جدول جو
جدول جو

معنی احسنت - جستجوی لغت در جدول جو

احسنت
هنگام مدح و تحسین به کار می رود، خوب کردی، کار نیکو کردی، مرحبا، آفرین
تصویری از احسنت
تصویر احسنت
فرهنگ فارسی عمید
احسنت
(اَ سَ)
کلمه مدح، بمعنی نیکو کردی. مرحبا! آفرین ! زه ! خه ! شاباش ! بنام ایزد! شاد باش. علیک عین اﷲ. (شعوری) :
شاعران را خه و احسنت مدیح
رودکی را خه و احسنت هجی است.
شهید بلخی.
زه ! ای کسائی و احسنت ! گوی و چونین گوی
بسفلگان بر، فریه کن و فراوان کن.
کسائی.
جز احسنت از ایشان نبد بهره ام
بکفت اندر احسنتشان زهره ام.
فردوسی.
این همی گفت که احسنت و زه ای شاه زمین
و آن همی گفت که جاوید زی ای شاه زمان.
فرخی.
بهر گفته از پرهنر عاقلان
جوابم جز احسنت و جز خه نبود.
مسعودسعد.
ترا ببینم و گویم علیک عین اﷲ
بنام ایزد احسنت و زه نکو پسری.
سوزنی.
گر سیم دهی هزار احسنت
ور زر بخشی هزار شاباش.
سوزنی.
خسروا خاقانی عذرا سخن هندوی تست
هندوئی را ترک عذرا دادی احسنت ای ملک.
خاقانی.
یا پی احسنت و شاباش و خطاب
خویشتن مردار کن پیش کلاب.
مولوی.
گفت احسنت ای نکو گفتی ولیک
تا کنم من مشورت با یار نیک.
مولوی.
- احسنت زدن، احسنت کردن:
همی زنند ثنا را ستارگان احسنت
همی کنند دعا را فرشتگان آمین.
امیر معزی.
چو من ثنای تو گویم قضا زند احسنت
چو من دعای تو گویم قدر کند آمین.
امیر معزی.
- احسنت کردن، آفرین کردن. تحسین گفتن:
هر دم فلک الاعظم ز اوج شرف خویش
احسنت کند بر شرف چون تو پسربر.
سنائی.
- احسنت گفتن، آفرین گفتن. تحسین کردن:
پراکنده گوئی حدیثم شنید
جز احسنت گفتن طریقی ندید.
سعدی.
- احسنت یافتن، احسنت شنیدن. تحسین شنیدن:
به غزل یافتم همی احسنت
به ثنا یافتم همی احسان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
احسنت
زه آفرین برتو (فعل) مفرد مخاطب از فعل وماضی از مصدر احسان نیکو کردی، مرحبا، آفرین، زه، خه، خسروا، خاقانی عذرا سخن هندوی تست هندویی را ترک عذرا دادی احسنت ای ملک، (خاقانی) و بسبب احسنت او سلطان مرا هزار دینار فرمود. یا احسنت زدن، آفرین گفتن، یا احسنت کردن، آفرین کردن تحسین گفتن: هر دم فلک الاعظم زواج شرف خویش احسنت کند برشرف چون تو پسر بر. (سنائی) یا احسنت گفتن، آفرین گفتن تحسین کردن: پراکنده گویی حدیثم شنید جزا حسنت گفتن طریقی ندید. (سعدی) یا احسنت یافتن، احسنت شنیدن آفرین شنیدن به غزل یافتم همی احسنت به ثنا یافتم همی احسان (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
احسنت
((اَ سَ))
آفرین (بر تو، شما)
تصویری از احسنت
تصویر احسنت
فرهنگ فارسی معین
احسنت
آفرین
تصویری از احسنت
تصویر احسنت
فرهنگ واژه فارسی سره
احسنت
آفرین، اینت، زه، مرحبا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احسن
تصویر احسن
خوب تر، نیکوتر، بهتر
احسن تقویم: احسن التقویم
فرهنگ فارسی عمید
(اَ سَ)
نیکوتر. بهتر. اعلی. احمد. اولی. اصلح. ج، احاسن: تبارک اﷲ احسن الخالقین. (قرآن 14/23).
در شعر مپیچ و در فن او
چون اکذب اوست احسن او.
نظامی.
از برای وی احمد انواع منایا و احسن اقسام روایا (؟) مقدّر ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی).
- امثال:
احسن الشعر اکذبه.
احسن من الدنیا المقبله.
احسن من الشمس و القمر.
احسن من الطاووس.
احسن من زمن البرامکه. (مجمع الأمثال میدانی).
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
قریه ای است بین یمامه و حمی ضریه که معدن الأحسن نیز گویند و آن بنی ابی بکر بن کلاب راست ودر آنجا حصنی و معدن زری است و در سمت راست راه یمامه است و کوههائی در آنجاست به نام أحاسن. نوفلی گوید: ضریّه دو کوه دارد یکی را وسط و دیگری را احسن خوانند و بدانجا معدن نقره است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احانت
تصویر احانت
کشتن، خوار داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احسن
تصویر احسن
نیکوتر، بهتر، اعلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احسن
تصویر احسن
((اَ سَ))
نیکوتر، بهتر، آفرین، احسنت، مرحبا
به نحو احسن: به بهترین شیوه و طرز
احسن التقویم: بهترین شکل، بهترین صورت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احسن
تصویر احسن
خوشترین، نیکوترین، بهترین
فرهنگ واژه فارسی سره