نام موضعی است. (منتهی الارب) ، خوارتر. ذلیل تر. - امثال: اتیم من المرقّش، یعنون المرقش الاصغر و کان متیّماً بفاطمه بنت المنذر الملک و له معها قصّه طویله و بلغ من امرها اخیراً ان قطع المرقش ابهامه باسنانه وجداً علیها و فی ذلک یقول: و من یلق خیراً تحمد الناس امره و من یغو لایعدم علی الغی ّ لایما الم تر ان ّ المرء یجذم کفّه و یجشم من لوم الصدیق المجاشما. ای یکلف نفسه الشداید مخافه لوم الصدیق ایاه. و اتیم، افعل من المفعول، یقال تامه الحب ّ و تیّمه، ای عبّده و ذلله. و تیم اﷲ مثل قولک عبداﷲ. قال لقیط: تامت فؤادک لم یحزنک ما صنعت احدی نساء بنی ذهل بن شیبانا. (مجمع الامثال میدانی)
نام موضعی است. (منتهی الارب) ، خوارتر. ذلیل تر. - امثال: اَتْیَم ُ مِن المُرَقِّش، یعنون المرقش الاصغر و کان متیّماً بفاطمه بنت المنذر الملک و له معها قصّه طویله و بلغ من امرها اخیراً ان قطع المرقش ابهامه باسنانه وجداً علیها و فی ذلک یقول: و من یلق خیراً تحمد الناس امره و من یغو لایعدم علی الغی ّ لایما الم تر ان ّ المرء یجذم کفّه و یجشم من لوم الصدیق المجاشما. ای یکلف نفسه الشداید مخافه لوم الصدیق ایاه. و اتیم، افعل من المفعول، یقال تامه الحب ّ و تیّمه، ای عَبَّدَه و ذلله. و تیم اﷲ مثل قولک عبداﷲ. قال لقیط: تامت فؤادک لم یحزنک ما صنعت احدی نساء بنی ذهل بن شیبانا. (مجمع الامثال میدانی)
ستور که نشان بزرگ کند در زمین به سم. (منتهی الارب). آن ستور که چون برود زمین نشان شود از سم وی. (مهذب الاسماء). - دابهٌ اثیره، ای عظیمهالاثر. (معجم البلدان). ، بقول نصرحصنی است از منازل تمیم. (معجم البلدان) (مراصد)
ستور که نشان بزرگ کند در زمین به سُم. (منتهی الارب). آن ستور که چون برود زمین نشان شود از سم وی. (مهذب الاسماء). - دابهٌ اثیره، ای عظیمهالاثر. (معجم البلدان). ، بقول نصرحصنی است از منازل تمیم. (معجم البلدان) (مراصد)
صورتی از نام آطن، کرسی یونان. مؤلف قاموس کتاب مقدس ذیل اتینا آرد: اتینا (شهر منرفا) و بزرگترین شهرهای اتیکاست در یونان و بر خلیج سالونیک واقع و مسافتش از قرنتش 46 میل و از ساحل بقدر پنج میل است و بر دشتی وسیع واقع است که از طرف جنوب غربی بدریا امتداد می یابد. و در اینجا وی را سه بندراست که بزرگترین آنها را اپیریوس میگفتند و جاده ای که از شهر به آنجا میرفت دارای دیوارهای مرتفع و طولانی بود. تپه های سنگی چندی در دشت این شهر برآمده، بزرگترین آنها آکرپولیس است که شبیه بقلعۀ بعلبک بوده و مقدار 150 قدم ارتفاع داشت. و شهر مزبور در اطراف آن بنا شده و بیشتر آبادی رو بدریا امتداد می یافت ورأس تپۀ مذکور تقریباً مسطح و در حدود 800 قدم طول و 400 قدم عرض داشت و راهی که بر زیر آن برآید فقطاز (پروپایلیا) بود و آن دروازۀ عالی بزرگی بود در طرف غربی که از آنجا بتوسط پله های چندی که از سنگ مرمر ساخته شده بود ببالای تپه میرفت و در آنجا بطرف چپ هیکل پلس اتینا یا منرفا، حافظ و حامی شهر بود و هیکل نبتون خدای دریا نیز در زیر همان سقف و در میدان مجسمه برنجین منرفا که 70 قدم ارتفاع داشت، بر پایه ای نصب شده و بدست راست آن پارثنا که جلال و عظمت شهر اتینا و نمونۀ تفوق معماری یونانیان بدان متعلق بود، بنا شده وبا وجود طول زمان و وارد شدن خرابیها آثار عالیه و علامات مفتخرۀ آن تا امروز باقی و همواره ربایندۀ نظر و جاذب قلب و بصر سیاحان بوده و هست. اما طرز معماری و هندسۀ عمارت برحسب رسم دارک از مرمر سفید در نهایت جمال ساخته شده، تخمیناً یکصد قدم طول و هفتاد قدم ارتفاع داشت ومجسمۀ منرفا در این هیکل بود که فیدیاس آن را از طلا و عاج چندان جمیل ساخته بود که در حسن ساخت و ندرت صباحت معروف بود و 40 قدم ارتفاع داشت و مابین آکروپولیس و تپه ای که بطرف شمال غربی است وادی کوچکی واقع و محل مجلس شورای عام بود و وادی مسطور اریوپاگس یعنی قلعۀ حکومتی را از پی نکس که بطرف مغرب یا جنوب غربی واقع بود، جدامیکرد و پی نکس تپه سنگ کوچکی است که اجتماع عام برآن واقع میشد و دارای مکان معینی بوده و هست که از سنگ طبیعی حجاری شده، خطبای معروف از آنجا خطابۀ خود را بسمع قوم میرساندند و در جوار آن اگورا یعنی میدان تجارت (رجوع بکتاب اعمال رسولان 17- 17 شود) بجنوب اکرپولیس واقع بود و ارتفاعات اریوس پاگوس و پی نکس بطرف مشرق و شمال غربی واقع و تپۀ چهارمی که صاحب موزه بود، در طرف جنوب میدان واقع بود و آن میدانی بود که اطرافش با عمارات عالیۀ دلکش محصور و در هر طرف قربانگاهها و هیکلها و معبدها بنظر می آمد که بعض آنها در نهایت جمال و دلربائی بود. این شهر بسیار دلکش و خوشنما و بجهت استعداد آلات حرب و علم و فصاحت و ادب و دارالعلوم های افلاطون و ارسطاطالیس و ایوان زینو و میدانی که دیمسطنس خطیب در آن می ایستاد، معروف بود. فی