جدول جو
جدول جو

معنی اجار - جستجوی لغت در جدول جو

اجار
(شُ دَ / دِ بَ)
به شدن استخوان شکسته بر کجی و ناراستی. (منتهی الارب) ، یکی از وادیهای کلب و آن وادیهای بسیار است که قسمت شرقی را ادوات و قسمت غربی را بیاض گویند. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
اجار
(اِجْ جا)
بام خانه. انجار. ج، اجاجیر، اجاجره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
اجار
سرشاخه ها و ترکه های بلند که با آن پرچین سازند، دنده ی بدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ملک یا مالی را به مدت معینی در اختیار کسی گذاشتن در برابر دریافت بهای تعیین شده، بهای تعیین شده در برابر استفاده از ملک یا مال که به صاحب آن پرداخت می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجاری
تصویر اجاری
اجاره ای، اجاره شده
فرهنگ فارسی عمید
(شُ دَ / دِ وَ)
رجوع به اجاره شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
قبیله ای است از بنی سعد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ اجرد. زمین های بی نبات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ رِ)
موضعی است در بلاد بنی عبدالقیس و گفته اند وادی ای است که از سراه بقریۀ مطار بنی مضر جاری است. (مراصد).
لغت نامه دهخدا
(اَ/اِ/اُ رَ)
پاداش عمل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ خوا / خا رَ / رِ)
رهانیدن. (منتهی الارب). بفریاد رسیدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ اجرب
لغت نامه دهخدا
(اِ ری ی)
منسوب به اجاره
لغت نامه دهخدا
نامی که در رستاق سمرقند و صغد و بنونکث به منانیّه (یعنی به پیروان مانی) دهند. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجمار
تصویر اجمار
گره زدن گیسو پشت سر، گرد آوردن اسپان را، دمه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجهار
تصویر اجهار
آشکار کردن سخن بازگفتن اظهار، آشکار کردن سخن بلند کردن آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احجار
تصویر احجار
جمع حجر، سنگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجاص
تصویر اجاص
آلو، آلوچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجاق
تصویر اجاق
اجاغ، دیگدان، آتشدان
فرهنگ لغت هوشیار
واژه در فارسی ساخته شده مردم ولگرد جمیریان بازار گردان جمعی است بی مفرد گروه غوغا طلب اوباش مردم ولگرد، اوباش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجبار
تصویر اجبار
کسی را به کاری به زور واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجحار
تصویر اجحار
جمع حجر، لانه ها، کنام ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجدار
تصویر اجدار
جمع جدر، گره های گوشتی ها، زگیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجدر
تصویر اجدر
سزاوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
راندن روا کردن امری، وظیفه و راتبه و جیره مقرر کردن برای کسی، کسی را وکیل کردن، امضا کردن، بکار بردن لفظ و عبارت، راتبه وظیفه ادرار جیره. ممال آن (اجری) است، بمرحله عمل گذاشتن حکمی که قطعیت یافته است. یا بموقع اجرا گذاشتن (گذاردن)، اجرا کردن بجریان انداختن بکار بستن از گفتار بکردار آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجرار
تصویر اجرار
نیزه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتار
تصویر اتار
تارها و زهها
فرهنگ لغت هوشیار
بازرگانی خرید و فروش بازرگانی کردن خرید و فروش کردن معامله سودا بیع و شری تجارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجاری
تصویر اجاری
منسوب به اجاره اجاره یی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجاره
تصویر اجاره
پاداش عمل
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اجاره اجاره ها. رهانیدن بفریاد رسیدن زینهار دادن، به مزد دادن خانه و جز آن، به مزد گرفتن، اجیر داشتن، کراء کرایه منفعت مالی که مستاء جر به موجر بپردازد، مزدوری که کسی را میدهند، تملیک منافع عقدی که بموجب آن مستاء جر مالک منافع عین مستاء جره شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجفار
تصویر اجفار
جمع جفر، بزغالگان، نوبرگان، ناپدید شدن، بازماندن از هم بستری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجاره
تصویر اجاره
((اِ رِ))
پناه دادن، به فریاد رسیدن، به مزد گرفتن، کرایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجاره
تصویر اجاره
کرایه
فرهنگ واژه فارسی سره
استجاره، دربست، کرایه، ربح، سود، منفعت
فرهنگ واژه مترادف متضاد