جدول جو
جدول جو

معنی اج - جستجوی لغت در جدول جو

اج
کدو، هر نوع کدو، کدوی بزرگ میان تهی که در آن چیزی می ریختند، کدوی تنبل، کوزه ای به شکل کدو
تصویری از اج
تصویر اج
فرهنگ فارسی عمید
اج
کدو
تصویری از اج
تصویر اج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجره المسمی
تصویر اجره المسمی
مبلقی است که در عقد اجاره برای اجاربها معین می شود
فرهنگ لغت هوشیار
مبلقی است که پس از انقضای مدت اجاره از روی اقران و نظایر شی مورد اجاره تعیین میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجردار
تصویر اجردار
پاداشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجرت کار
تصویر اجرت کار
دستمزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجرت قاصدان
تصویر اجرت قاصدان
پارنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجرت المسمی
تصویر اجرت المسمی
بهای نامبرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجرت المثل
تصویر اجرت المثل
برابرمزد، برابر سلاک (کرایه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجرت
تصویر اجرت
مزد کار، کرایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجرب
تصویر اجرب
پرخارش خارنده
فرهنگ لغت هوشیار
پساختان مونث اجرائی یا ورقه اجرائیه. ورقه ایست که بمنظور آگاهی کسی که اجرا علیه اوست از طرف اجرا دادگستری یا ثبت بوی ابلاغ و پس از مهلت مقرر اجرا شروع میشود. یا قدرت اجرائیه نیرویی که در دستگاه حکومت و یا سازمانهای دیگر ماء مور اجرا و بکار بستن قانون ها و دستورهاست. یا کمیته اجرائیه. کمیته و انجمنی که در یک سازمان یا حزب ماء مور اجرا و بکار بستن دستورها و قانونهاست
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اجرائیه. یا هنگ اجرائیات. (هنگ موتوری) یکی از شعب نظام است که وظیفه آن حمل و نقل قسمتهای مختلف نظام (افراد و اثاثه) است
فرهنگ لغت هوشیار
کاربستی پساختیک منسوب به اجرا آنچه در اجرا میاید آنچه به اجرا پیوستگی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجرام عنصری
تصویر اجرام عنصری
توده های خاکی توده های کیایی (عنصر کیا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجرام سماوی
تصویر اجرام سماوی
ستارگان توده های آسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجرام چرخی
تصویر اجرام چرخی
توده های چرخ ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جرم، تن ها پیکرها، توده ها، اجسام (و بیشتر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) پیکرها، جرم های فلکی ستارگان،جمع جرم گناهان یا اجرام بسیط (بسیطه)، موجودات و کاینات سماوی وجوی مانند افلاک و کواکب و غیره، اجسام غیر مرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی الاجزاءجمع جرم تن ها اجسام (و بیشتر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) پیکرها، جرم های فلکی ستارگان،جمع جرم گناهان یا اجرام بسیط (بسیطه)، موجودات و کاینات سماوی و جوی مانند افک و کواکب و غیره، اجسام غیر مرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی اجزاء مانند ط نقره آهن. یا اجرام چرخ. افک و ستارگان اجرام سماوی. اجرام بسیط یا اجرام علوی. اجرام بسیط یا اجرام عنصری. اجسام خاکی. یا اجرام فلکی. اجرام بسیط یااجرام مرکب (مرکبه) اجسامی که مرکب از عناصر مختلفه الطبایع باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجرال
تصویر اجرال
جمع جرل، سنگستان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجراز
تصویر اجراز
جمع جرز، پارسی تازی گشته گرزها به گلو گیراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجرار
تصویر اجرار
نیزه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجرابردن
تصویر اجرابردن
پاداش یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
انجام ناپذیر پیش نرفتنی غیر قابل اجرا انجام ناپذیر پیش نرفتنی کاری که بمرحله اجرا در نمیاید مقابل اجراپذیر
فرهنگ لغت هوشیار
به کار بستن روان گردانیدن اندر کردن ورزیدن روان گردانیدن بکار انداختن بکار بستن بجریان انداختن، روان گردانیدن بکار انداختن بکار بستن بجریان انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
کار بستنی انجام پذیر قابل اجرا پیش بردنی عملی مقابل اجرا ناپذیر. انجام پذیر قابل اجرا پیش بردنی عملی مقابل اجرا ناپذیر
فرهنگ لغت هوشیار
راندن روا کردن امری، وظیفه و راتبه و جیره مقرر کردن برای کسی، کسی را وکیل کردن، امضا کردن، بکار بردن لفظ و عبارت، راتبه وظیفه ادرار جیره. ممال آن (اجری) است، بمرحله عمل گذاشتن حکمی که قطعیت یافته است. یا بموقع اجرا گذاشتن (گذاردن)، اجرا کردن بجریان انداختن بکار بستن از گفتار بکردار آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجر بردن
تصویر اجر بردن
پاداش یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
انگشت رفته کسی که بیماری خوره سر انگشتانش را برده باشد اجر پاداش مزد نیرمت، کابین (مهرزن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجذام
تصویر اجذام
دست بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجذال
تصویر اجذال
شادمان کردن شادماندن بیخ درخت، تنه های درخت، کنده های هیزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجذاف
تصویر اجذاف
تیز بریدن مرغ و شتافتن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجذاع
تصویر اجذاع
در زندان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجدل
تصویر اجدل
چرخ از مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
بریده بینی بریده گوش بریده لب بریده دست بریده اندام کسی که بینی وی را بریده باشند بریده بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجدر
تصویر اجدر
سزاوارتر
فرهنگ لغت هوشیار