جدول جو
جدول جو

معنی اجون - جستجوی لغت در جدول جو

اجون(شی وَ / وِ)
مزه و رنگ بگردانیدن آب. از حال بگردیدن آب. (تاج المصادر). از حال بگشتن آب. (زوزنی). اجن. اجن
لغت نامه دهخدا
اجون
بیکار کسی که وقتش را در بیکارگی و بیهودگی صرف کند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اهون
تصویر اهون
سست تر، آسان تر، پست تر، خوارتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجوف
تصویر اجوف
میان تهی، توخالی، در علوم ادبی در دستور زبان عربی، کلمه ای سه حرفی که حرف میانی آن از حروف عله (واو، الف، یا) باشد مانند قول، بیع و قال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شجون
تصویر شجون
شجن ها، اندوه ها، شاخه ها، شعبه ها، جمع واژۀ شجن
اندوهگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجور
تصویر اجور
اجرها، مزدها، پاداشها، جمع واژۀ اجر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجود
تصویر اجود
نیکوتر، خوب تر، بخشنده تر، جوانمردتر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مُ)
یکی از خدایان مصر قدیم. (از لاروس). امون یا امین به معنی مستور و یکی از خدایان هشتگانه مصریان بود که ثالوث، اول آنان بوده است. صورت امون بر ابنیۀ قدیم مصر منقوش است و آن شبیه به انسانی است که قبایی از کتان در بر کرده و زناری بر کمر بسته و آلتی در دست دارد که کنایه از حیات است وعصایی در دست دیگر دارد که کنایه از عصای مملکت است و کلاه درازی بر سر نهاده که دو رشتۀ دراز از آن آویخته است، و اسم او در کتاب مقدس بیشتر بلفظ نو مقرون است. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به آمون شود
لغت نامه دهخدا
نام دهی است به رملۀ شام، از آنجا است ابوبکر محمد بن عمر بن احمد بن سلیمان الداجونی الرملی القمری ... (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
بت مشهور و معروفی بود که فلسطینیان او را در غزه (داود 16: 23) و دراشدود (اول سموئیل 5: 1-3) و در بیت داجون حدود یهودا (یوشع 15:41) و در بیت داجون حدود اشیر (یوشع 19:27) و سایر اماکن پرستیدندی، اما در خصوص هیأت این بت اختلاف کرده اند و قول مشهور آن است که از کمر ببالا شبیه انسان و از کمر بپائین شبیه ماهی بود و دور نیست که اسم او را از داج که به معنی ماهی بزرگ میباشد مشتق کرده باشند ’وشنو’ که یکی از خدایان هندویان است نیز بدین هیأت میباشد، اما روبنسن برآن است که لفظ داجون از داجان عبرانی مأخوذ است که به معنی گندم میباشد و بدین لحاظ داجون خدای زراعات بوده و موشان و حیوانات مضره را هلاک میکرده است، (اول سموئیل 6:4) لیکن این قول محل اعتنا و اعتبار نیست، علی الجمله از صورت این بت و سکونت فلسطینیان در ساحل دریا و سایر مطالب که بدانها نسبت دارد معلوم میشود که خدای ماهیان بوده است و از امور عجیبۀ تاریخ عبرانیان اینکه چون تابوت عهد را در هیکل این بت گذاردند خودبخود به رودرافتاد و گردنش شکست، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
نرم آهن، (مهذب الاسماء) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابون
تصویر ابون
بیعانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجون
تصویر حجون
تنبل، دژ جنگ جنگ دشمن فریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساجون
تصویر ساجون
آهن نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجون
تصویر شجون
اندوهگین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تون گلخن آتون گلخن گرمابه، تنور گچ پز و نان پز، کوره آهک پزان، آتشدان آهنین. تون گلخن آتون گلخن گرمابه، تنور گچ پز و نان پز، کوره آهک پزان، آتشدان آهنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجون
تصویر دجون
شتر آبکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایون
تصویر ایون
اتم الکترولیت که حامل بار الکتریکی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجون
تصویر سجون
خوی ها سرشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجون
تصویر رجون
رخت افکندن (اقامت کردن)، شرم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجود
تصویر اجود
بهتر، نیکوتر، بهترین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسون
تصویر اسون
درنگ کردن، بهانه جستن، به راه پدر رفتن پیروی از پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوف
تصویر اجوف
تو خالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوق
تصویر اجوق
کج روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوج
تصویر اجوج
درخشنده و روشن تابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوث
تصویر اجوث
گنده کلان بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوب
تصویر اجوب
برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادون
تصویر ادون
پست تر، نزدیک تر، کمینه تر، فرومایه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتون
تصویر اتون
تون، گلخن، گلخن گرمابه، تنور گچ پز و نان پز، کوره آهک پزان، آتشدان آهنین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجوف
تصویر اجوف
((اَ وَ))
میان تهی، درون خالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجور
تصویر اجور
((اُ))
جمع اجر، اجرها، اجرت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجود
تصویر اجود
((اَ وَ))
بهتر، نیکوتر، بخشنده تر، جوادتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهون
تصویر اهون
((اَ وَ))
آسان تر، سست تر، پست تر، خوارتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شجون
تصویر شجون
((شُ))
محزون شدن، حزن، اندوهگینی
فرهنگ فارسی معین
فراغت، آسایش، راحتی، به صورت کنایی به معنای صبوریاجونی
فرهنگ گویش مازندرانی