جدول جو
جدول جو

معنی اجور - جستجوی لغت در جدول جو

اجور
اجرها، مزدها، پاداشها، جمع واژۀ اجر
تصویری از اجور
تصویر اجور
فرهنگ فارسی عمید
اجور
به شدن استخوان شکسته بر کجی و ناراستی، دو رگ از محدب کبد رسته، یکی صاعد و دیگری نازل. رجوع به اجوف شود، دو عصب مجوف در دو چشم، شکم و شرم
لغت نامه دهخدا
اجور
(اُ)
جمع واژۀ اجر
لغت نامه دهخدا
اجور
(اَ وَ)
نعت تفضیلی از جور.
- امثال:
اجور من قاضی سدوم (سدوم مدینه ای است از مداین قوم لوط). (مجمع الأمثال میدانی) ، بی معنی: هرچند مامضی جرایم او بمعاذیر اجوف و بهتان های معتل مضاعف گشته است. (جهانگشای جوینی) ، شیر کلان شکم، یا عام است. (منتهی الارب) ، بزرگ شکم، چیزی فراخ و درون کاواک. (منتهی الارب) ، مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اجوف، نزد علمای صرف، لفظی را گویند که عین آن حرف عله باشد. ومعتل العین و ذوالثلاثه خوانند، مانندقول و بیع و قال و باع. پس اگر حرف عله واو بود آنرا اجوف واوی، و اگر حرف عله یاء بوداجوف یائی گویند، و نزد پزشکان نام رگی است که از محدّب کبد روئیده تا غذا از کبد بسایر اعضا جذب کند و برساند و وجه تسمیۀ این رگ به اجوف آن است که از سایر رگها میان تهی تر است. و این رگ دو شعبه میباشد که یکی را اجوف صاعد و دیگری را اجوف نازل مینامند و هریک از آنها را نیز شعب مختلفه است، در اصطلاح ادبا، اجوفان، بطن و فرج را گویند. و نیز اجوفان عبارت است از دو عصب میان تهی که در دو چشم واقع شده اند. و در تمامی بدن آدمی جز این دو عصب هیچ عصب میان تهی یافت نشود که روئیدن گاه آن دماغ باشد. کذا فی بحر الجواهر. و گاه اجوف را در مورد رودۀ مخصوصی اطلاق کنند چنانکه در علم تشریح مقرر شده است - انتهی.
، هر یک از دو عصب مجوف چشمان.
- اجوف بطنی، اجوف نازل (اصطلاح طب).
- اجوف صدری، اجوف صاعد (اصطلاح طب)
لغت نامه دهخدا
اجور
((اُ))
جمع اجر، اجرها، اجرت ها
تصویری از اجور
تصویر اجور
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احور
تصویر احور
ویژگی کسی که چشمان زیبا و سیاه دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انور
تصویر انور
روشن تر، درخشان تر، تابناک تر، نورانی، درخشان، مبارک، گرامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجوف
تصویر اجوف
میان تهی، توخالی، در علوم ادبی در دستور زبان عربی، کلمه ای سه حرفی که حرف میانی آن از حروف عله (واو، الف، یا) باشد مانند قول، بیع و قال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعور
تصویر اعور
کسی که یک چشمش نابینا شده باشد، یک چشم، در علم زیست شناسی رودۀ کور، جمع عور و عوران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امور
تصویر امور
امرها، کارها، دستورها، جمع واژۀ امر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجود
تصویر اجود
نیکوتر، خوب تر، بخشنده تر، جوانمردتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجیر
تصویر اجیر
کسی که با گرفتن دستمزد برای دیگری کار می کند، مزدور، مزدگیر
فرهنگ فارسی عمید
از دیه های منوفیۀ مصر
لغت نامه دهخدا
محلی است در مغرب فریدن
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
مزد. مژد. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعور
تصویر اعور
مرد یک چشم، شخص تک چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوره
تصویر اجوره
مزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجر
تصویر اوجر
ترسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امور
تصویر امور
جمع امر، عملها، کردارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغور
تصویر اغور
گودتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افور
تصویر افور
خوش پرستاکی (خدمت پیشیاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقور
تصویر اقور
آغوز گردو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجور
تصویر آجور
خشت پخته، آجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجدر
تصویر اجدر
سزاوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجهر
تصویر اجهر
کور آفتاب آن که درآفتاب چیزی نبیند روز کور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوب
تصویر اجوب
برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوث
تصویر اجوث
گنده کلان بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوج
تصویر اجوج
درخشنده و روشن تابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجود
تصویر اجود
بهتر، نیکوتر، بهترین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوف
تصویر اجوف
تو خالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوق
تصویر اجوق
کج روی
فرهنگ لغت هوشیار
سیه چشم آهو چشم، اورمزد (مشتری) سیاه چشم دارای چشمی مانند چشم آهو تمام سیاه آنکه سپیده چشم وی سخت سپید بود و سیاهی سخت سیاه: مونث حوراءجمع حور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجیر
تصویر اجیر
مزدور، مزد بگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امور
تصویر امور
کارها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجیر
تصویر اجیر
مزدور، دست نشانده، مزد بگیر
فرهنگ واژه فارسی سره