الحقیقه میتوان گفت که گل تمدن عصر قدیم بوده است. مکتب های فلسفیۀ آنجا معروف ترین مکاتب دنیا و ماهرتر از نقاشان و حجاران و معماران آنجا هیچ وقت دیده نشد. اهالی این شهر بشنیدن حکایات و اخبار تازه بسیار مایل بودند و سیصد مجمع برای کسب اخبار دائرکرده بودند که مشهورترین آنها دکان جراحان و دلاکان بود. بت های فراوان در این شهر موجود بود چنانکه بترونیوس در سخن از بتان آن شهر نویسد: یافتن خدایان در آنجا سهلتر از یافتن نفوس است. این شهر از سال 146 قبل از میلاد تا زمان تألیف عهد جدید (انجیل) و پس از آن درتصرف رومیان بود. پولس حواری در سال 52 میلادی بدان شهررفت و در میان فلاسفه بترویج دین مسیحی پرداخت (اعمال رسولان 17- 15 و 24) - انتهی. اثینه معروف است به مدینۀ حکماء. (حبط ج 1 ص 57). و رجوع به آطن شود
صورتی از نام آطن، کرسی یونان. مؤلف قاموس کتاب مقدس ذیل اتینا آرد: اتینا (شهر منرفا) و بزرگترین شهرهای اتیکاست در یونان و بر خلیج سالونیک واقع و مسافتش از قرنتش 46 میل و از ساحل بقدر پنج میل است و بر دشتی وسیع واقع است که از طرف جنوب غربی بدریا امتداد می یابد. و در اینجا وی را سه بندراست که بزرگترین آنها را اپیریوس میگفتند و جاده ای که از شهر به آنجا میرفت دارای دیوارهای مرتفع و طولانی بود. تپه های سنگی چندی در دشت این شهر برآمده، بزرگترین آنها آکرپولیس است که شبیه بقلعۀ بعلبک بوده و مقدار 150 قدم ارتفاع داشت. و شهر مزبور در اطراف آن بنا شده و بیشتر آبادی رو بدریا امتداد می یافت ورأس تپۀ مذکور تقریباً مسطح و در حدود 800 قدم طول و 400 قدم عرض داشت و راهی که بر زیر آن برآید فقطاز (پروپایلیا) بود و آن دروازۀ عالی بزرگی بود در طرف غربی که از آنجا بتوسط پله های چندی که از سنگ مرمر ساخته شده بود ببالای تپه میرفت و در آنجا بطرف چپ هیکل پلس اتینا یا منرفا، حافظ و حامی شهر بود و هیکل نبتون خدای دریا نیز در زیر همان سقف و در میدان مجسمه برنجین منرفا که 70 قدم ارتفاع داشت، بر پایه ای نصب شده و بدست راست آن پارثنا که جلال و عظمت شهر اتینا و نمونۀ تفوق معماری یونانیان بدان متعلق بود، بنا شده وبا وجود طول زمان و وارد شدن خرابیها آثار عالیه و علامات مفتخرۀ آن تا امروز باقی و همواره ربایندۀ نظر و جاذب قلب و بصر سیاحان بوده و هست. اما طرز معماری و هندسۀ عمارت برحسب رسم دارک از مرمر سفید در نهایت جمال ساخته شده، تخمیناً یکصد قدم طول و هفتاد قدم ارتفاع داشت ومجسمۀ منرفا در این هیکل بود که فیدیاس آن را از طلا و عاج چندان جمیل ساخته بود که در حسن ساخت و ندرت صباحت معروف بود و 40 قدم ارتفاع داشت و مابین آکروپولیس و تپه ای که بطرف شمال غربی است وادی کوچکی واقع و محل مجلس شورای عام بود و وادی مسطور اریوپاگس یعنی قلعۀ حکومتی را از پی نکس که بطرف مغرب یا جنوب غربی واقع بود، جدامیکرد و پی نکس تپه سنگ کوچکی است که اجتماع عام برآن واقع میشد و دارای مکان معینی بوده و هست که از سنگ طبیعی حجاری شده، خطبای معروف از آنجا خطابۀ خود را بسمع قوم میرساندند و در جوار آن اگورا یعنی میدان تجارت (رجوع بکتاب اعمال رسولان 17- 17 شود) بجنوب اکرپولیس واقع بود و ارتفاعات اریوس پاگوس و پی نکس بطرف مشرق و شمال غربی واقع و تپۀ چهارمی که صاحب موزه بود، در طرف جنوب میدان واقع بود و آن میدانی بود که اطرافش با عمارات عالیۀ دلکش محصور و در هر طرف قربانگاهها و هیکلها و معبدها بنظر می آمد که بعض آنها در نهایت جمال و دلربائی بود. این شهر بسیار دلکش و خوشنما و بجهت استعداد آلات حرب و علم و فصاحت و ادب و دارالعلوم های افلاطون و ارسطاطالیس و ایوان زینو و میدانی که دیمسطنس خطیب در آن می ایستاد، معروف بود. فی الحقیقه میتوان گفت که گل تمدن عصر قدیم بوده است. مکتب های فلسفیۀ آنجا معروف ترین مکاتب دنیا و ماهرتر از نقاشان و حجاران و معماران آنجا هیچ وقت دیده نشد. اهالی این شهر بشنیدن حکایات و اخبار تازه بسیار مایل بودند و سیصد مجمع برای کسب اخبار دائرکرده بودند که مشهورترین آنها دکان جراحان و دلاکان بود. بت های فراوان در این شهر موجود بود چنانکه بترونیوس در سخن از بتان آن شهر نویسد: یافتن خدایان در آنجا سهلتر از یافتن نفوس است. این شهر از سال 146 قبل از میلاد تا زمان تألیف عهد جدید (انجیل) و پس از آن درتصرف رومیان بود. پولس حواری در سال 52 میلادی بدان شهررفت و در میان فلاسفه بترویج دین مسیحی پرداخت (اعمال رسولان 17- 15 و 24) - انتهی. اثینه معروف است به مدینۀ حکماء. (حبط ج 1 ص 57). و رجوع به آطن شود
