جدول جو
جدول جو

معنی اجن - جستجوی لغت در جدول جو

اجن
(اَ جِ)
نعت از اجن. مزه و رنگ بگردانیده (آب). آب بگردیده. مزه برگشته، میل دادن. (منتهی الارب). بچسبانیدن. (زوزنی). (بچسبانیدن، بمعنی میل دادن و برگردانیدن بسوئی است)
لغت نامه دهخدا
اجن
(شی شَ / شِ خوا / خا)
مزه و رنگ بگردانیدن آب. (منتهی الارب). اجن. اجون. از حال بگردیدن آب. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
اجن
(اَ جَن ن)
دیوانه تر. مجنون تر: قال فالّذی یطرحه فی بطنه حتی یحشوه فهو اجن ﱡ منه. (ابن خلکان).
- امثال:
هو اجن ﱡ من دقّه. (مجمع الأمثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
اجن
بیکار، بیکارگی، سرگشته، این کلمه در موارد نهی و منع کاربرد.، بیکاره، سرگشته
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ازن
تصویر ازن
گازی سمّی، آبی رنگ و موجود در طبقات فوقانی جو، با بوی تند که هنگام رعد و برق یا در اطراف ماشین های برق تولید می شود و برای تصفیۀ آب و از بین بردن میکروب ها به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسن
تصویر اسن
واژگونه، جامۀ باژگونه، جامۀ وارو، خربزۀ نارس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجل
تصویر اجل
جلیل تر، بزرگ تر، بزرگوارتر، بزرگ، والامقام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امن
تصویر امن
بی ترسی، مطمئن، آسایش، آرامش قلب، آسوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجل
تصویر اجل
زمان مرگ، مرگ، نهایت مدت چیزی، مهلت
اجل معلق: کنایه از مرگ ناگهانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اذن
تصویر اذن
گوش، عضو شنیداری بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجنه
تصویر اجنه
جنّ ها، جمع واژۀ جنّ
جنین ها، نوزادان، جمع واژۀ جنین
فرهنگ فارسی عمید
(اَ نَ)
مائل از حق، چیز گرم، سختی گرما. (مهذب الاسماء). سوزش گرما. (منتهی الارب) ، اختلاط. گویند: القوم فی اجه. (منتهی الارب). ج، اجاج
لغت نامه دهخدا
(اَ نُ)
جمع واژۀ جنوب
لغت نامه دهخدا
(اَ نُ)
جمع واژۀ جناح
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
بنوال اجنف، قبیله ای است به یمن
لغت نامه دهخدا
(اَ نُ)
جمع واژۀ جنین
لغت نامه دهخدا
(اَ جِنْ نَ)
جمع واژۀ جنین
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
بیگانه تر، (اصطلاح فقه) زنی که نکاح او جایز است: نظر بسوای وجه و کفین اجنبیه برای مرد بیش از یک مرتبه جایز نیست وگر ضرورتی از قبیل معامله و معالجه و غیره، نظر به او را ایجاب کند آنگاه جایز گردد
لغت نامه دهخدا
(اَ نا)
مرد کوژپشت. اجناء
لغت نامه دهخدا
(اَ/اِ/اُ نَ)
تندی رخساره. وجنه. طرف بالای روی که بلند برآمده نهاده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخن
تصویر اخن
تودماغی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جنین، زه ها (جنین زه) رمن نادرست از جنی رمن درست جنه است پریان در عربی، جمع جنین و در تداول فارسی زبانان بغلط، جمع جن است و معنی پریان از آن اراده میشود. توضیح (جن) خود اسم جمع و مفرد آن جنی بزیادت یاء مشدد است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجنف
تصویر اجنف
گوژپشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجنب
تصویر اجنب
نافرمان بیگانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغن
تصویر اغن
مردی که از بینی سخن گوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشن
تصویر اشن
جامه وارونه، میوه کال ونارس
فرهنگ لغت هوشیار
گازی است که دارای بوی تند وزننده که هنگام رعد وبرق تشکیل می گردد (3O)
فرهنگ لغت هوشیار
نشانیدن، انجمن و مجلسی که در آن برای امری مهم و پیشرفت کار و قطع نزاع و دعوا گفتگو کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجش
تصویر اجش
درشت آواز اجشاش آرد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جلف. مردمان فرومایه و سفله سبک ساران سبک مایگان، ستمکاران، چیزهای میان تهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احجن
تصویر احجن
کور پشت، کجبینی، کج شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجنه
تصویر اجنه
((اَ جِ نُِ))
در عربی جمع جنین و در فارسی به غلط جمع جن گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابن
تصویر ابن
پور
فرهنگ واژه فارسی سره
جن و پری
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که سر و روی نامرتب و پریشان دارد، موهای درهم و پریشان
فرهنگ گویش مازندرانی