از بیخ برکندن. استیصال. ریشه کن کردن، اجفاء باب، بستن در. (منتهی الارب) ، اجفاء ماشیه، مانده گردانیدن دواب را و چریدن ندادن. (منتهی الارب) ، اجفاءالبلاد، بی خیر گردیدن آن، اجفاء سرج، برداشتن زین از پشت اسب. (منتهی الارب). زین و مانند آن از پشت چهارپای برداشتن. (تاج المصادر) ، دور کردن
از بیخ برکندن. استیصال. ریشه کن کردن، اجفاء باب، بستن در. (منتهی الارب) ، اجفاء ماشیه، مانده گردانیدن دواب را و چریدن ندادن. (منتهی الارب) ، اجفاءالبلاد، بی خیر گردیدن آن، اجفاء سرج، برداشتن زین از پشت اسب. (منتهی الارب). زین و مانند آن از پشت چهارپای برداشتن. (تاج المصادر) ، دور کردن
امیدوار کردن، بشتاب راندن. (منتهی الارب) ، فرستادن بیوک را ب خانه شوی. فرستادن عروس ب خانه شوهر. (منتهی الارب). زن به خانه شوهر فرستادن. زفاف. (تاج المصادر بیهقی) ، زن بخانه آوردن، شتاب رفتن شترمرغ، یا تیز رفتن آن، شروع کردن شترمرغ بدویدن. (منتهی الارب)
امیدوار کردن، بشتاب راندن. (منتهی الارب) ، فرستادن بیوک را ب خانه شوی. فرستادن عروس ب خانه شوهر. (منتهی الارب). زن به خانه شوهر فرستادن. زِفاف. (تاج المصادر بیهقی) ، زن بخانه آوردن، شتاب رفتن شترمرغ، یا تیز رفتن آن، شروع کردن شترمرغ بدویدن. (منتهی الارب)
تکیه کردن بر دعامه. (تاج المصادر بیهقی). یا عام است. و دعامه ستون خانه و چوبی که بر آن وادیج انگور و مانند آن نهند. (آنندراج). تکیه کردن برستون. ستون برنهادن. بر چیزی تکیه کردن. (زوزنی)
تکیه کردن بر دِعامه. (تاج المصادر بیهقی). یا عام است. و دعامه ستون خانه و چوبی که بر آن وادیج انگور و مانند آن نهند. (آنندراج). تکیه کردن برستون. ستون برنهادن. بر چیزی تکیه کردن. (زوزنی)
سخن گفتن بزبان عجم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). اعجام کلام، یعنی به عجمه سخن گفتن مثل آن که گویند: ’یرید ان یعربه فیعجمه’، یعنی بعجمی آورد آنرا و مراد آن است که در آن غلط و نادرست وجود دارد. (از اقرب الموارد). سخن گفتن بزبان عجم.
سخن گفتن بزبان عجم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). اعجام کلام، یعنی به عجمه سخن گفتن مثل آن که گویند: ’یرید ان یعربه فیعجمه’، یعنی بعجمی آورد آنرا و مراد آن است که در آن غلط و نادرست وجود دارد. (از اقرب الموارد). سخن گفتن بزبان عجم.
خورانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طعام دادن. (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 14) (تاج المصادر بیهقی). خوراندن. سور دادن. سور. اطعام کسی را، به غذا واداشتن وی را. طعمه دادن به کسی. (از اقرب الموارد) : او اطعام فی یوم ذی مسغبه، یا خورانیدن در روزی که صاحب گرسنگی است. (قرآن /90 14). - اطعام کردن، غذا دادن بدیگران. مهمان کردن. طعام دادن. و رجوع به اطعام شود. - اطعام کفاره، در تداول فقه، غذا دادن به شصت مسکین است که در ماه رمضان هرگاه کفاره بر کسی واجب شود باید رقبه ای آزاد کند یا دو ماه پی درپی روزه بگیرد یا شصت مسکین اطعام کند: فمن لم یستطع فاطعام ستین مسکیناً. (قرآن 58 / 4). رجوع به شرایع ص 48 شود. - اطعام مساکین، اطعام مساکین و فقرا کردن، مهمانی کردن و طعام دادن به مساکین در راه خدا. و این صفت از صفات مخصوص اهالی مشرق است. (ناظم الاطباء). غذا دادن به فقیران بسبب تعلق گرفتن کفارۀ روزه یا سوگند یا بموجب نذر یا نیاز دیگر در تداول شرع: لایؤاخذکم اﷲ باللغو فی ایمانکم ولکن یؤاخذکم بما عقدتم الایمان فکفارته اطعام عشره مساکین، خداوند شما را به لغو در سوگندهاتان مؤاخذه نمی کند و لیکن شما را بسبب بستنتان سوگندها را مؤاخذه می کند، پس کفارۀ آن طعام دادن ده مسکین است. (قرآن 5 / 89).
خورانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طعام دادن. (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 14) (تاج المصادر بیهقی). خوراندن. سور دادن. سور. اطعام کسی را، به غذا واداشتن وی را. طعمه دادن به کسی. (از اقرب الموارد) : او اطعام فی یوم ذی مسغبه، یا خورانیدن در روزی که صاحب گرسنگی است. (قرآن /90 14). - اطعام کردن، غذا دادن بدیگران. مهمان کردن. طعام دادن. و رجوع به اطعام شود. - اطعام کفاره، در تداول فقه، غذا دادن به شصت مسکین است که در ماه رمضان هرگاه کفاره بر کسی واجب شود باید رقبه ای آزاد کند یا دو ماه پی درپی روزه بگیرد یا شصت مسکین اطعام کند: فمن لم یستطع فاطعام ستین مسکیناً. (قرآن 58 / 4). رجوع به شرایع ص 48 شود. - اطعام مساکین، اطعام مساکین و فقرا کردن، مهمانی کردن و طعام دادن به مساکین در راه خدا. و این صفت از صفات مخصوص اهالی مشرق است. (ناظم الاطباء). غذا دادن به فقیران بسبب تعلق گرفتن کفارۀ روزه یا سوگند یا بموجب نذر یا نیاز دیگر در تداول شرع: لایؤاخذکم اﷲ باللغو فی ایمانکم ولکن یؤاخذکم بما عقدتم الایمان فکفارته اطعام عشره مساکین، خداوند شما را به لغو در سوگندهاتان مؤاخذه نمی کند و لیکن شما را بسبب بستنتان سوگندها را مؤاخذه می کند، پس کفارۀ آن طعام دادن ده مسکین است. (قرآن 5 / 89).
جمع واژۀ نعم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چهارپایان. (غیاث اللغات). فارسیان بجای مفرد استعمال کنند. (آنندراج) : در جهان مرده شان آرام نیست کاین علف جز لایق انعام نیست. مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 5 ص 228). گر عاقل و هشیاری وز دل خبری داری تا آدمیت خوانند ورنه کم از انعامی. سعدی. نیست انعام خدا روزی انعامی چند نشود خاصۀ حق ماحضر عامی چند. طاهرنصیرآبادی (از آنندراج). و رجوع به نعم شود، نرمتر. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ نَعَم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چهارپایان. (غیاث اللغات). فارسیان بجای مفرد استعمال کنند. (آنندراج) : در جهان ِ مرده شان آرام نیست کاین علف جز لایق انعام نیست. مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 5 ص 228). گر عاقل و هشیاری وز دل خبری داری تا آدمیت خوانند ورنه کم از انعامی. سعدی. نیست انعام خدا روزی انعامی چند نشود خاصۀ حق ماحضر عامی چند. طاهرنصیرآبادی (از آنندراج). و رجوع به نعم شود، نرمتر. (ناظم الاطباء)
جمع جرم، تن ها پیکرها، توده ها، اجسام (و بیشتر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) پیکرها، جرم های فلکی ستارگان،جمع جرم گناهان یا اجرام بسیط (بسیطه)، موجودات و کاینات سماوی وجوی مانند افلاک و کواکب و غیره، اجسام غیر مرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی الاجزاءجمع جرم تن ها اجسام (و بیشتر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) پیکرها، جرم های فلکی ستارگان،جمع جرم گناهان یا اجرام بسیط (بسیطه)، موجودات و کاینات سماوی و جوی مانند افک و کواکب و غیره، اجسام غیر مرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی اجزاء مانند ط نقره آهن. یا اجرام چرخ. افک و ستارگان اجرام سماوی. اجرام بسیط یا اجرام علوی. اجرام بسیط یا اجرام عنصری. اجسام خاکی. یا اجرام فلکی. اجرام بسیط یااجرام مرکب (مرکبه) اجسامی که مرکب از عناصر مختلفه الطبایع باشند
جمع جرم، تن ها پیکرها، توده ها، اجسام (و بیشتر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) پیکرها، جرم های فلکی ستارگان،جمع جرم گناهان یا اجرام بسیط (بسیطه)، موجودات و کاینات سماوی وجوی مانند افلاک و کواکب و غیره، اجسام غیر مرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی الاجزاءجمع جرم تن ها اجسام (و بیشتر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) پیکرها، جرم های فلکی ستارگان،جمع جرم گناهان یا اجرام بسیط (بسیطه)، موجودات و کاینات سماوی و جوی مانند افک و کواکب و غیره، اجسام غیر مرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی اجزاء مانند ط نقره آهن. یا اجرام چرخ. افک و ستارگان اجرام سماوی. اجرام بسیط یا اجرام علوی. اجرام بسیط یا اجرام عنصری. اجسام خاکی. یا اجرام فلکی. اجرام بسیط یااجرام مرکب (مرکبه) اجسامی که مرکب از عناصر مختلفه الطبایع باشند