آرّیده. برادر نامشروع اسکندر و مادر اورقاصه ای بنام آرینّا بود. و او پس از اسکندر داعیۀسلطنت داشت. و اوریدیس دختر سینان و زن اریده نیز همین دعوی داشت. مل آگر که دشمن پردیکاس و مورد نفرت او بود، پس از ختم مجلس مشورت، دست اریده را گرفته شتابان او را بقصر برد و سربازان بدواً اریده را فیلیپ نامیده، پس از آن پادشاهش خواندند. این رأی رأی عامه بود ولی بزرگان این عقیده را نپسندیدند، بنابراین پی تون خواست نقشۀ پردیکاس را مجری دارد و پیشنهادکرد که پسر رکسانه پادشاه گردد و پردیکاس و لئوناتوس، که هر دو از خانوادۀ سلطنتند، قیم او باشند، همه این پیشنهاد را پذیرفته بدان عمل کردند ولی مل آگر، که از جان خود میترسید، از مجلس بیرون رفته با اریده برگشت و با نطقهای مؤثر مردم را طرفدار او کرد چنانکه سربازان او را پادشاه خوانده جامۀ اسکندر را بر او پوشیدند و مل آگر جوشن و اسلحه خود را برداشته در صف هواخواهان او قرار گرفت. پیاده نظام در این موقعبنای شادی و شعف را گذارده، زوبین ها را بسپرها زد وگفت کسانی که بخواهند تاج را بشخصی دهند که از آن او نمیباشد، معدوم خواهند گشت. نام فیلیپ سربازان را بوجد آورده بود، زیرا برای فیلیپ پدر اسکندر ستایش بزرگ داشتند. (کنت کورث، کتاب 10، بند 7). قضایای بعدرا دیودور و ژوستن و کنت کورث چنین نوشته اند، دیودور گوید (کتاب 18، بند 2) : در این سال (یعنی در سالی که مطابق 323 قبل از میلاد است) پس از فوت اسکندر اغتشاش و هرج و مرج بزرگی در ممالک او روی داد، زیرا او اولادی نداشت و هر یک از رجال و سردارانش میخواست جانشین او گردد. بنابراین فالانژ پیاده نظام آریده پسر فیلیپ وبرادر اسکندر را، که ناقص العقل بود، بسلطنت خواند، ولی اشخاصی از نظامیان، که مورد احترام بودند، سواره نظامی را، که موسوم بدسته هتربود، با خود همراه کرده در ابتداء خواستند با پیاده نظام بجنگند، ولی بعد هیأتی از محترمترین اشخاص لشکر انتخاب کرده بریاست مل آگر نزد فالانژ پیاده نظام فرستادند. او مأموریت داشت، که با مذاکره پیاده نظام را باطاعت درآورد ولی مل آگر بجای اینکه مأموریت خود را انجام دهد، فالانژ را بسیار ستوده و پیاده نظام را بر ضد مخالفین آن تحریک کرد. در نتیجه، مقدونیها مل آگر را رئیس خود خوانده با اسلحه بقصد مخالفین خود حرکت کردند دستۀ قراولان مخصوص از بابل بیرون آمدند، تا با پیاده نظام طرف شوند و نزدیک بود جنگ درگیرد، ولی در این وقت اشخاصی که در قشون اسکندر وجاهت داشتند، بمیان افتاده با سخنان نرم و با موعظه از جنگ مانع گشتند. بعد همه قرار دادند، که اریده پادشاه باشد و پردیکاس نائب السلطنه، پس از آن مهمترین دوستان اسکندر و سران سپاه مقدونی ایالات را بین خودشان تقسیم و به اریده بیعت کردند. روایت ژوستن: این نویسنده قضایا را مشروحتر از دیودور ذکر کرده و گوید (کتاب 13، بند 2- 4) : فوت اسکندر باعث خوشوقتی رجال و سرداران او شد وموجب نگرانی آنها هم نیز، زیرا در میان آنها کسی نبود، که دیگران با طیب خاطر مطیع او شوند، و هیچیک خود را کمتر از دیگری نمیدانست از طرف دیگر همه روزه بخودسری سربازان میافزود و هیچیک از رجال اسکندر نمیتوانست پیش بینی کند، که نظامیان با که همراه خواهند بود. در این احوال پردیکاس عقیده داشت، که باید منتظرشد تا رکسانه بزاید و شاید پس از آن و ارث اسکندر معلوم گردد، ولی مل آگر میگفت: لزومی ندارد منتظر وضعحمل رکسانه شویم. اگر مقصودتان این است، که پادشاهی داشته باشید، چند پادشاه در آسیای صغیر اکنون موجودند. اگر طفلی را بخواهید پادشاه کنید در پرگام (فرغامس) هراکل پسر اسکندر را، که از برسین تولد شده خواهید یافت و هر گاه بخواهید پادشاه مردی باشد، اریده برادر اسکندر در اردو حاضر است و سربازان او را، جهت اینکه رئوف است و پسر فیلیپ، دوست دارند. دیگر اینکه رکسانه پارسی نژاد است و مقدونیه نمیتواند پادشاه خود را از میان مردمی انتخاب کند، که با شمشیر آن را به اطاعت درآورده. اسکندر نمیخواست، که او پادشاه شود، زیرا تا نفس آخر اسم این طفل را نبرد. چنین بود عقیدۀ مل آگر ولی بطلمیوس با انتخاب اریده به سلطنت مخالفت کرده گفت، او لایق پادشاهی نیست، زیرا مادرش در لاریس زن بدعملی بود و دیگر اینکه اریده سخت ناخوش است، اگر او پادشاه شود، فقط به اسم اکتفا کرده اختیارات را به دیگران خواهد داد. پس بهتر است از سرداران کسی را به سلطنت انتخاب کنیم، که از حیث لیاقت از همه به اسکندر نزدیکتر باشد، مملکت را اداره و حدود آنرا حفظ کند، نه این که تابع شخصی پادشاه نما یا محبوبین نالایق باشد. در نتیجۀ مشورت عقیدۀ پردیکاس اکثریت یافت و قرار دادند که منتظر وضع حمل رکسانه شوند و اگر او پسری آورد، آن پسر را پادشاه خوانده لئوناتوس، کراتر، آن تی پاتر و پردیکاس را قیم های او بدانند. پس از آن چهار تن مذکور فی المجلس به پادشاه آینده با قسم بیعت کردند. سواره نظام با رأی اکثریت موافقت کرد، ولی پیاده نظام از این جهت، که آن را در انتخاب پادشاه شرکت نداده بودند، مخالف این عقیده شدو اریده برادر اسکندر