصار
تصویر احصار
شمردن، واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احصاف
تصویر احصاف
نیک بافی، زودگذری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احصان
تصویر احصان
نگاهدا شتن، استوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احصاء
تصویر احصاء
((اِ))
شمردن، ضبط کردن، آمار گرفتن، سرشماری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احصان
تصویر احصان
((اِ))
استوار و محکم کردن، نگه داشتن نفس از انجام کار بد، شوی کردن زن، زن گرفتن مرد، زن و مردی که به عقد دائم در آمده باشند که مرد «محصن» و به زن «محصنه» گویند
فرهنگ فارسی معین