رونق دادن، شب زنده داری کردن، شب را به عبادت گذراندن، در تشیع، هر یک از شب های نوزدهم، بیست و یکم و بیست و سوم ماه رمضان که در آن شب زنده داری و عبادت می کنند، شب قدر، در علم شیمی ترکیب شدن جسم با هیدروژن، در کشاورزی آباد کردن زمین کشاورزی، کنایه از بهبود بخشیدن حال یا وضع کسی یا چیزی، زنده کردن
رونق دادن، شب زنده داری کردن، شب را به عبادت گذراندن، در تشیع، هر یک از شب های نوزدهم، بیست و یکم و بیست و سوم ماه رمضان که در آن شب زنده داری و عبادت می کنند، شب قدر، در علم شیمی ترکیب شدن جسم با هیدروژن، در کشاورزی آباد کردن زمین کشاورزی، کنایه از بهبود بخشیدن حال یا وضع کسی یا چیزی، زنده کردن
سرین اسب و طرف آن. (منتهی الارب). طرف و جانب ورک اسب. و گویند آن مابین بیخ دم اسب و سرین آن است، و آن را عزیزی به قصر نیز خوانند. و تثنیۀ آن در مد عزیزاوان و در قصر عزیزیان شود. (از اقرب الموارد)
سرین اسب و طرف آن. (منتهی الارب). طرف و جانب وَرِک اسب. و گویند آن مابین بیخ دم اسب و سرین آن است، و آن را عزیزی به قصر نیز خوانند. و تثنیۀ آن در مد عزیزاوان و در قصر عزیزیان شود. (از اقرب الموارد)
کوهی است که ذکر آن در شعر آمده است. (معجم البلدان) ، ستوده شدن. بستایش رسیدن، ستوده یافتن. (تاج المصادر). محمود یافتن. ستودن. تحسین. تمجید: و شرف احماد و ارتضا ارزانی فرمود. (کلیله و دمنه). اگررای عالی بیند این اعیان را احمادی باشد بدین چه کردند تا در خدمت حریص تر گردند. (تاریخ بیهقی). و جوابها رفت باحماد که ما از بست قصد هرات کرده ایم. (تاریخ بیهقی). و نامه نبشته آمد سوی حشم خوارزم باحماد این خدمت که کردند. (تاریخ بیهقی). اعمال و افعال ایشان باحماد می پیوست. (ترجمه تاریخ یمینی). آثار کفایت رئیس ابوعلی و کیفیت حال شهر و رعیت پیش سلطان موقع تمام یافت و باحماد و ارتضا مقرون شد. (ترجمه تاریخ یمینی). هر روزی سوی ما [امیر مسعود] پیغام بودی کم و بیش بعتاب و مالش و سوی برادر [امیر محمد] نواخت و احماد. (تاریخ بیهقی). جوابها نبشته آمد باحماد خواجۀ عمید عراق بوسهل حمدوی و تاش سپهسالار. (تاریخ بیهقی). خدمت و طاعت او بنظر قبول و بموقع احماد مقرون داشت. (ترجمه تاریخ یمینی). مثالی مشتمل برشکر مساعی و احماد موقع خدمت و ارتضاء جملۀ طاعت بفایق اصدار کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). جواب ملطّفۀجمحی را بباید نبشت سخت بدلگرمی و احماد تمام. جوابها رفت باحماد. (تاریخ بیهقی). کفایت و مناصحت خویش در هر بابی از این ابواب بنماید تا مستوجب احماد گردد. (تاریخ بیهقی). از حضرت سلطان در قبول معذرت و احماد طاعت او مثال فرستادند. (ترجمه تاریخ یمینی). - احماد ارض، ستوده و موافق یافتن زمین. (منتهی الارب). - احماد از فلان، خشنود شدن بفعل و مذهب وی و نشر نکردن آن بر مردم. (منتهی الارب) (تاج العروس). - احماد کردن، ستودن. تحسین. تمجید: و احماد کرد بر این چه گفتند. (تاریخ بیهقی). احماد کردیم [مسعود] ترا [بونصر مشکان] براین چه کردی. (تاریخ بیهقی). نصر احمد را این اشارت سخت خوش آمد و گفت ایشانرا بپسندید و احماد کرد. (تاریخ بیهقی). و وی [مسعود] مردم ری را بدان بندگی که کرده بودند احماد کرد. (تاریخ بیهقی). امیر جوابهای نیکو فرمود تلک را و دیگران و بنواخت و احماد کرد. (تاریخ بیهقی). رسول نو خاستگان را پیش آوردند و احماد کرد. (تاریخ بیهقی). سرهنگان قلعت، اینجا حاضر بودند احتیاط تمام بکرده بودند، سلطان ایشانرا احماد تمام کرد و خلعت فرمود. (تاریخ بیهقی)
کوهی است که ذکر آن در شعر آمده است. (معجم البلدان) ، ستوده شدن. بستایش رسیدن، ستوده یافتن. (تاج المصادر). محمود یافتن. ستودن. تحسین. تمجید: و شرف احماد و ارتضا ارزانی فرمود. (کلیله و دمنه). اگررای عالی بیند این اعیان را احمادی باشد بدین چه کردند تا در خدمت حریص تر گردند. (تاریخ بیهقی). و جوابها رفت باحماد که ما از بُست قصد هرات کرده ایم. (تاریخ بیهقی). و نامه نبشته آمد سوی حشم خوارزم باحماد این خدمت که کردند. (تاریخ بیهقی). اعمال و افعال ایشان باحماد می پیوست. (ترجمه تاریخ یمینی). آثار کفایت رئیس ابوعلی و کیفیت حال شهر و رعیت پیش سلطان موقع تمام یافت و باحماد و ارتضا مقرون شد. (ترجمه تاریخ یمینی). هر روزی سوی ما [امیر مسعود] پیغام بودی کم و بیش بعتاب و مالش و سوی برادر [امیر محمد] نواخت و احماد. (تاریخ بیهقی). جوابها نبشته آمد باحماد خواجۀ عمید عراق بوسهل حمدوی و تاش سپهسالار. (تاریخ بیهقی). خدمت و طاعت او بنظر قبول و بموقع احماد مقرون داشت. (ترجمه تاریخ یمینی). مثالی مشتمل برشکر مساعی و احماد موقع خدمت و ارتضاء جملۀ طاعت بفایق اصدار کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). جواب ملطّفۀجمحی را بباید نبشت سخت بدلگرمی و احماد تمام. جوابها رفت باحماد. (تاریخ بیهقی). کفایت و مناصحت خویش در هر بابی از این ابواب بنماید تا مستوجب احماد گردد. (تاریخ بیهقی). از حضرت سلطان در قبول معذرت و احماد طاعت او مثال فرستادند. (ترجمه تاریخ یمینی). - احماد ارض، ستوده و موافق یافتن زمین. (منتهی الارب). - احماد از فلان، خشنود شدن بفعل و مذهب وی و نشر نکردن آن بر مردم. (منتهی الارب) (تاج العروس). - احماد کردن، ستودن. تحسین. تمجید: و احماد کرد بر این چه گفتند. (تاریخ بیهقی). احماد کردیم [مسعود] ترا [بونصر مشکان] براین چه کردی. (تاریخ بیهقی). نصر احمد را این اشارت سخت خوش آمد و گفت ایشانرا بپسندید و احماد کرد. (تاریخ بیهقی). و وی [مسعود] مردم ری را بدان بندگی که کرده بودند احماد کرد. (تاریخ بیهقی). امیر جوابهای نیکو فرمود تلک را و دیگران و بنواخت و احماد کرد. (تاریخ بیهقی). رسول نو خاستگان را پیش آوردند و احماد کرد. (تاریخ بیهقی). سرهنگان قلعت، اینجا حاضر بودند احتیاط تمام بکرده بودند، سلطان ایشانرا احماد تمام کرد و خلعت فرمود. (تاریخ بیهقی)
برآمدن، چنانکه بر کوه. بلند شدن، سپرده و کوفته یافتن: استوطاء الموضع، کوفته و سپردۀ زیر پا یافت آن موضع را. و یقال:استوطأت المرکب، ای وجدته وطیئاً. (منتهی الارب)
برآمدن، چنانکه بر کوه. بلند شدن، سپرده و کوفته یافتن: استوطاء الموضع، کوفته و سپردۀ زیر پا یافت آن موضع را. و یقال:استوطأت المرکب، ای وجدته وطیئاً. (منتهی الارب)
زنده شدن، نو جان شدن، جان گرفتن، جمع حی، زندگان، قبیله ها خاندانها. زنده کردن زنده گردانیدن، آباد کردن زمین زراعت کردن اراضی موات، شب را بعبادت گذرانیدن، زندگی زندگی از نو. یا شبهای احیاء. شبهای نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم ماه رمضان (نزد شیعه)
زنده شدن، نو جان شدن، جان گرفتن، جمع حی، زندگان، قبیله ها خاندانها. زنده کردن زنده گردانیدن، آباد کردن زمین زراعت کردن اراضی موات، شب را بعبادت گذرانیدن، زندگی زندگی از نو. یا شبهای احیاء. شبهای نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم ماه رمضان (نزد شیعه)