را فیلیپ نامیده به پادشاهی برگزید. وقتی که این خبر به سواره نظام رسید، آت تال و مل آگر را مأمور کردند، که پیاده نظام را با نصایح آرام کنند، ولی آنها پنداشتند، که با راضی داشتن پیاده نظام بر نفوذ و قدرتشان خواهند افزود بنابراین مأموریتشان را فراموش کرده طرفدار پیاده نظام شدند. تحریک اشخاص زرنگ و تردست آتش شورش را تیزتر کرد و بالاخره شورش بقدری قوت یافت، که پیاده نظام اسلحه برداشته بقصر یورش برد، تا سواره نظام را مضمحل گرداند. سواره نظام از قصر فرار کرده بخارج بابل رفت و در سنگرها قرار گرفته بنوبت خود، پیاده نظام را سخت تهدید کرد. در این احوال آت تال خواست پردیکاس را بکشد، تا مخالفین نابود گردند، ولی او کسانی را، که حمله کردند از پای درآورد و پس از آن دیگران جرئت نکردند به او نزدیک شوند. بعد پردیکاس جرئت و جسارت غریبی بروز داده تقریباً تنها بمیان پیاده نظام درآمد و سربازان را جمع کرده به آنها نمود، که اگر سؤقصد برضدّ او اجرا میشد، چه عواقبی وخیم برای آنها میداشت. او بسربازان گفت: ((شما برضدّ کیان اسلحه برداشته بودید. آیا این اقدام شما بر ضدّ پارسیهابود یا بر ضدّ دشمنانی دیگر. نه شما میخواستید هموطنان، برادران و کسانی را که شریک مرارت ها و مشقات شما بودند، بکشید. شما میخواستید شعف و شادی بزرگی برای دشمنان خودتان تدارک کنید چه لذتی به آنان دست میداد، وقتی که میدیدند، همان سربازانی که آنها را مغلوب ساخته اند، اینک یکدیگر را نابود میکنند و ارواح خارجی هائی را، که در میدانهای جنگ افتاده اند، شاد میدارند)). پس از این نطق پیاده نظام آرام شد و حاضر گشت، که عقیدۀ پردیکاس را پیروی کرده او را رئیس خود بداند. بعد سواره نظام به پیاده نظام نزدیک شده پذیرفت، که به اریده بیعت کند و اگر رکسانه پسری آورد، او را پادشاه قسمتی از مملکت بدانند. همه این ترتیب را پذیرفتند. در این وقت نعش اسکندر را هم در میان جمعیت گذارده بودند، تا بنمایند که او هم این قرارداد را تصدیق میکند. پس از آن آن تی پاتر والی مقدونیه و یونان گردید، کراتر رئیس مستحفظین خزانه شد و مل آگر و پردیکاس به اداره کردن مملکت و فرماندهی لشکر معین گشتند. بعد پردیکاس، که کینۀ سران شورشیان را به دل داشت، اعلام کرد، که روز دیگر همه در موقع مراسم قربانی برای راحت روح اسکندر حاضر شوند و آن روز، بی اینکه مل آگر را قبلاً آگاه کرده باشند، از پیش تمامی گروهان ها گذشته از سربازان آنهائی را، که شورش طلب میدانست، یکایک طلبید و در خفا آنان را بدست جلادان سپرد. پس از مراسم قربانی پردیکاس ایالات را بین رؤسا تقسیم کرد تا اولاً آنها را از خود راضی کرده در تحت اوامرخود درآورد. ثانیاً به این بهانه آنها را از مرکز حکومت دور کند. تقسیم ممالک بقرعه صورت گرفت و حکم قرعه چنین بود (بعد ژوستن اشخاص و ایالات را می نامد). روایت کنت کورث - مورخ مذکور گوید (کتاب 10، بند 7 و 8) : پردیکاس از هیجان سربازان ترسیده امر کرد درب اطاقی را، که نعش اسکندر را در آن گذارده بودند، ببندند. بر اثر این حکم بین نظامیانی، که طرفدار پردیکاس بودند از یک طرف و مل آگر و پیاده نظام از طرف دیگر، نزاع درگرفت و نزدیک بود جدالی روی دهد و حتی چند تن زخمی شدند، ولی در این وقت قدیمترین سربازان مقدونی کلاهخودها را برداشتند، تا بهتر شناخته شوند و از پردیکاس خواهش کردند، که زد و خورد را موقوف بداردو با پادشاه و جمعیتی، که عده اش بیشتر است، طرف نشود. پس از آن مل آگر می خواست که سربازان در اطراف نعش اسکندر بمانند، ولی آنها، از ترس این که مبادا در دامی افتند، از یکی از درهای قصر بیرون رفته خود را به فرات رسانیدند. در این احوال سواره نظام مقدونی، پردیکاس و لئوناتوس را پیروی کرد. در ابتدا پردیکاس میخواست از شهر خارج شود، ولی به این ملاحظه که تصور نکنند، او روابط خود را با سایر قسمتهای قشون قطع کرده، در شهر بماند. در این احوال مل آگر بگوش اریده فیلیپ پادشاه جدید همواره می خواند، که مادامی که پردیکاس زنده است، سلطنت او استوار نیست. بالاخره او اصرار را بجائی رسانید، که به پادشاه پیشنهاد کرد چند تن فرستاده پردیکاس را احضار کند و وقتی که او آمد، توقیفش کرده بکشد و اگر نیامد، فرستادگان مأمور باشند، که او را نابود گردانند. فیلیپ چنین عقیده ای نداشت، ولی چون غالباً خاموش بود، سکوت را مل آگر برضایت حمل کرده، اشخاصی را نزد پردیکاس فرستاد تا او را نزد شاه بیاورند. پردیکاس در این موقع قوت قلب غریبی نشان داده فقط با پانزده تن نزد فرستادگان آمد و آنها را بندگان مل آگر خوانده طوری جسورانه حرف زد، که مأمورین ترسیده فرار کردند بعد پردیکاس نزد لئوناتوس رفت، تا از کمک او قوتی یابد. مقدونیها از اقدام مل آگر سخت متنفر شده خواستند از او انتقام بکشند و او چون از قصد آنها آگاه شد، نزد اریده فیلیپ رفت و پرسید، که آیا این حکم پادشاه نبود، که پردیکاس را بیاورند، پادشاه جواب داد، که این حکم را من به اصرار مل آگر پذیرفتم و چون پردیکاس زنده است، نباید این قضیه را باعث شورش قرارداد. پس از آن اریده فیلیپ امر کرد، که مجلس مشورت منحل گردد. اگرچه در این وقت پادشاهی، که بتواند زمام امور را بدست گیرد نبود ولی چون فیلیپ را پادشاه میدانستند، باز ظاهراً درباری بود وسفرای مقیم بابل و سرداران و صاحبمنصبان در آن جا جمع میشدند. در این احوال خبر رسید، که پردیکاس با سواره نظام از شهر بیرون رفته و راه آذوقه را بشهر بسته است. بر اثر این وضع در شهر قحطی و گرسنگی پدید آمدو چون مردمی بسیار از ناامنی حول و حوش بشهر آمده بودند مقدونیها ترسیدند که مبادا شورشی در شهر برپا شود و قرار دادند، رسولانی نزد سواره نظام فرستاده زمینه ای برای صلح تدارک کنند. رسولان، که بریاست پارساس نام تسالیانی بودند، جواب آوردند، که سواره نظام میگوید: مادامی که مقصرین شورش را بما تسلیم نکرده اند، ما اسلحه را زمین نخواهیم گذاشت. پیاده نظام، همینکه این بشنید، اسلحه برداشت و پادشاه، چون دید که جنگ داخلی دارد شروع میشود، بمیان جمعیت آمده گفت: برای احتراز از اینکه شما بجان یکدیگر بیفتید لازم است باز رسولانی بفرستید تا شاید این دفعه کار صلح انجام یابد. در این موقع او تاج خود را برداشته بدست راست گرفت و گفت، من طالب این سلطنت نیستم، اگر کسی در میان شما هست، که بهتر از من میتواند امور را اداره کند، تاج را بردارد. این حرف پادشاه و اشکهائی، که از چشمان او سرازیر گشت باعث شد، که جمعیت برقت آمده گفت: هر آن چه خواهی بکن. بعد رسولانی نزد سواره نظام رفته زمینۀ صلح را فراهم کردند. آشتی پیاده نظام با سواره نظام عملی گشت و قرار دادند، که مل آگر رفیق پردیکاس در اداره کردن مملکت باشد. پردیکاس ظاهراً روی موافقت نشان داد، ولی در باطن میکوشید که مل آگر را نابود سازد، زیرا میدانست، که اوشخصی است ماجراجو و آرام نخواهد نشست. بالاخره یکی از سربازان را تحریک کرد که بلند شکایت کند از اینکه مل آگر همدوش پردیکاس گشته. این خبر به مل آگر رسید واو برآشفته با تشدد نزد پردیکاس رفت و سخت از سربازمزبور شکایت کرد. پردیکاس چنان وانمود که از این قضیه خیلی متأسف است و بعد گفت اشخاصی که این سرباز را بچنین اقدامی تحریک کرده اند، باید مجازات شوند. و برای اجرای این امر مراسم ((پاک کردن)) باید اجرا گردد. مراسم پاک کردن موافق عادات مقدونی چنین بود که سگی را کشته روده های آنرادر دشتی بدو طرف میانداختند و بعد پیاده نظام و سواره نظام در دشت حاضر میشدند و بقیۀ مراسم پاک کردن بعمل می آمد. مل آگر با شادی این پیشنهاد را پذیرفت و تشریفات پاک کردن در روز معین بعمل آمد. بعد اریده فیلیپ بتحریک پردیکاس با گروهانی بطرف پیاده نظام رانده گفت تمام اشخاصی که باعث شورش شده بودند باید مجازات شوند چون تمام لشکر و فیلهای جنگی حاضر بودند پیاده نظام نتوانست اندک مخالفتی نشان دهد و پردیکاس از موقع استفاده کرده سیصد نفر را یکایک خواند و آنها ازصف بیرون آمدند. بعد او در همانجا حکم کرد آنها را بپای فیلها انداختند. از برای مل آگر این پیش آمد بکلی غیر مترقب بود، زیرا در یک آن تمام اشخاصی که برای او کار کرده بودند، نابود شدند. در این روز کسی برضد مل آگر اقدامی نکرد و او در جای خود بماند، ولی فهمید که دشمنانش در قصد او هستند و کسی را که او پادشاه کرده، آلت اجرای مقاصد بدخواهان اوست. بنابراین از جان خود هراسناک گشته بمعبدی پناه برد، ولی پناهگاهی در آن معبد هم نیافت، زیرا او را گرفته کشتند. نتیجه: از آنچه تا اینجا ذکر شد چنین برمی آید، که پس از منازعاتی که چند روز طول کشیده، دو تن را برای سلطنت انتخاب کرده اند: اریده فیلیپ برادر نامشروع اسکندر و نیز پسری را که فرض میکردند رکسانه خواهد آورد. پردیکاس هم نایب السلطنه و قیم دو پادشاه گردید. از جریان وقایع نیز پیداست، که سلطنت اریده فیلیپ موقتی بوده یعنی تا وقتیکه رکسانه بزاید. بنابراین با وجود اینکه بعضی سرداران اسکندر برای پیشرفت خیالات خود میخواسته اند پسر رکسانه پادشاه نشود، اکثریت بپسراو تمایل داشته و بالاخره این تمایل غلبه کرده اگر این وضع ادامه مییافت و اشخاص جاه طلب پسر رکسانه را تلف نمیکردند، میشد گفت، که سلسلۀ سلطنت مقدونیه بسلسلۀ مقدونی و ایرانی تبدیل می یافت ولی، چنانکه بیاید، منازعات بجنگهای داخلی بین سرداران اسکندر مبدل گردید و خانوادۀ اسکندر بکلی نابود شد چنانکه احدی که بتخت نزدیک باشد، نماند و از سرداران هم هر یک درمملکتی والی و بعد رئیس مستقل یا پادشاه گردید. اینها در تاریخ به دیادک ها یا جانشینان موسوم گشتند. (ایران باستان صص 1954- 1966 و 1994)
آرّیده. برادر نامشروع اسکندر و مادر اورقاصه ای بنام آرینّا بود. و او پس از اسکندر داعیۀسلطنت داشت. و اوریدیس دختر سینان و زن اریده نیز همین دعوی داشت. مل آگر که دشمن پردیکاس و مورد نفرت او بود، پس از ختم مجلس مشورت، دست اریده را گرفته شتابان او را بقصر برد و سربازان بدواً اریده را فیلیپ نامیده، پس از آن پادشاهش خواندند. این رأی رأی عامه بود ولی بزرگان این عقیده را نپسندیدند، بنابراین پی تون خواست نقشۀ پردیکاس را مجری دارد و پیشنهادکرد که پسر رُکسانه پادشاه گردد و پردیکاس و لئوناتوس، که هر دو از خانوادۀ سلطنتند، قیم او باشند، همه این پیشنهاد را پذیرفته بدان عمل کردند ولی مل آگر، که از جان خود میترسید، از مجلس بیرون رفته با اریده برگشت و با نطقهای مؤثر مردم را طرفدار او کرد چنانکه سربازان او را پادشاه خوانده جامۀ اسکندر را بر او پوشیدند و مل آگر جوشن و اسلحه خود را برداشته در صف هواخواهان او قرار گرفت. پیاده نظام در این موقعبنای شادی و شعف را گذارده، زوبین ها را بسپرها زد وگفت کسانی که بخواهند تاج را بشخصی دهند که از آن او نمیباشد، معدوم خواهند گشت. نام فیلیپ سربازان را بوجد آورده بود، زیرا برای فیلیپ پدر اسکندر ستایش بزرگ داشتند. (کنت کورث، کتاب 10، بند 7). قضایای بعدرا دیودور و ژوستن و کنت کورث چنین نوشته اند، دیودور گوید (کتاب 18، بند 2) : در این سال (یعنی در سالی که مطابق 323 قبل از میلاد است) پس از فوت اسکندر اغتشاش و هرج و مرج بزرگی در ممالک او روی داد، زیرا او اولادی نداشت و هر یک از رجال و سردارانش میخواست جانشین او گردد. بنابراین فالانژ پیاده نظام آریده پسر فیلیپ وبرادر اسکندر را، که ناقص العقل بود، بسلطنت خواند، ولی اشخاصی از نظامیان، که مورد احترام بودند، سواره نظامی را، که موسوم بدسته هِتربود، با خود همراه کرده در ابتداء خواستند با پیاده نظام بجنگند، ولی بعد هیأتی از محترمترین اشخاص لشکر انتخاب کرده بریاست مل آگر نزد فالانژ پیاده نظام فرستادند. او مأموریت داشت، که با مذاکره پیاده نظام را باطاعت درآورد ولی مل آگر بجای اینکه مأموریت خود را انجام دهد، فالانژ را بسیار ستوده و پیاده نظام را بر ضد مخالفین آن تحریک کرد. در نتیجه، مقدونیها مِل آگر را رئیس خود خوانده با اسلحه بقصد مخالفین خود حرکت کردند دستۀ قراولان مخصوص از بابل بیرون آمدند، تا با پیاده نظام طرف شوند و نزدیک بود جنگ درگیرد، ولی در این وقت اشخاصی که در قشون اسکندر وجاهت داشتند، بمیان افتاده با سخنان نرم و با موعظه از جنگ مانع گشتند. بعد همه قرار دادند، که اریده پادشاه باشد و پردیکاس نائب السلطنه، پس از آن مهمترین دوستان اسکندر و سران سپاه مقدونی ایالات را بین خودشان تقسیم و به اریده بیعت کردند. روایت ژوستن: این نویسنده قضایا را مشروحتر از دیودور ذکر کرده و گوید (کتاب 13، بند 2- 4) : فوت اسکندر باعث خوشوقتی رجال و سرداران او شد وموجب نگرانی آنها هم نیز، زیرا در میان آنها کسی نبود، که دیگران با طیب خاطر مطیع او شوند، و هیچیک خود را کمتر از دیگری نمیدانست از طرف دیگر همه روزه بخودسری سربازان میافزود و هیچیک از رجال اسکندر نمیتوانست پیش بینی کند، که نظامیان با که همراه خواهند بود. در این احوال پردیکاس عقیده داشت، که باید منتظرشد تا رکسانه بزاید و شاید پس از آن و ارث اسکندر معلوم گردد، ولی مِل آگر میگفت: لزومی ندارد منتظر وضعحمل رُکسانه شویم. اگر مقصودتان این است، که پادشاهی داشته باشید، چند پادشاه در آسیای صغیر اکنون موجودند. اگر طفلی را بخواهید پادشاه کنید در پرگام (فرغامس) هراکل پسر اسکندر را، که از برسین تولد شده خواهید یافت و هر گاه بخواهید پادشاه مردی باشد، اریده برادر اسکندر در اردو حاضر است و سربازان او را، جهت اینکه رئوف است و پسر فیلیپ، دوست دارند. دیگر اینکه رُکسانه پارسی نژاد است و مقدونیه نمیتواند پادشاه خود را از میان مردمی انتخاب کند، که با شمشیر آن را به اطاعت درآورده. اسکندر نمیخواست، که او پادشاه شود، زیرا تا نفس آخر اسم این طفل را نبرد. چنین بود عقیدۀ مِل آگر ولی بطلمیوس با انتخاب اریده به سلطنت مخالفت کرده گفت، او لایق پادشاهی نیست، زیرا مادرش در لاریس زن بدعملی بود و دیگر اینکه اریده سخت ناخوش است، اگر او پادشاه شود، فقط به اسم اکتفا کرده اختیارات را به دیگران خواهد داد. پس بهتر است از سرداران کسی را به سلطنت انتخاب کنیم، که از حیث لیاقت از همه به اسکندر نزدیکتر باشد، مملکت را اداره و حدود آنرا حفظ کند، نه این که تابع شخصی پادشاه نما یا محبوبین نالایق باشد. در نتیجۀ مشورت عقیدۀ پردیکاس اکثریت یافت و قرار دادند که منتظر وضع حمل رُکسانه شوند و اگر او پسری آورد، آن پسر را پادشاه خوانده لئوناتوس، کراتر، آن تی پاتر و پردیکاس را قیم های او بدانند. پس از آن چهار تن مذکور فی المجلس به پادشاه آینده با قسم بیعت کردند. سواره نظام با رأی اکثریت موافقت کرد، ولی پیاده نظام از این جهت، که آن را در انتخاب پادشاه شرکت نداده بودند، مخالف این عقیده شدو اریده برادر اسکندر را فیلیپ نامیده به پادشاهی برگزید. وقتی که این خبر به سواره نظام رسید، آت تال و مِل آگر را مأمور کردند، که پیاده نظام را با نصایح آرام کنند، ولی آنها پنداشتند، که با راضی داشتن پیاده نظام بر نفوذ و قدرتشان خواهند افزود بنابراین مأموریتشان را فراموش کرده طرفدار پیاده نظام شدند. تحریک اشخاص زرنگ و تردست آتش شورش را تیزتر کرد و بالاخره شورش بقدری قوت یافت، که پیاده نظام اسلحه برداشته بقصر یورش برد، تا سواره نظام را مضمحل گرداند. سواره نظام از قصر فرار کرده بخارج بابل رفت و در سنگرها قرار گرفته بنوبت خود، پیاده نظام را سخت تهدید کرد. در این احوال آت تال خواست پردیکاس را بکشد، تا مخالفین نابود گردند، ولی او کسانی را، که حمله کردند از پای درآورد و پس از آن دیگران جرئت نکردند به او نزدیک شوند. بعد پردیکاس جرئت و جسارت غریبی بروز داده تقریباً تنها بمیان پیاده نظام درآمد و سربازان را جمع کرده به آنها نمود، که اگر سؤقصد برضدّ او اجرا میشد، چه عواقبی وخیم برای آنها میداشت. او بسربازان گفت: ((شما برضدّ کیان اسلحه برداشته بودید. آیا این اقدام شما بر ضدّ پارسیهابود یا بر ضدّ دشمنانی دیگر. نه شما میخواستید هموطنان، برادران و کسانی را که شریک مرارت ها و مشقات شما بودند، بکشید. شما میخواستید شعف و شادی بزرگی برای دشمنان خودتان تدارک کنید چه لذتی به آنان دست میداد، وقتی که میدیدند، همان سربازانی که آنها را مغلوب ساخته اند، اینک یکدیگر را نابود میکنند و ارواح خارجی هائی را، که در میدانهای جنگ افتاده اند، شاد میدارند)). پس از این نطق پیاده نظام آرام شد و حاضر گشت، که عقیدۀ پردیکاس را پیروی کرده او را رئیس خود بداند. بعد سواره نظام به پیاده نظام نزدیک شده پذیرفت، که به اریده بیعت کند و اگر رُکسانه پسری آورد، او را پادشاه قسمتی از مملکت بدانند. همه این ترتیب را پذیرفتند. در این وقت نعش اسکندر را هم در میان جمعیت گذارده بودند، تا بنمایند که او هم این قرارداد را تصدیق میکند. پس از آن آن تی پاتر والی مقدونیه و یونان گردید، کراتر رئیس مستحفظین خزانه شد و مِل آگر و پردیکاس به اداره کردن مملکت و فرماندهی لشکر معین گشتند. بعد پردیکاس، که کینۀ سران شورشیان را به دل داشت، اعلام کرد، که روز دیگر همه در موقع مراسم قربانی برای راحت روح اسکندر حاضر شوند و آن روز، بی اینکه مِل آگر را قبلاً آگاه کرده باشند، از پیش تمامی گروهان ها گذشته از سربازان آنهائی را، که شورش طلب میدانست، یکایک طلبید و در خفا آنان را بدست جلادان سپرد. پس از مراسم قربانی پردیکاس ایالات را بین رؤسا تقسیم کرد تا اولاً آنها را از خود راضی کرده در تحت اوامرخود درآورد. ثانیاً به این بهانه آنها را از مرکز حکومت دور کند. تقسیم ممالک بقرعه صورت گرفت و حکم قرعه چنین بود (بعد ژوستن اشخاص و ایالات را می نامد). روایت کنت کورْث - مورخ مذکور گوید (کتاب 10، بند 7 و 8) : پردیکاس از هیجان سربازان ترسیده امر کرد درب اطاقی را، که نعش اسکندر را در آن گذارده بودند، ببندند. بر اثر این حکم بین نظامیانی، که طرفدار پردیکاس بودند از یک طرف و مِل آگر و پیاده نظام از طرف دیگر، نزاع درگرفت و نزدیک بود جدالی روی دهد و حتی چند تن زخمی شدند، ولی در این وقت قدیمترین سربازان مقدونی کلاهخودها را برداشتند، تا بهتر شناخته شوند و از پردیکاس خواهش کردند، که زد و خورد را موقوف بداردو با پادشاه و جمعیتی، که عده اش بیشتر است، طرف نشود. پس از آن مِل آگر می خواست که سربازان در اطراف نعش اسکندر بمانند، ولی آنها، از ترس این که مبادا در دامی افتند، از یکی از درهای قصر بیرون رفته خود را به فرات رسانیدند. در این احوال سواره نظام مقدونی، پردیکاس و لئوناتوس را پیروی کرد. در ابتدا پردیکاس میخواست از شهر خارج شود، ولی به این ملاحظه که تصور نکنند، او روابط خود را با سایر قسمتهای قشون قطع کرده، در شهر بماند. در این احوال مِل آگر بگوش اریده فیلیپ پادشاه جدید همواره می خواند، که مادامی که پردیکاس زنده است، سلطنت او استوار نیست. بالاخره او اصرار را بجائی رسانید، که به پادشاه پیشنهاد کرد چند تن فرستاده پردیکاس را احضار کند و وقتی که او آمد، توقیفش کرده بکشد و اگر نیامد، فرستادگان مأمور باشند، که او را نابود گردانند. فیلیپ چنین عقیده ای نداشت، ولی چون غالباً خاموش بود، سکوت را مِل آگر برضایت حمل کرده، اشخاصی را نزد پردیکاس فرستاد تا او را نزد شاه بیاورند. پردیکاس در این موقع قوت قلب غریبی نشان داده فقط با پانزده تن نزد فرستادگان آمد و آنها را بندگان