ابن قوید. در قاموس این نام آمده است. و صاحب تاج العروس نیز برمز ’م’ یعنی معروف است قناعت کرده است و ابوالکمال سید احمد عاصم نیز در ترجمه قاموس بترکی گوید: بر رجل معروفدر نام غلام ابوسفیان. (حبط ج 1 ص 184) نام مولای رسول صلی الله علیه و آله نام مولای ام ّسلمه رضی الله عنها
ابن قُوید. در قاموس این نام آمده است. و صاحب تاج العروس نیز برمز ’م’ یعنی معروف است قناعت کرده است و ابوالکمال سید احمد عاصم نیز در ترجمه قاموس بترکی گوید: بر رجل معروفدر نام غلام ابوسفیان. (حبط ج 1 ص 184) نام مولای رسول صلی الله علیه و آله نام مولای ام ّسلمه رضی الله عنها
خلف بن حیان مکنی بابی محرز. مولی ابی بردهبلال بن ابی موسی الاشعری. رجوع به ابومحرز خلف... شود و ابن سلام حکایت کرد که خلف الاحمر گفت که: من نام بشار بن برد میشنیدم ولی او را ندیده بودم روزی ذکر او و بیان سرعت جواب و جودت شعر او میکردند. گفتم: از اشعار وی مرا بخوانید، بخواندند و مرا خوش نیامد. گفتم: والله لاّتینه و لاطأطئن منه و نزد او شدم و او بر در سرای خود نشسته بود وی را کوری زشت منظر و بزرگ جثه یافتم. گفتم: لعنت خدای بر آنکس که بدو توجه کند و دیری در او تأمل کردم درین هنگام مردی نزد وی آمد و گفت: فلان نزد امیر محمد بن سلیمان ترا دشنام گفت و تحقیر کرد. بشار گفت: آیا راست گوئی ؟ گفت: آری و او خاموش شد و آن مرد نزد او بنشست و من نیز بنشستم و گروهی بیامدند و سلام گفتند: جواب سلام هیچیک بازنداد و آنان بدو نظر میکردند و رگ گردن او برجسته بود و ساعتی نکشید که باعلی صوت خویش این ابیات خواندن گرفت: نبئت نائک امه یغتابنی عندالامیر و هل علی ّ امیر ناری محرقه و بیتی واسع للمعتفین و مجلسی معمور و لی المهابه فی الاحبه و العدا و کأننی اسد له تامور غرثت حلیلته و اخطاء صیده فله علی لقم الطریق زئیر. احمر گوید: سوگند با خدای که شانه های من بلرزید و پوست بر تنم مرتعش شد و او جداً در نظر من بزرگ آمد. با خود گفتم: الحمد للّه الذی ابعدنی من شرّک. و بین خلف الأحمر و ابومحمد الیزیدی مهاجاه بود و ابومحمد در حق او گوید: زعم الاحمر المقیت لدینا والذی أمه تقر بمقته انه علم الکسائی نحواً فلئن کان ذا کذاک فباسته. و خلف ابومحمد را بقصیده ای فائیه هجا گفت که در افواه متداول است و مطلع آن این است: انی و من وسج المطی له حدب الذری ارقالها رجف. و این قصیده در حدود چهل بیت است. رجوع بمعجم الادباء چ مارگلیوث ج 4 ص 179 و روضات الجنات ص 270 شود، مرد درشت در دین و دلیر در جنگ. مرد سخت دین. ج، حمس، مرد دلاور. مرد شجاع. دلیر. سخت دلیر. (زوزنی) ، سال سخت و قحطناک. ج، احامس، حمس
خلف بن حیان مکنی بابی محرز. مولی ابی بردهبلال بن ابی موسی الاشعری. رجوع به ابومحرز خلف... شود و ابن سلام حکایت کرد که خلف الاحمر گفت که: من نام بشار بن برد میشنیدم ولی او را ندیده بودم روزی ذکر او و بیان سرعت جواب و جودت شعر او میکردند. گفتم: از اشعار وی مرا بخوانید، بخواندند و مرا خوش نیامد. گفتم: والله لاَّتینه و لاطأطئن منه و نزد او شدم و او بر در سرای خود نشسته بود وی را کوری زشت منظر و بزرگ جثه یافتم. گفتم: لعنت خدای بر آنکس که بدو توجه کند و دیری در او تأمل کردم درین هنگام مردی نزد وی آمد و گفت: فلان نزد امیر محمد بن سلیمان ترا دشنام گفت و تحقیر کرد. بشار گفت: آیا راست گوئی ؟ گفت: آری و او خاموش شد و آن مرد نزد او بنشست و من نیز بنشستم و گروهی بیامدند و سلام گفتند: جواب سلام هیچیک بازنداد و آنان بدو نظر میکردند و رگ گردن او برجسته بود و ساعتی نکشید که باعلی صوت خویش این ابیات خواندن گرفت: نبئت نائک امه یغتابنی عندالامیر و هل علی ّ امیر ناری محرقه و بیتی واسع للمعتفین و مجلسی معمور و لی المهابه فی الاحبه و العدا و کأننی اسد له تامور غرثت حلیلته و اخطاء صیده فله علی لقم الطریق زئیر. احمر گوید: سوگند با خدای که شانه های من بلرزید و پوست بر تنم مرتعش شد و او جداً در نظر من بزرگ آمد. با خود گفتم: الحمد للّه الذی ابعدنی من شَرّک. و بین خلف الأحمر و ابومحمد الیزیدی مهاجاه بود و ابومحمد در حق او گوید: زعم الاحمر المقیت لدینا والذی أمه تقر بمقته انه علم الکسائی نحواً فلئن کان ذا کذاک فباسته. و خلف ابومحمد را بقصیده ای فائیه هجا گفت که در افواه متداول است و مطلع آن این است: انی و من وسج المطی له حدب الذری ارقالها رجف. و این قصیده در حدود چهل بیت است. رجوع بمعجم الادباء چ مارگلیوث ج 4 ص 179 و روضات الجنات ص 270 شود، مرد درشت در دین و دلیر در جنگ. مرد سخت دین. ج، حُمس، مرد دلاور. مرد شجاع. دلیر. سخت دلیر. (زوزنی) ، سال سخت و قحطناک. ج، احامس، حُمس
وادیی است در سماوه طرف شام ازآن بنی زهیر بن جناب از بنی کلب، و در آن مارها بسیار باشد. نابغه گوید: سأربط کلبی ان یریبک نبحه و ان کنت ارعی مسحلان و حامراً. ابن سکیت درباره مسحلان و حامر گفته دو وادی در شام است وادیی است در پشت یبرین در ریگ بنی سعد، و معتقد بودند که هیچکس بدان جا نرسیده است. (معجم البلدان) موضعی است ازدیار غطفان، نزدیک ارل از شربه. شاید مراد امرؤالقیس از حامر در بیت ذیل همین موضع است: قعدت له و صحبتی بین حامر و بین اکام بعد ما متأمل. (معجم البلدان)
وادیی است در سماوه طرف شام ازآن ِ بنی زهیر بن جناب از بنی کلب، و در آن مارها بسیار باشد. نابغه گوید: سأربط کلبی ان یریبک نبحه و ان کنت ارعی مُسحلان َ و حامراً. ابن سکیت درباره مسحلان و حامر گفته دو وادی در شام است وادیی است در پشت یبرین در ریگ بنی سعد، و معتقد بودند که هیچکس بدان جا نرسیده است. (معجم البلدان) موضعی است ازدیار غطفان، نزدیک اُرُل از شربه. شاید مراد امرؤالقیس از حامر در بیت ذیل همین موضع است: قعدت له و صحبتی بین حامر و بین اکام بعد ما متأمل. (معجم البلدان)
سرخگون. ج، احیمرون، صوتی نمودن التذاذ را: بعره را ای گنده مغز و گنده مخ زیر بینی بنهی و گوئی که اخ اخ اخی برداشتی ای گیج کاج تا که کالای بدت یابد رواج. مولوی
سرخگون. ج، احیمرون، صوتی نمودن التذاذ را: بعره را ای گنده مغز و گنده مخ زیر بینی بنهی و گوئی که اُخ اُخ اُخی برداشتی ای گیج کاج تا که کالای بدت یابد رواج. مولوی