جدول جو
جدول جو

معنی احتلاج - جستجوی لغت در جدول جو

احتلاج
(گُ تَ)
احتلاج حق، گرفتن حق. (منتهی الارب) ، پرهیز بیمار از مضرات. رژیم:
کسی را که شفا از احتما باید طلبید، او از تناول طلبد، از مردمان نباشد. (کشف المحجوب).
تا شد شفای آز عطاهای او، نیاز
بیماروار کرد ز نان خوردن احتما.
مسعودسعد.
ترک بدی مقدّمۀ فعل نیکی است
کاوّل علاج واجب بیمار احتماست.
کمال اسماعیل.
احتما کن احتما ز اندیشه ها
زانکه شیرانند در این بیشه ها.
مولوی.
چون کس را زهره و یارا نبودی که گفتی احتما یا معالجت می باید کرد. (جهانگشای جوینی).
قلعه را در مساز بی بارو
احتما باید آنگهی دارو.
اوحدی.
، بازماندن، احتماء حرّ، احتدام. افروختن آتش
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احتیاج
تصویر احتیاج
نداشتن چیزی که مورد لزوم است، حاجت داشتن، نیازمند بودن، حاجتمندی، نیازمندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اختلاج
تصویر اختلاج
تکان خوردن و لرزیدن، در پزشکی جهیدن و تکان خوردن غیرارادی عضوی از بدن، مثل پریدن پلک چشم یا جهیدن رگ، تیک، گذشتن چیزی از دل همراه با شک و تردید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احتجاج
تصویر احتجاج
دلیل آوردن، کنایه از جر و بحث، جدال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احتلام
تصویر احتلام
جنب شدن در خواب، انزال منی در خواب
فرهنگ فارسی عمید
احتلاز حق، گرفتن آن. (منتهی الارب) ، جنگیدن دو خروس با یکدیگر: احتمش الدیکان. (منتهی الارب) ، برافروختن از خشم. خشم گرفتن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
غضب. خشم گرفتن، از کسی فروبردن. (تاج المصادر). از کسی فروخوردن. تحمل. بردباری. ناملایم از کسی برداشتن: شما حمیت هند و سند را دانسته اید و آنکه در وقت احتمال عار و شدت اضطرار از مرگ نترسند و از هلاک باک ندارند. (ترجمه تاریخ یمینی).
ترک احسان خواجه اولیتر
کاحتمال جفای بوّابان
بتمنای گوشت مردن به
که تقاضای زشت قصابان.
سعدی.
من صبر بیش از این نتوانم ز روی تو
چند احتمال کوه توان بود کاه را.
سعدی.
، قبول کردن. (مؤید الفضلاء) ، برده خریدن، احتمال صنیعه، بر گردن خود گرفتن و شکرکردن آن، برداشتن به سر و به پشت، ارتحال. از منزل برفتن. (زوزنی) ، احتمال لون، خشم گرفتن. برافروخته شدن. برتافتن، احتمال، اتعاب نفس است در حسنات. (تعریفات) ، آن است که تصور طرفین کافی برای نسبت نباشد بلکه ذهن در نسبت بین آن دو مردّد باشد، و مقصود از این امکان ذهنی است. (تعریفات) ، تقلا در کاری، ظن. امکان. گمان کردن. (غیاث) :
احتمال عجز بر حق راندی
جاهل و گیج و سفیهش خواندی.
مولوی.
- احتمال دادن، گمان بردن.
- احتمال داشتن، احتمال رفتن. محتمل بودن.
- احتمال رفتن، گمان رفتن. احتمال داشتن. محتمل بودن.
- احتمال کردن، تحمل کردن. بردباری کردن: روز آدینه قائد بسلام خوارزمشاه آمد و مست بود، ناسزاها گفت و تهدیدها کرد، خوارزمشاه احتمال کرد. (تاریخ بیهقی). چیزها گفت و کردکه اکفاء آن را احتمال نکنند تا بپادشاه چه رسد. (تاریخ بیهقی).
بدادم ناصبی را پاسخ حق
نخواهم کرد زین بیش احتمالی.
ناصرخسرو.
- احتمال کننده، متحمل.
- احتمالی، محتمل
لغت نامه دهخدا
(عَ نِ / نُ / نَ)
موی ستردن
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ / زِ زُ)
حلول. احتلال بمکانی، فرودآمدن بدان
لغت نامه دهخدا
(قَ شِ کَ)
خواب دیدن. بوشاسب. حلم. (زوزنی). شیطانی شدن. بازی شیطانی. (ملخص اللغات حسن خطیب). مباضعت در خواب. انزال درخواب. جنب شدن در خواب، گرم نشدن چشم و بی خواب ماندن بی آنکه درد باشد
لغت نامه دهخدا
(لِ)
میل کردن. کژ گردیدن. چسبیدن، جمع شدن
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نیازمند گشتن. (زوزنی) (تاج المصادر). نیازمند شدن. حاجتمند شدن. افتقار. فقر. بی چیزی. حاجت. حاجتمندی. حاجتومندی. نیازومندی:
آنچه شیران را کند روبه مزاج
احتیاج است احتیاج است احتیاج.
