جدول جو
جدول جو

معنی احرس - جستجوی لغت در جدول جو

احرس
(اَ رُ)
جمع واژۀ حرس. روزگاران. دهور
لغت نامه دهخدا
احرس
(اَ رَ)
قدیم. کهنه. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
احرس
کهنه
تصویری از احرس
تصویر احرس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشرس
تصویر اشرس
(پسرانه)
مرد دلاور، دلیر، نام یکی از صحابه پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اورس
تصویر اورس
سروکوهی. ارس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحرس
تصویر تحرس
خود را نگهداری کردن، خود را از چیزی نگاه داشتن، پرهیز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حارس
تصویر حارس
حفظ کننده، نگه دارنده، نگهبان، پاسبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احری
تصویر احری
سزاوارتر، شایسته تر، درخورتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخرس
تصویر اخرس
گنگ، لال، برای مثال نطق پیش قلمش لال بود چون اخرس / عقل پیش نظرش کژ نگرد چون احول (انوری - ۲۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
بدخو. (منتهی الارب). شرس.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
السلمی. فرزند عبدالله سلمی بود و پس از تاریخ 111 هجری قمری729/ میلادی درگذشت. وی از امیران فاضلی بود که بعلت فضلش او را ’کامل’ میخواندند. هشام بن عبدالملک وی را بسال 109 هجری قمری بحکومت خراسان برگزید و او تا سال 111 هجری قمری که هشام او رامعزول کرد در خراسان اقامت داشت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 118). و رجوع به شرح احوال رودکی ص 218، 275، 277 و الوزراء و الکتاب صص 42- 43 و حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 261 و مجمل التواریخ و القصص ص 309 و قاموس الاعلام ج 2 ص 973 و کامل ابن اثیر ص 66، 68 و 72 شود
ابن حسان یا حسان بکری. در روزگار علی بن ابیطالب (ع) میزیست و سردار لشکریان اسلام در انبار بود که سفیان بن عوف وی را بکشت. نام او در خطب علی (ع) آمده است. رجوع به البیان والتبیین ج 3 ص 40 و 39 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
گئورگ مریتس. مصرشناس و داستان نویس آلمانی (1837-1898 میلادی). وی در حدود بیست داستان بزرگ و کوچک نوشته است، از آن جمله است: گواردا (1877) ، دو خواهر (1880) ، امپراطور (1881) ، سراپیس (1885) ، ژزوئه (1891) ، نامزد نیل (1893)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
سوزنده تر
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نعت فاعلی از حرس و حراسه. نگهدارنده. نگهدار. نگاهبان. نگهبان. (دهار). رقیب. حافظ. پاسبان. (دهار) (مهذب الاسماء) (غیاث). پاس دارنده: ج، حرس، احراس، حرّاس، حرّس. حرسه :
قصر بلقیس دهر بین که پری
حارس بام و بالکانۀ اوست.
خاقانی.
سریر سلطنت را حامی و حارس نماند از سر اضطرار فائق را استمالت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی). جماعتی که حارسان او بودند بگریختند و او را بستۀ بلا و خستۀ عنا رها کردند. (ترجمه تاریخ یمینی).
پاسبانی بود در یک کاروان
حارس مال و قماش آن مهان.
مولوی.
خصم در ده رفت و حارس نیز نیست
بهر خلوت سخت نیکو مسکنی است.
مولوی.
خفته بود آن شه شبانه بر سریر
حارسان بر بام اندر داروگیر.
مولوی.
نجم ثاقب گشته حارس دیوران
که بهل دزدی ز احمد سرستان.
مولوی.
آن مسلمان سر نهاد از خستگی
خرس حارس گشت از دل بستگی.
مولوی.
دید پیلی سهمناکی میرسید
اول آمد سوی آن حارس دوید.
مولوی.
نور این شمس شموس فارس است
روز خاص و عام را او حارس است.
مولوی.
آن کسی راکش خدا حافظ بود
مرغ و ماهی مر ورا حارس شود.
مولوی.
ملک را شب وزیر نام اندوز
حارس و پاسبان بود تا روز.
اوحدی.
، زندان بان
لغت نامه دهخدا
(رِ)
آفتاب) (کوه حارس، این نام در سفر داوران 1:35 و دور نیست که در نزدیکی عین شمس یا کفر حارث واقع بوده است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ را)
سزاوارتر. الیق. اجدر. ارآی. شایسته تر. درخورتر. بسزاتر. اولی. احق. اصلح. اقمن: تا بر وجه اولی و احری ادا کرده آید. (چهارمقاله)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
حرامتر:
و اذا طلبت رضی الأمیر بشربها
و اخذتها فلقد ترکت الأحرما.
متنبی
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
از اعلام است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
ابن هبره الهمدانی. مردی جاهلی و حافظ ذکر او آورده است. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
رجل ٌ اخرس اضرس، از اتباع است. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحرس
تصویر تحرس
پاسداشت در پناه شدن، پاس داشتن، پاسداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایرس
تصویر ایرس
زنبق سفید ایرسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حارس
تصویر حارس
نگهدارنده، نگهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشرس
تصویر اشرس
بدخوی، دلاور، شیربیشه، سختی بد خو تندخو، دلیر دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخرس
تصویر اخرس
گنگ لال گنگ کندزبان بی آواز ل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احراس
تصویر احراس
حارس، مقیم بودن بجایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احرف
تصویر احرف
جمع حرف، وات ها گپ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احری
تصویر احری
سزاوارتر شایسته تر اولی اصلح در خورتر بسزاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمس
تصویر احمس
خشکسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احوس
تصویر احوس
دلاور بی باک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحرس
تصویر تحرس
((تَ حَ رُّ))
در پناه شدن، پاس داشتن، پاسداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حارس
تصویر حارس
((رِ))
پاسدار، پاسبان، جمع حراس، احراس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشرس
تصویر اشرس
((اَ رَ))
تندخو، دلیر، دلاور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخرس
تصویر اخرس
((اَ رَ))
گنگ، لال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احری
تصویر احری
((اَ را))
سزاوارتر، شایسته تر، اولی، اصلح، درخورتر، بسزاتر
فرهنگ فارسی معین