جدول جو
جدول جو

معنی اجراز - جستجوی لغت در جدول جو

اجراز
(فُ)
لاغر گردیدن: اجرزت الناقه.
لغت نامه دهخدا
اجراز
(اَ)
جمع واژۀ جرز و جرز و جرز.
لغت نامه دهخدا
اجراز
جمع جرز، پارسی تازی گشته گرزها به گلو گیراندن
تصویری از اجراز
تصویر اجراز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افراز
تصویر افراز
پسوند متصل به واژه به معنای افراخته مثلاً سرافراز، گردن افراز، مقابل نشیب، فراز، بالا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احراز
تصویر احراز
رسیدن به چیزی، به دست آوردن، فراهم آوردن، محرز شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابراز
تصویر ابراز
ظاهر ساختن، آشکار کردن، بیرون آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجرام
تصویر اجرام
جرم، جمع جرم
اجرام فلکی: در علم نجوم در علم نجوم ستارگان، سیارات، خورشید و ماه، اجرام سماوی
اجرام سماوی: در علم نجوم ستارگان، سیارات، خورشید و ماه
فرهنگ فارسی عمید
(سِ کَ / کِ)
نمودن. پیدا کردن. بیرون آوردن. (زوزنی). بیرون کردن چیزی را. آشکار کردن. اظهار. ظاهر کردن. عرض کردن، گشادن نامه، زر خالص گرفتن، عزم سفر کردن
لغت نامه دهخدا
(نَ نُ / نِ / نَ)
در سختی و ناپسندی انداختن کسی را. یقال: اشرزه اﷲ، ای القاه فی مکروه لایخرج منه. (منتهی الارب). اشرز اﷲ فلاناً، اوقعه فی شده و مهلکه لایخرج منها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ تَ)
تباه گردانیدن. (منتهی الارب). فاسد گردانیدن و تباه کردن. (ناظم الاطباء). تباه کردن. (یادداشت مؤلف). فاسد ساختن: اعرزتنی من کذا، ای اعوزتنی منه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گیاه غرز رویانیدن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گیاه غرزدار شدن وادی: اغرز الوادی، صار ذاغرز فهو مغرز ای منبت الغرز. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
جدا کردن چیزی. (آنندراج). جدا کردن و تمیز دادن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بِ گَ / بِ نِ گَ)
نقش کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به اطراز شود
لغت نامه دهخدا
(طَ یَ / یِ)
فراهم آوردن. جمع کردن، احراف ناقه، لاغر کردن. لاغر گردانیدن. (منتهی الارب). اشتر نزار کردن. (تاج المصادر) ، ورزه کردن. کسب کردن. (منتهی الارب). ورزیدن، پاداش نیکی یا بدی دادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
ازآف. خسته را بکشتن. (تاج المصادر) (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَجْ)
جمع واژۀ جوز
لغت نامه دهخدا
(اَ)
فراز و بالا و بلندی. (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (برهان) (مجمعالفرس) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). رجوع به افراز شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
نقش کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به اطّراز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجزاز
تصویر اجزاز
رسیده شدن خرما خرما رسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابراز
تصویر ابراز
بیرون آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جرم، تن ها پیکرها، توده ها، اجسام (و بیشتر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) پیکرها، جرم های فلکی ستارگان،جمع جرم گناهان یا اجرام بسیط (بسیطه)، موجودات و کاینات سماوی وجوی مانند افلاک و کواکب و غیره، اجسام غیر مرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی الاجزاءجمع جرم تن ها اجسام (و بیشتر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) پیکرها، جرم های فلکی ستارگان،جمع جرم گناهان یا اجرام بسیط (بسیطه)، موجودات و کاینات سماوی و جوی مانند افک و کواکب و غیره، اجسام غیر مرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی اجزاء مانند ط نقره آهن. یا اجرام چرخ. افک و ستارگان اجرام سماوی. اجرام بسیط یا اجرام علوی. اجرام بسیط یا اجرام عنصری. اجسام خاکی. یا اجرام فلکی. اجرام بسیط یااجرام مرکب (مرکبه) اجسامی که مرکب از عناصر مختلفه الطبایع باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجرال
تصویر اجرال
جمع جرل، سنگستان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراز
تصویر افراز
بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطراز
تصویر اطراز
نگاشتن، روشکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجرار
تصویر اجرار
نیزه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احراز
تصویر احراز
فراهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجهاز
تصویر اجهاز
خسته کشی خسته را کشتن زبون کشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احراز
تصویر احراز
((اِ))
فراهم آوردن، جمع کردن، پناه دادن، جای دادن، به دست آوردن، رسیدن به چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابراز
تصویر ابراز
((اِ))
بروز دادن، بیرون آوردن، آشکار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجرام
تصویر اجرام
جمع جرم، تن ها، اجسام، ستارگان، جمع جرم، گناهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افراز
تصویر افراز
((اَ))
بلندی، فراز، کرسی، منبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افراز
تصویر افراز
((اِ))
جدا کردن، بیرون دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجراء
تصویر اجراء
((اِ))
انجام دادن کار، به اجراء گذاشتن حکم صادر شده، مستمری و حقوق مقرر کردن برای کسی، وظیفه، مستمری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجراء
تصویر اجراء
کار بستن، انجام دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابراز
تصویر ابراز
آشکاری، نشان دادن، آشکارکردن، نمایانی، نمایش
فرهنگ واژه فارسی سره