عزیزها، شریف ها، گرامی ها، گران مایه ها، ارجمندها، بزرگوارها، لقب هر یک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحب منصب دربار فرعون، خویشاوندان بسیار نزدیک، چیزهایی که به سختی به دست می آید، کمیاب ها، نیرومندها، قوی ها، در تصوف پیرها، جمع واژۀ عزیز
عزیزها، شریف ها، گرامی ها، گران مایه ها، ارجمندها، بزرگوارها، لقب هر یک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحب منصب دربار فرعون، خویشاوندان بسیار نزدیک، چیزهایی که به سختی به دست می آید، کمیاب ها، نیرومندها، قوی ها، در تصوف پیرها، جمعِ واژۀ عزیز
چیزی که با آن دیوار و سقف را اندود می کنند مانند کاهگل و گچ، برای مثال پنبه به گوش اندر آ کند ز تو ممدوح / پنبه چه گویم که ارزه ریزد و از ریز (سوزنی - ۵۵ حاشیه)
چیزی که با آن دیوار و سقف را اندود می کنند مانندِ کاهگل و گچ، برای مِثال پنبه به گوش اندر آ کند ز تو ممدوح / پنبه چه گویم که ارزه ریزد و از ریز (سوزنی - ۵۵ حاشیه)
رجوع به احفه شود، احقاب بعیر، تنگ بستن بر شتر، در حقیبه نهادن. (تاج المصادر) (زوزنی) ، در پس خود بستن شترسوار چیزی را، پس خود بر شتر سوار کردن کسی را. (منتهی الارب) جمع واژۀ حفاف. طرّه های موی گرداگرد سر اصلع.
رجوع به احفه شود، احقاب بعیر، تنگ بستن بر شتر، در حقیبه نهادن. (تاج المصادر) (زوزنی) ، در پس خود بستن شترسوار چیزی را، پس خود بر شتر سوار کردن کسی را. (منتهی الارب) جَمعِ واژۀ حِفاف. طرّه های موی گرداگرد سر اَصْلَع.
نام یکی از بخشهای شهرستان اهواز می باشد که در شمال خاوری اهواز واقع و حدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال بکوه چوه و سلسله جبال ورزرد، از جنوب بکوه شاویش، از خاور بکوه آب بندان واز باختر به کوه پیرقدی. موقعیت کوهستانی معتدل و سالم دارد. این بخش دارای 69 آبادی کوچک و بزرگ و جمعنفوس آن در حدود 7900 تن است. آب مشروبی این بخش ازچاه و قنات است. محصول عمده این بخش غلات، حبوبات وصیفی می باشد. از ادارات دولتی، بخشداری، شهرداری، پست، پاسگاه نظامی، بی سیم، 4 دبستان 4 کلاسه و نیز 15باب دکاکین مختلف دارد. کوه های مهم این بخش عبارتنداز کوه چوه که در شمال بخش واقع و چندین آبادی در دامنه و اطراف آن واقع است. از آثار قدیمی قلعه خرابه ای است که در زمان ساسانیان ساخته شده و در پایه های سنگی آن اشکال حجاری و آثار تمدن آن باقی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). رجوع به ایذج و ایذه شود
نام یکی از بخشهای شهرستان اهواز می باشد که در شمال خاوری اهواز واقع و حدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال بکوه چوه و سلسله جبال ورزرد، از جنوب بکوه شاویش، از خاور بکوه آب بندان واز باختر به کوه پیرقدی. موقعیت کوهستانی معتدل و سالم دارد. این بخش دارای 69 آبادی کوچک و بزرگ و جمعنفوس آن در حدود 7900 تن است. آب مشروبی این بخش ازچاه و قنات است. محصول عمده این بخش غلات، حبوبات وصیفی می باشد. از ادارات دولتی، بخشداری، شهرداری، پست، پاسگاه نظامی، بی سیم، 4 دبستان 4 کلاسه و نیز 15باب دکاکین مختلف دارد. کوه های مهم این بخش عبارتنداز کوه چوه که در شمال بخش واقع و چندین آبادی در دامنه و اطراف آن واقع است. از آثار قدیمی قلعه خرابه ای است که در زمان ساسانیان ساخته شده و در پایه های سنگی آن اشکال حجاری و آثار تمدن آن باقی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). رجوع به ایذج و ایذه شود
کلان شکم کوتاه که در رفتن سرین بجنباند. (منتهی الارب) ، احزیلال فؤاد، منضم گردیدن دل از بیم، احزیلال بعیر در سیر، بلند گردیدن شتر، احزیلال سحاب، بلند شدن ابر، احزیلال جبل، بلند شدن کوه بر گوراب
کلان شکم کوتاه که در رفتن سرین بجنباند. (منتهی الارب) ، اِحزیلال فؤاد، منضم گردیدن دل از بیم، احزیلال بعیر در سیر، بلند گردیدن شتر، احزیلال سحاب، بلند شدن ابر، احزیلال جبل، بلند شدن کوه بر گوراب
جمع واژۀ حدید (وصفی). احداء. رجوع به احدّاء شود، فرقه ای از سپاهیان پادشاه هندوستان است که هر صد تن را یک سربلوک کرده، صدی گویند و هزار تن را یک دستۀ هزاری گویند. (شعوری)
جَمعِ واژۀ حَدید (وصفی). احداء. رجوع به اَحِدّاء شود، فرقه ای از سپاهیان پادشاه هندوستان است که هر صد تن را یک سربلوک کرده، صدی گویند و هزار تن را یک دستۀ هزاری گویند. (شعوری)
نام کشور اول است. (آنندراج). نخستین کشور از کشورهای هفتگانه. (بندهش، در پنجم بند 8 و در یازدهم بند 3) ، قیمت شدن. (آنندراج) ، قیمت داشتن. بها داشتن. ارزش داشتن. معادل قیمتی بودن. (شعوری). ارزش: از ایران چو او کم شد اکنون چه باک نیرزند آنان به یک مشت خاک. فردوسی. فرو شد جهاندیدگان را بچیز که آن چیز گفتن نیرزد پشیز. فردوسی. بنزد کهان و بنزد مهان به آزار موری نیرزد جهان. فردوسی. نیرزند جانم به یک مشت خاک ز گرزش هوا شد پر از چاک چاک. فردوسی. ز گفتار من سر بپیچید نیز جهان پیش چشمش نیرزد بچیز. فردوسی. که نزدم نیرزند یک ذره خاک بدین گرز از ایشان برآرم هلاک. فردوسی. نخواهم بدن زنده بی روی او جهانم نیرزد به یک موی او. فردوسی. ببخشیم شاهی به کردار گنج که این تخت و افسر نیرزد به رنج. فردوسی. چنین گفت کای خام پیکارتان شنیدن نیرزید گفتارتان. فردوسی. نیرزد همی زندگانی بمرگ درختی که زهر آورد بار و برگ. فردوسی. وزین پس ترا هرچه آید بکار زدینار وز گوهر شاهوار فرستم نگر دل نداری برنج نیرزد به رنج تو آکنده گنج. فردوسی. ز پرویز خسرو میندیش نیز کز او یاد کردن نیرزد پشیز. فردوسی. که گفتار خیره نیرزد بچیز ازین در سخن چند رانیم نیز. فردوسی. نه او دست یابد بر این گنج تو نه ارزد همه گنجها رنج تو. فردوسی. همی جنگ ما خواهد از بهر گنج همه گنج گیتی نیرزد به رنج. فردوسی. یقین آشکارا همی دیدمی که هم سنگ خود زر بارزیدمی. فردوسی. جهانی کجا شربت آب سرد نیرزد، براو دل چه داری بدرد. فردوسی. که هیچ چیز نیست که بخواندن نیرزد و آخر هیچ حکایت از نکته ای که بکار آید خالی نباشد. (تاریخ بیهقی). همی تا بود جان، توان یافت چیز چو جان شد، نیرزدجهان یک پشیز. اسدی. ز دانا موئی ارزد یک جهانی نیرزد صد سر نادان بنانی. ناصرخسرو. والله که بکفش تو نیرزند آنانکه ره سخا سپردند. مسعودسعد. اگر زنده ام هم بیرزم بنان. مسعودسعد. اگر خود نفاقیست جان را بکاهد وگر اتفاقی، بهجران نیرزد. سنائی. من سوزنیم شعر من اندر پی ان شعر نرزد بیکی سوزن سوفار شکسته. سوزنی. زین سور بآیین تو بردند بخروار زرّ و درم آن قوم که نرزند به دو تیز. سوزنی. طلب مکن ز لئیمان نوای عیش و طرب که آن طرب بجفای طلب نمی ارزد خوش است شیر شتر تشنگان بادیه را ولی بدیدن روی عرب نمی ارزد. (حاشیۀ نسخه خطی احیاءالعلوم متعلق بکتاب خانه مؤلف). بصد جان ارزد آن نازی که جانان نخواهم گوید و خواهد بصد جان. نظامی. ترکی که به رخ درد مرا درمانست اورا دل من همیشه در فرمان است بخریده امش بزر بصد جان ارزد جانی که بزر توان خرید ارزانست. شاه کبودجامه. لیک امیدوار باید بود که پس از مرگ تو هزار ارزد. سعدی. دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی زنهار بد مکن که نکرده ست عاقلی. سعدی. - امثال: به این شکستگی ارزد به صدهزار درست. ، شایستن. سزاوار بودن. برازیدن. لایق بودن. (مؤید الفضلاء). لیاقت داشتن: ببرّم سرش را برم نزدشاه نیرزد که بر نیزه سازم براه. فردوسی. نیرزند آن همه خانان بپاک اندیشۀ خسرو مکن زین پس از ایشان یاد ایشان را به ایشان مان. فرخی