مولوی.
ای صاحب متاع صباحت لطافتی
کاورده عاجزی بدرت احتیاج خویش.
وحشی.
- امثال:
احتیاج مادر اختراع است.
ازجان گذشته را بمدد احتیاج نیست.
این دست را مباد بر آن دست احتیاج.
هر علم را که رواج بود به قدر احتیاج بود. (مقامات حمیدی).
- احتیاج افتادن، نیازمند گشتن:
شریف را بخسیس احتیاج می افتد
که برگ کاه بود داروی پریدن چشم.
صائب.
- احتیاج دادن، محتاج کردن. نیازمند کردن:
مده احتیاجم بهر ناکسی
ذلیلم مکن بر درهر خسی.
وحشی.
- احتیاج داشتن، نیازمند بودن. افتقار:
اگر به سایۀ بید احتیاج خواهی داشت
در آن جهان، علم آه برفراز اینجا.
صائب.
، پشت و ساقین را بفوطه بسته نشستن. (منتهی الارب). شلوار و لنگوته بر میان سخت بستن
لغت نامه دهخدا
(غَ)
صبح برآمدن. صبح دمیدن. روشن گردیدن صبح. روز دمیدن. بامداد شدن. روز برآمدن
لغت نامه دهخدا
(یَ پَ رَ تَ دَ / دِ)
کشتی گرفتن و کارزار نمودن آغاز کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). با یکدیگر بیاویختن و کشتی گرفتن. (المصادر زوزنی). کشتی گرفتن و بقتال پرداختن قوم. (از اقرب الموارد) : اعتلجوا، کشتی گرفتند و... (منتهی الارب). با یکدیگر بیاویختن در جستن و گرفتن و آنچه بدان ماند. (تاج المصادربیهقی).
لغت نامه دهخدا
(مِ شِ)
دوام کردن بر خوردن شراب و ستیهیدن در آن و بسیار خوردن آن. (منتهی الارب). ادمان. دائم الخمر بودن
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
مکیدن شیر. (تاج المصادر بیهقی). مکیدن شیررا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مکیدن کرّه آنچه را که در پستان است. (از اقرب الموارد) ، برتری داشتن. مزیت داشتن. (فرهنگ فارسی معین). رجحان. مزیت. فضیلت: امتیاز من بر او در این بود که... (فرهنگ فارسی معین). برتری و فضیلت، تمیز و تشخیص، تفاوت، تدبیر و فراست و هوشیاری، دوراندیشی و عاقبت بینی. (ناظم الاطباء) ، اجازه ای که دولت برای ایجاد کارخانه، استخراج معدن، انتشار روزنامه و غیره به کسی دهد. (فرهنگ فارسی معین) ، در اصطلاح ورزش، نمره هایی است که بفعالیت های مثبت و منفی قهرمانان داده می شود. در رشته های ورزش تعداد امتیاز محدود نیست ولی در ژیمناستیک و شیرجه تعداد آن از 10 تجاوز نمی کند. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ خوَرْ / خُرْ)
حلب. محالبه. حلاب. دوشیدن (شیر را)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابتلاج
تصویر ابتلاج
پگاهیدن دمیدن بامداد صبح برآمدن، بامداد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتلاب
تصویر احتلاب
شیردوشی شیر دوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختلاج
تصویر اختلاج
جهش اندام، پریدن پلک، بیرون کشیدن، تنش اندام جستن اندام
فرهنگ لغت هوشیار
نیاز نیازمندی، بی چیزی نیازش تنگ روزگی بی برگی اپایست نیازمند گشتن حاجتمند شدن فقر، بی چیزی حاجتمندی، نیازمندی، نیاز حاجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتلام
تصویر احتلام
گوشاسب در خواب جماع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتلال
تصویر احتلال
فرود آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتلاق
تصویر احتلاق
موی ستردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتلاط
تصویر احتلاط
ستیهیدن ستیهش (لجاجت)، سوگند خوردن، ستاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتجاج
تصویر احتجاج
حجت آوردن، دلیل، استدلال، احتجاج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کشتی گرفتن نبردیدن، بالندگی گیاهان، تپانچه زدن خیزابه (موج)، جنبیدن، توده شدن ریگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتلاج
تصویر امتلاج
شیر مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتلام
تصویر احتلام
((اِ تِ))
خواب دیدن، جماع کردن در خواب، انزال منی در خواب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اختلاج
تصویر اختلاج
((اِ تِ))
پریدن، جستن اعضای بدن مانند، چشم، انقباض و گرفتن شدید عضلات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتجاج
تصویر احتجاج
((اِ تِ))
دلیل و برهان آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتیاج
تصویر احتیاج
((اِ))
نیازمند شدن، حاجتمند شدن، حاجتمندی، نیازمندی، نیاز، حاجت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتلاج
تصویر ابتلاج
پگاهیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احتیاج
تصویر احتیاج
نیاز، نیازمندی
فرهنگ واژه فارسی سره
اعتراض
دیکشنری اردو به فارسی