جدول جو
جدول جو

معنی اجارد - جستجوی لغت در جدول جو

اجارد(اُ رِ)
موضعی است در بلاد بنی عبدالقیس و گفته اند وادی ای است که از سراه بقریۀ مطار بنی مضر جاری است. (مراصد).
لغت نامه دهخدا
اجارد(اَ رِ)
جمع واژۀ اجرد. زمین های بی نبات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ملک یا مالی را به مدت معینی در اختیار کسی گذاشتن در برابر دریافت بهای تعیین شده، بهای تعیین شده در برابر استفاده از ملک یا مال که به صاحب آن پرداخت می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجاری
تصویر اجاری
اجاره ای، اجاره شده
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
از توابع اردبیل. مرکز آن گرمی. دارای 99 قریه و 12000 سکنه است
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ اجرب
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
قبیله ای است از بنی سعد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جرد، ارض اجراز، بصیغۀ جمع بمعنی ارض جرز است. زمین بی نبات. (منتهی الارب) ، طوت الحیه اجرازها، پیچید و درنوردید مار جسم خود را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است در شعر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی از بخش یخکش بخش بهشهر شهرستان ساری است. کوهستانی جنگلی و معتدل مرطوب و دارای 420 تن سکنه است. آب آن از چشمه و رود نکا و محصول آنجا غلات، شاهدانه، عسل و شغل اهالی زراعت و صنایعدستی زنان شال و کرباس بافی است، راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ خوا / خا رَ / رِ)
رهانیدن. (منتهی الارب). بفریاد رسیدن.
لغت نامه دهخدا
(عُ رِ)
نره. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ بَ)
به شدن استخوان شکسته بر کجی و ناراستی. (منتهی الارب) ، یکی از وادیهای کلب و آن وادیهای بسیار است که قسمت شرقی را ادوات و قسمت غربی را بیاض گویند. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(اِجْ جا)
بام خانه. انجار. ج، اجاجیر، اجاجره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ/اُ)
چیزی مانند طاق خرد و کوتاه. طاق عمارت
لغت نامه دهخدا
(اِ رِدد / اِرِ)
گیاهی است که در بیخ سماروغ روید و بدان بسماروغ پی برند. اجردّه، یکی آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
پرخوارتر. اکول تر، زمین درشت که بریگ ماند، ریگ توده که هیچ نروید بر وی و یا ریگ توده که یک جانب گیاه و یک جانب سنگریزه دارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ/اِ/اُ رَ)
پاداش عمل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ وَ)
رجوع به اجاره شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ ابرد. پلنگان
لغت نامه دهخدا
(اِ ری ی)
منسوب به اجاره
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ امرد، بی ریش و ساده زنخ. (غیاث اللغات) (آنندراج). پسران بی مو و ساده زنخ. ساده رویان. سادگان. بی ریشان. (فرهنگ فارسی معین). در فرهنگهای عربی به این جمع تصریح نشده است. و رجوع به امرد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
شتری که بعلت جرد مبتلاباشد.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکی از مورخین انگلستان. مولد وی سنۀ 1671 میلادی و وفات بسال 1730 میلادی او تاریخ مکمل انگلستان را نوشته و بعض آثار دیگر از وی بیادگار مانده است
یکی از قدمای علمای فرانسه. مولد وی بسال 1644 میلادی در روئن و وفات بسال 1724 میلادی در پاریس. بعض آثار او موجود است
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ)
جمع واژۀ جواد
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
جمع واژۀ اجلاد و اجلد
لغت نامه دهخدا
نامی که در رستاق سمرقند و صغد و بنونکث به منانیّه (یعنی به پیروان مانی) دهند. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
جمع اجاره اجاره ها. رهانیدن بفریاد رسیدن زینهار دادن، به مزد دادن خانه و جز آن، به مزد گرفتن، اجیر داشتن، کراء کرایه منفعت مالی که مستاء جر به موجر بپردازد، مزدوری که کسی را میدهند، تملیک منافع عقدی که بموجب آن مستاء جر مالک منافع عین مستاء جره شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجاره
تصویر اجاره
پاداش عمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجاری
تصویر اجاری
منسوب به اجاره اجاره یی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجالد
تصویر اجالد
جمع اجلد، زمین هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجاره
تصویر اجاره
((اِ رِ))
پناه دادن، به فریاد رسیدن، به مزد گرفتن، کرایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجاره
تصویر اجاره
کرایه
فرهنگ واژه فارسی سره
استجاره، دربست، کرایه، ربح، سود، منفعت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان یخکش بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی