جدول جو
جدول جو

معنی اجغلی - جستجوی لغت در جدول جو

اجغلی
ریخت و پاش، درهم و برهم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اُ غُ)
منسوب به اوغلان که قومی است ازبک. الف و نون در حال نسبت حذف شده، و در لغات ترکی نوشته که اوغلی به معنی پسر او، چه ’اوغل’ بمعنی پسر و بچه و یای معروف به معنی اوزیرا که ضمیر غایب است. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ لی ی)
اجدل. چرغ. صقر. چرخ. شاهین
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ لا)
جماعت از هرچیز، زمانه، مرگ، زمان مرگ. نهایت زمان عمر:
اجل چون دام کرده گیر پوشیده بخاک اندر
صیاد از دور، نک ! دانه برهنه کرده لوسانه.
کسائی.
هر آنکس که زاد او ز مادر بمرد
ز دست اجل هیچ کس جان نبرد.
فردوسی.
جوانی و پیری بنزد اجل
یکی دان چو در دین نخواهی خلل.
فردوسی.
بلا در باد آن خاکی سرشت است
اجل در آتش آن آبدار است.
تو گفتی که دریا بموج اندرست
عقاب اجل سوی اوج اندرست.
فردوسی.
تو چگونه رهی که دست اجل
بر سر تو همی زند سرپاس.
عنصری.
دشمن ز دو پستان اجل شیر بدوشد
بگذارد حنجر بدم خنجر پیکار.
منوچهری.
گفت: انااﷲ، مرا چندان زمان کن تا وصیت کنم. عبدالرحمن بخندید و گفت: ترا چندان زمان است تا آنگاه که ایزد تعالی اجل تو سپری کند. (تاریخ سیستان). اجل ناآمده مردم را حسد بکشد. (تاریخ بیهقی). در حینی که مشرف شده بود بر مدت مقررۀ خود و رسیده بود به اجل ضرورت خویش. (تاریخ بیهقی). عبادت کرد تا زمانی که اجل موعودش رسید. (تاریخ بیهقی). و ما را با خود برد وآن نواحی ضبط کرد و بما سپرد و بازگشت بسبب نالانی ونزدیک آمدن اجل. (تاریخ بیهقی).
دهان باز کرده ست بر ما اجل
تو گوئی یکی گرسنه اژدهاست.
ناصرخسرو.
علم اجلها بهیچ خلق نداده ست
ایزد دادار دادگستر ذوالمن.
ناصرخسرو.
پست نشستستی و ز بی خردی
نیستی آگه که در ره اجلی.
ناصرخسرو.
رفتنت سوی شهر اجل هست روز روز
چون رفتن غریب سوی خانه گام گام.
ناصرخسرو.
به شیث آمد دوران ملک هفتصد سال
نماند آخر و خورد از کف اجل خنجر.
(منسوب به ناصرخسرو).
هرگز کسی بی اجل نمیرد. (قابوسنامه).
از خدا و اجل نه آگاهی
ایمن از ناوک سحرگاهی.
سنائی.
اگر پیش از اجل یکدم بمیری
در آن یکدم دو عالم را بگیری
بحقیقت مرا اجل اینجا آورد. (کلیله و دمنه).
چون طبع اجل صفرا تیز کرد... حیلت سود ندارد. (کلیله و دمنه). اجل نزدیک است. (کلیله و دمنه).
نمی بینم ترا آن مردی وزور
که بر گردون روی نارفته در گور.
عطار.
گرچه کس بی اجل نخواهد مرد
تو مرو در دهان اژدرها.
سعدی.
مسکین حریص در همه عالم همی رود
اودر قفای رزق و اجل در قفای او.
سعدی (گلستان).
صیاد بی روزی در دجله ماهی نگیرد و ماهی بی اجل برخشک نمیرد. (گلستان).
علم را دزد برد نتواند
به اجل نیز مرد نتواند.
اوحدی.
گل حیات من از بس که هست پژمرده
اجل نمی زند از ننگ بر سر دستار.
عرفی.
چون پیش اجل بمرد درویش
در خود بیند قیامت خویش.
اوحدالدّین.
- امثال:
اجل سگ که رسد، نان چوپان خورد.
اجل نامده قوی زره است. رجوع به امثال و حکم شود.
پیش از اجل کس نمرد:
زندگی از وصل اوست وز غم او چاره نیست
گر بکشد گو بکش پیش از اجل کس نمرد.
عمادی شهریاری.
مثل اجل معلق. رجوع به امثال و حکم شود.
مور را چون اجل رسد پر برآرد.
اجل، بفتح الف و جیم در لغت، وقت معین و محدود است در زمان آینده. و اجل حیوان نزد متکلمین وقتی است که علم و ارادۀ آفریدگار بمرگ آن حیوان در آن وقت تعلق گرفته. پس شخصی که کشته شده باشد نزد علمای عامه به اجل خود مرده و مرگ او کار خدائی بوده. و در این تقدیر الهی هیچگونه تغییری از پیش و پس شدن حادثه مجال اندیشه نیست، چنانکه خود در کلام مجید فرموده که: فاذا جاء اجلهم لایستأخرون ساعه و لایستقدمون. (قرآن 61/16). طایفۀ معتزله گویند: حدوث مرگ در مقتول از فعل قاتل سرزده و از افعال الهی نیست، چه اگر مقتول کشته نمیشد تا زمانی که تقدیر الهی اجل او را تعیین کرده بود در دنیا زنده و باقی میماند. و قاتل است که اجل را تغییر داده و مقدم داشته است. و فی شرح المقاصد: ان قیل اذا کان الأجل زمان بطلان الحیوه فی علم اﷲ تعالی کان المقتول میتاً باجله قطعا. و ان قیل بطلان الحیوه بان لایترتب علی فعل من العبد لم یکن کذلک قطعاً من غیر تصور خلاف (؟) فکان النزاع لفظیاً علی ما یراه الاستاذ و کثیر من المحققین. قلنا المراد باجله زمان بطلان حیاته بحیث لامحیص عنه و لاتقدم و لاتأخر. و مرجع الخلاف الی انه هل یتحقق فی حق المقتول مثل ذلک ؟ ام المعلوم فی حقه انه ان قتل مات و ان لم یقتل یعیش. فالنزاع معنوی - انتهی. و قیل مبنی الخلاف هو الاختلاف فی ان الموت وجودی او عدمی فلما کان الموت وجودیاً نسب الی القاتل اذ افعال العباد مستنده الیهم عند المعتزله. و اما عند اهل السنه فجمیع الاشیاء مستنده الی اﷲ تعالی ابتداء. فسواء کان الموت وجودیاً او عدمیاً ینسب موت المقتول الی اﷲ و بعض المعتزله ذهب الی ان ما لایخالف العادهواقع بالاجل منسوب الی القاتل کقتل واحد بخلاف قتل جماعه کثیره فی ساعه. فانه لم تجر العاده بموت جماعه فی ساعه. ورد بان الموت فی کلتا الصورتین متولد من فعل القاتل عندهم فلما ذا کان احدهما باجله دون الاّخر. ثم الاجل واحد عند المتکلمین سوی العکبی. حیث زعم ان للمقتول اجلین القتل والموت و انه لو لم یقتل لعاش الی اجله الذی هو الموت و لایتقدم الموت علی الاجل عندالاشاعره و یتقدم عند المعتزله - انتهی. و زعم الفلاسفهان للحیوان اجلاً طبیعیاً و یسمی بالاجل المسمی و الموت الافترائی و هو وقت موته بتحلل رطوبته و انطفاء حرارته الغریزیتین و اجلاً اخترامیاً. و یسمی بالموت الاخترامی ایضاً و هو وقت موته بسبب الاّفات و الامراض. هکذا یستفاد من شرح المواقف و شرح العقاید و حواشیه. و یجی ٔ ایضاً فی لفظ الموت فی فصل التاء من باب المیم - انتهی، نهایت مدت ادای قرض، مدت و مهلت هرچیز:
این کری را مدتی داد و اجل
تا در این مدت کنی در وی عمل.
مولوی.
ج، آجال، مؤیدالفضلاء و شعوری بنقل از شرفنامه آن را بمعنی آروغ نیز آورده اند و آن غلط است و آجل با الف ممدوده و ضم جیم صحیح است. رجوع به آجل شود.
- ضرب الاجل، تعیین وقت برای ادای دین و جز آن
لغت نامه دهخدا
(اَ لا)
گرانبهاتر. بیش بهاتر. گرانتر. (فرهنگ فارسی معین). ارجمندتر. پرارزتر. قیمتی تر. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
اغلی فداءً من الاشعث بن قیس الکندی.
اغلی فداءً من حاجب بن زراره.
اغلی فداءً من بسطام بن قیس. (از یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ لا)
جلی تر. روشن تر. (مؤید). هویداتر. (مقابل اخفی) : تعریف بأجلی. معرّف از معرّف اجلی باید، بگردیدن آب از حال خود، واداشتن کسی بر چیزی که آن را ناخوش دارد
لغت نامه دهخدا
(اَ لا)
آنکه مویش از پیش سر رفته بود.
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ لا)
کوهی است در مشرق ذات الأصاد، از سرزمین شربّه.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوغلی
تصویر اوغلی
ترکی پسر بچه پسرک ریتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجلی
تصویر اجلی
روشن تر هویداتر جلی تر. روشن تر هویداتر مقابل اخفی: (معرف باید از معرف اجلی باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
بیشتر، چیره تر، ستبرتر گران بهاتر بیش بهاتر گرانتر. ترکی پسر بچه پسرک ریتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجلی
تصویر اجلی
((اَ لا))
جلی تر، روشن تر، هویداتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغلی
تصویر اغلی
((اَ لا))
گران بهاءتر، گرانتر
فرهنگ فارسی معین