نام کشور اول است. (آنندراج). نخستین کشور از کشورهای هفتگانه. (بندهش، در پنجم بند 8 و در یازدهم بند 3) ، قیمت شدن. (آنندراج) ، قیمت داشتن. بها داشتن. ارزش داشتن. معادل قیمتی بودن. (شعوری). ارزش: از ایران چو او کم شد اکنون چه باک نیرزند آنان به یک مشت خاک. فردوسی. فرو شد جهاندیدگان را بچیز که آن چیز گفتن نیرزد پشیز. فردوسی. بنزد کهان و بنزد مهان به آزار موری نیرزد جهان. فردوسی. نیرزند جانم به یک مشت خاک ز گرزش هوا شد پر از چاک چاک. فردوسی. ز گفتار من سر بپیچید نیز جهان پیش چشمش نیرزد بچیز. فردوسی. که نزدم نیرزند یک ذره خاک بدین گرز از ایشان برآرم هلاک. فردوسی. نخواهم بُدن زنده بی روی او جهانم نیرزد به یک موی او. فردوسی. ببخشیم شاهی به کردار گنج که این تخت و افسر نیرزد به رنج. فردوسی. چنین گفت کای خام پیکارتان شنیدن نیرزید گفتارتان. فردوسی. نیرزد همی زندگانی بمرگ درختی که زهر آورد بار و برگ. فردوسی. وزین پس ترا هرچه آید بکار زدینار وز گوهر شاهوار فرستم نگر دل نداری برنج نیرزد به رنج تو آکنده گنج. فردوسی. ز پرویز خسرو میندیش نیز کز او یاد کردن نیرزد پشیز. فردوسی. که گفتار خیره نیرزد بچیز ازین در سخن چند رانیم نیز. فردوسی. نه او دست یابد بر این گنج تو نه ارزد همه گنجها رنج تو. فردوسی. همی جنگ ما خواهد از بهر گنج همه گنج گیتی نیرزد به رنج. فردوسی. یقین آشکارا همی دیدمی که هم سنگ خود زر بارزیدمی. فردوسی. جهانی کجا شربت آب سرد نیرزد، براو دل چه داری بدرد. فردوسی. که هیچ چیز نیست که بخواندن نیرزد و آخر هیچ حکایت از نکته ای که بکار آید خالی نباشد. (تاریخ بیهقی). همی تا بود جان، توان یافت چیز چو جان شد، نیرزدجهان یک پشیز. اسدی. ز دانا موئی ارزد یک جهانی نیرزد صد سر نادان بنانی. ناصرخسرو. والله که بکفش تو نیرزند آنانکه ره سخا سپردند. مسعودسعد. اگر زنده ام هم بیرزم بنان. مسعودسعد. اگر خود نفاقیست جان را بکاهد وگر اتفاقی، بهجران نیرزد. سنائی. من سوزنیم شعر من اندر پی ان شعر نرزد بیکی سوزن سوفار شکسته. سوزنی. زین سور بآیین تو بردند بخروار زرّ و درم آن قوم که نرزند به دو تیز. سوزنی. طلب مکن ز لئیمان نوای عیش و طرب که آن طرب بجفای طلب نمی ارزد خوش است شیر شتر تشنگان بادیه را ولی بدیدن روی عرب نمی ارزد. (حاشیۀ نسخه خطی احیاءالعلوم متعلق بکتاب خانه مؤلف). بصد جان ارزد آن نازی که جانان نخواهم گوید و خواهد بصد جان. نظامی. ترکی که به رخ درد مرا درمانست اورا دل من همیشه در فرمان است بخریده اَمَش بزر بصد جان ارزد جانی که بزر توان خرید ارزانست. شاه کبودجامه. لیک امیدوار باید بود که پس از مرگ تو هزار ارزد. سعدی. دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی زنهار بد مکن که نکرده ست عاقلی. سعدی. - امثال: به این شکستگی ارزد به صدهزار درست. ، شایستن. سزاوار بودن. برازیدن. لایق بودن. (مؤید الفضلاء). لیاقت داشتن: ببُرّم سرش را برم نزدشاه نیرزد که بر نیزه سازم براه. فردوسی. نیرزند آن همه خانان بپاک اندیشۀ خسرو مکن زین پس از ایشان یاد ایشان را به ایشان مان. فرخی
جمع واژۀ عزیز، بمعنی ارجمند و کمیاب و ناموجود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ عزیز. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). بزرگوارشدگان. (مقدمۀ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 2). بزرگواران و عزیزان است. (غیاث اللغات).
جَمعِ واژۀ عَزیز، بمعنی ارجمند و کمیاب و ناموجود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ عَزیز. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). بزرگوارشدگان. (مقدمۀ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 2). بزرگواران و عزیزان است. (غیاث اللغات).