جدول جو
جدول جو

معنی اجلین - جستجوی لغت در جدول جو

اجلین
(اَ جَ لَ)
تثنیۀ اجل.
- ابعدالاجلین.
- اقرب الاجلین
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اولین
تصویر اولین
نخستین، اولین، نخستین
فرهنگ فارسی عمید
(سِ جِلْ لَ)
قریه ای است از قراء عسقلان از اعمال فلسطین. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ لا)
کوهی است در مشرق ذات الأصاد، از سرزمین شربّه.
لغت نامه دهخدا
(اَ لا)
آنکه مویش از پیش سر رفته بود.
لغت نامه دهخدا
(اَ لا)
جلی تر. روشن تر. (مؤید). هویداتر. (مقابل اخفی) : تعریف بأجلی. معرّف از معرّف اجلی باید، بگردیدن آب از حال خود، واداشتن کسی بر چیزی که آن را ناخوش دارد
لغت نامه دهخدا
(اَلْ یَ)
نرم. لیّن. ج، الاین. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین، در 30 هزارگزی باختر معلم کلایه. در کوهستان واقع و معتدل است. سکنۀ آن 80 تن شیعه اند و بفارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه سار و محصول آنجا غلات و گردو و شغل مردم زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(جِ لَ)
تثنیۀ ناجل، والدین. (آنندراج). پدر و مادر. (ناظم الاطباء) : قبح اﷲ ناجلیه، والدیه. (منتهی الارب). ابویه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ لَ)
تثنیۀ رجل. دو پا. اطراف سافله. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَوْ وَ)
در تداول فارسی بزیادت یاء و نون مزیدٌ علیه اول است مثل نخست و نخستین و مه و مهین و کمتر و کمترین. (غیاث اللغات). نخستین. صفت تعیینی عددی به معنی نخستین. (ناظم الاطباء) :
اولین شخص گفت با بهرام
کای شده دشمن تودشمنکام.
نظامی (هفت پیکر).
چندانکه نگه میکنم ای رشک پری
بار دومین ز اولین خوبتری.
سعدی.
اولین نقطه گرچه چست بود
آخرین بهتر از نخست بود.
امیرخسرو دهلوی.
- اولین حرف، به معنی علم لدنی. (هفت قلزم).
- اولین رایتی، کنایه از حضرت رسالت پناه صلی اﷲ علیه و آله و سلم. (آنندراج) (هفت قلزم).
- اولین نقش، کنایه از نصیب و مقدر و قضا باشد. (آنندراج). اولین نقش و نقش معلوم، بمعنی قضای ازلی است. (هفت قلزم).
- اولین و آخرین،متقدمین و متأخرین. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَوْ وَ)
جمع واژۀ اول در حالت نصبی و جری: ثله من الاولین. (قرآن 13/56).
لغت نامه دهخدا
من بطون هواره (قبیله من البریر). (صبح الاعشی ج 1 ص 364)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناحیه ایست از اسکاتلند شمالی. مرکز آن نیز الجین است. سکنۀ آن 41000 تن و سکنۀ مرکز آن 9000 تن است
لغت نامه دهخدا
قبیله ای از سیاهان
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجلی
تصویر اجلی
روشن تر هویداتر جلی تر. روشن تر هویداتر مقابل اخفی: (معرف باید از معرف اجلی باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الین
تصویر الین
نرم تر نرمخوتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولین
تصویر اولین
نخستین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجلی
تصویر اجلی
((اَ لا))
جلی تر، روشن تر، هویداتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الین
تصویر الین
((اَ یَ))
نرم تر، نرمخوتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اولین
تصویر اولین
((اَ وَّ))
نخستین، پیشین، مقابل آخرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اولین
تصویر اولین
نخستین، آغازین
فرهنگ واژه فارسی سره
آغازین، نخستین، یکمین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی در قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی