- اج
- کدو، هر نوع کدو، کدوی بزرگ میان تهی که در آن چیزی می ریختند، کدوی تنبل، کوزه ای به شکل کدو
معنی اج - جستجوی لغت در جدول جو
- اج
- کدو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مبلقی است که در عقد اجاره برای اجاربها معین می شود
مبلقی است که پس از انقضای مدت اجاره از روی اقران و نظایر شی مورد اجاره تعیین میشود
پاداشمند
دستمزد
پارنج
بهای نامبرده
برابرمزد، برابر سلاک (کرایه)
مزد کار، کرایه
پرخارش خارنده
پساختان مونث اجرائی یا ورقه اجرائیه. ورقه ایست که بمنظور آگاهی کسی که اجرا علیه اوست از طرف اجرا دادگستری یا ثبت بوی ابلاغ و پس از مهلت مقرر اجرا شروع میشود. یا قدرت اجرائیه نیرویی که در دستگاه حکومت و یا سازمانهای دیگر ماء مور اجرا و بکار بستن قانون ها و دستورهاست. یا کمیته اجرائیه. کمیته و انجمنی که در یک سازمان یا حزب ماء مور اجرا و بکار بستن دستورها و قانونهاست
جمع اجرائیه. یا هنگ اجرائیات. (هنگ موتوری) یکی از شعب نظام است که وظیفه آن حمل و نقل قسمتهای مختلف نظام (افراد و اثاثه) است
کاربستی پساختیک منسوب به اجرا آنچه در اجرا میاید آنچه به اجرا پیوستگی دارد
توده های خاکی توده های کیایی (عنصر کیا)
ستارگان توده های آسمانی
توده های چرخ ستارگان
جمع جرم، تن ها پیکرها، توده ها، اجسام (و بیشتر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) پیکرها، جرم های فلکی ستارگان،جمع جرم گناهان یا اجرام بسیط (بسیطه)، موجودات و کاینات سماوی وجوی مانند افلاک و کواکب و غیره، اجسام غیر مرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی الاجزاءجمع جرم تن ها اجسام (و بیشتر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) پیکرها، جرم های فلکی ستارگان،جمع جرم گناهان یا اجرام بسیط (بسیطه)، موجودات و کاینات سماوی و جوی مانند افک و کواکب و غیره، اجسام غیر مرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی اجزاء مانند ط نقره آهن. یا اجرام چرخ. افک و ستارگان اجرام سماوی. اجرام بسیط یا اجرام علوی. اجرام بسیط یا اجرام عنصری. اجسام خاکی. یا اجرام فلکی. اجرام بسیط یااجرام مرکب (مرکبه) اجسامی که مرکب از عناصر مختلفه الطبایع باشند
جمع جرل، سنگستان ها
جمع جرز، پارسی تازی گشته گرزها به گلو گیراندن
نیزه زدن
پاداش یافتن
انجام ناپذیر پیش نرفتنی غیر قابل اجرا انجام ناپذیر پیش نرفتنی کاری که بمرحله اجرا در نمیاید مقابل اجراپذیر
به کار بستن روان گردانیدن اندر کردن ورزیدن روان گردانیدن بکار انداختن بکار بستن بجریان انداختن، روان گردانیدن بکار انداختن بکار بستن بجریان انداختن
کار بستنی انجام پذیر قابل اجرا پیش بردنی عملی مقابل اجرا ناپذیر. انجام پذیر قابل اجرا پیش بردنی عملی مقابل اجرا ناپذیر
راندن روا کردن امری، وظیفه و راتبه و جیره مقرر کردن برای کسی، کسی را وکیل کردن، امضا کردن، بکار بردن لفظ و عبارت، راتبه وظیفه ادرار جیره. ممال آن (اجری) است، بمرحله عمل گذاشتن حکمی که قطعیت یافته است. یا بموقع اجرا گذاشتن (گذاردن)، اجرا کردن بجریان انداختن بکار بستن از گفتار بکردار آوردن
پاداش یافتن
انگشت رفته کسی که بیماری خوره سر انگشتانش را برده باشد اجر پاداش مزد نیرمت، کابین (مهرزن)
دست بریدن
شادمان کردن شادماندن بیخ درخت، تنه های درخت، کنده های هیزم
تیز بریدن مرغ و شتافتن آن
در زندان کردن
چرخ از مرغان شکاری
بریده بینی بریده گوش بریده لب بریده دست بریده اندام کسی که بینی وی را بریده باشند بریده بینی
سزاوارتر