جدول جو
جدول جو

معنی اجباس - جستجوی لغت در جدول جو

اجباس(اَ)
جمع واژۀ جبس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارباس
تصویر ارباس
(پسرانه)
نام یکی از سپاهیان مادی اردشیر دوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اجبار
تصویر اجبار
کسی را به زور و ستم به کاری وا داشتن، مجبور کردن، ناچاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجلاس
تصویر اجلاس
نشستی معمولاً رسمی برای گفتگو یا مشاوره در امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجناس
تصویر اجناس
جنس ها، کالاها، متاعها، جمع واژۀ جنس
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
زیرک و دانا گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). علم آموزانیدن کسی را. (آنندراج) ، به قتلگاه فرستادن. (منتهی الارب). به قتلگاه بردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به علف خشک رسیدن، اصلاح درخت خرما و زراعت خود، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجوع به ائتبار شود
لغت نامه دهخدا
(اِحْ)
فروپوشانیدن. (منتهی الارب). پوشانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حبس و حبس، احبال عضاه، پریشان افتادن گل آن و پژمرده گردیدن. (منتهی الارب) ، بر بیاوردن کشت. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ وَ)
وقف کردن چیزی: الوقف هو احباس العین و تسبیل المنفعه.
- احباس فرس، وقف کردن اسب در راه خدای. (منتهی الارب).
، احبجرار شی ٔ، سطبر گردیدن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام پهلوانی تورانی از سپاهیان افراسیاب در شاهنامه:
چو اجناس با ویسه در میمنه
سرافراز هر یک گو یک تنه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جنس:
اینچنین آفریده گشت جهان
شغل (؟) از انواع و مردم از اجناس.
مسعودسعد.
لغت نامه دهخدا
ابن کنعان. مؤلف مجمل التواریخ و القصص گوید: حناور از بعد اس پاس بن کنعان (ملک) کنعان مستولی (شد) - انتهی. و ظاهراً کلمه مصحف یایین ناقش بن کنعان است و از مدت پادشاهی وی که با قول حمزه و طبری مطابق است نیز این حدس تأیید میشود. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 141 متن و حاشیه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ خوا / خا)
ادباس ارض، ظاهر کردن زمین روئیدگی را، آثار ادبی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
تاریک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیره شدن شب: اغبس اللیل، اظلم. (از اقرب الموارد) ، جستن و آهنگ نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قصد چیزی کردن: اغتزاء اغتزاً، قصده. (از اقرب الموارد) ، گزیده و خاص گردیدن از میان یاران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از میان یاران خاص کسی گردیدن: اغتزی ̍بفلان، اختص به من بین اصحابه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ مَ خوَرْ / خُرْ)
به خشم آوردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
خاموش شدن از خواری: انبس، سکت ذلاً. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رَ / رِ)
نشانیدن. (منتهی الارب). بنشاندن
لغت نامه دهخدا
تصویری از احباس
تصویر احباس
بازداشت از خرید و فروش ورستاد (وقف) داراک بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجبال
تصویر اجبال
جمع جبل، کوه ها به کوه شدن کوه نوردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجبار
تصویر اجبار
کسی را به کاری به زور واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جنس، گونه ها، کالاها جنس ها، جمع جنس. قسم ها نوع ها گونه ها، کاها متاع ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجلاس
تصویر اجلاس
نشانیدن، انجمن، نشست باهم نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجساس
تصویر اجساس
آگاهی جویی سر در آوردن پی بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجبان
تصویر اجبان
بزدل شمردن ترسودانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقباس
تصویر اقباس
زیرک و دانا گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الباس
تصویر الباس
جامه نهادن جامه پوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباس
تصویر انباس
شتاب کردن، اسرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجناس
تصویر اجناس
جمع جنس، قسم ها، نوع، گونه ها، کالاها، امتعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجبار
تصویر اجبار
((اِ))
به زور واداشتن به کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجلاس
تصویر اجلاس
((ا ِ))
نشانیدن، با هم نشستن برای گفتگو یا مشاوره در امری، جلسه ای رسمی با تعداد شرکت کنندگان محدود که در آن چند نفر سخنرانی می کنند و پس از بحث و مذاکره تصمیماتی اتخاذ و گاه قطعنامه ای صادر می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجبار
تصویر اجبار
ناگریزی، زور، واداری، واداشتن، بایستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجناس
تصویر اجناس
کالاها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجلاس
تصویر اجلاس
نشست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجبار
تصویر اجبار
Coerciveness
دیکشنری فارسی به انگلیسی