مِل آگر خوانده طوری جسورانه حرف زد، که مأمورین ترسیده فرار کردند بعد پردیکاس نزد لئوناتوس رفت، تا از کمک او قوتی یابد. مقدونیها از اقدام مِل آگر سخت متنفر شده خواستند از او انتقام بکشند و او چون از قصد آنها آگاه شد، نزد اریده فیلیپ رفت و پرسید، که آیا این حکم پادشاه نبود، که پردیکاس را بیاورند، پادشاه جواب داد، که این حکم را من به اصرار مِل آگر پذیرفتم و چون پردیکاس زنده است، نباید این قضیه را باعث شورش قرارداد. پس از آن اریده فیلیپ امر کرد، که مجلس مشورت منحل گردد. اگرچه در این وقت پادشاهی، که بتواند زمام امور را بدست گیرد نبود ولی چون فیلیپ را پادشاه میدانستند، باز ظاهراً درباری بود وسفرای مقیم بابل و سرداران و صاحبمنصبان در آن جا جمع میشدند. در این احوال خبر رسید، که پردیکاس با سواره نظام از شهر بیرون رفته و راه آذوقه را بشهر بسته است. بر اثر این وضع در شهر قحطی و گرسنگی پدید آمدو چون مردمی بسیار از ناامنی حول و حوش بشهر آمده بودند مقدونیها ترسیدند که مبادا شورشی در شهر برپا شود و قرار دادند، رسولانی نزد سواره نظام فرستاده زمینه ای برای صلح تدارک کنند. رسولان، که بریاست پارساس نام تسالیانی بودند، جواب آوردند، که سواره نظام میگوید: مادامی که مقصرین شورش را بما تسلیم نکرده اند، ما اسلحه را زمین نخواهیم گذاشت. پیاده نظام، همینکه این بشنید، اسلحه برداشت و پادشاه، چون دید که جنگ داخلی دارد شروع میشود، بمیان جمعیت آمده گفت: برای احتراز از اینکه شما بجان یکدیگر بیفتید لازم است باز رسولانی بفرستید تا شاید این دفعه کار صلح انجام یابد. در این موقع او تاج خود را برداشته بدست راست گرفت و گفت، من طالب این سلطنت نیستم، اگر کسی در میان شما هست، که بهتر از من میتواند امور را اداره کند، تاج را بردارد. این حرف پادشاه و اشکهائی، که از چشمان او سرازیر گشت باعث شد، که جمعیت برقت آمده گفت: هر آن چه خواهی بکن. بعد رسولانی نزد سواره نظام رفته زمینۀ صلح را فراهم کردند. آشتی پیاده نظام با سواره نظام عملی گشت و قرار دادند، که مِل آگر رفیق پردیکاس در اداره کردن مملکت باشد. پردیکاس ظاهراً روی موافقت نشان داد، ولی در باطن میکوشید که مِل آگر را نابود سازد، زیرا میدانست، که اوشخصی است ماجراجو و آرام نخواهد نشست. بالاخره یکی از سربازان را تحریک کرد که بلند شکایت کند از اینکه مل آگر همدوش پردیکاس گشته. این خبر به مِل آگر رسید واو برآشفته با تشدد نزد پردیکاس رفت و سخت از سربازمزبور شکایت کرد. پردیکاس چنان وانمود که از این قضیه خیلی متأسف است و بعد گفت اشخاصی که این سرباز را بچنین اقدامی تحریک کرده اند، باید مجازات شوند. و برای اجرای این امر مراسم ((پاک کردن)) باید اجرا گردد. مراسم پاک کردن موافق عادات مقدونی چنین بود که سگی را کشته روده های آنرادر دشتی بدو طرف میانداختند و بعد پیاده نظام و سواره نظام در دشت حاضر میشدند و بقیۀ مراسم پاک کردن بعمل می آمد. مِل آگر با شادی این پیشنهاد را پذیرفت و تشریفات پاک کردن در روز معین بعمل آمد. بعد اریده فیلیپ بتحریک پردیکاس با گروهانی بطرف پیاده نظام رانده گفت تمام اشخاصی که باعث شورش شده بودند باید مجازات شوند چون تمام لشکر و فیلهای جنگی حاضر بودند پیاده نظام نتوانست اندک مخالفتی نشان دهد و پردیکاس از موقع استفاده کرده سیصد نفر را یکایک خواند و آنها ازصف بیرون آمدند. بعد او در همانجا حکم کرد آنها را بپای فیلها انداختند. از برای مِل آگر این پیش آمد بکلی غیر مترقب بود، زیرا در یک آن تمام اشخاصی که برای او کار کرده بودند، نابود شدند. در این روز کسی برضد مِل آگر اقدامی نکرد و او در جای خود بماند، ولی فهمید که دشمنانش در قصد او هستند و کسی را که او پادشاه کرده، آلت اجرای مقاصد بدخواهان اوست. بنابراین از جان خود هراسناک گشته بمعبدی پناه برد، ولی پناهگاهی در آن معبد هم نیافت، زیرا او را گرفته کشتند. نتیجه: از آنچه تا اینجا ذکر شد چنین برمی آید، که پس از منازعاتی که چند روز طول کشیده، دو تن را برای سلطنت انتخاب کرده اند: اریده فیلیپ برادر نامشروع اسکندر و نیز پسری را که فرض میکردند رُکسانه خواهد آورد. پردیکاس هم نایب السلطنه و قیم دو پادشاه گردید. از جریان وقایع نیز پیداست، که سلطنت اریده فیلیپ موقتی بوده یعنی تا وقتیکه رُکسانه بزاید. بنابراین با وجود اینکه بعضی سرداران اسکندر برای پیشرفت خیالات خود میخواسته اند پسر رکسانه پادشاه نشود، اکثریت بپسراو تمایل داشته و بالاخره این تمایل غلبه کرده اگر این وضع ادامه مییافت و اشخاص جاه طلب پسر رُکسانه را تلف نمیکردند، میشد گفت، که سلسلۀ سلطنت مقدونیه بسلسلۀ مقدونی و ایرانی تبدیل می یافت ولی، چنانکه بیاید، منازعات بجنگهای داخلی بین سرداران اسکندر مبدل گردید و خانوادۀ اسکندر بکلی نابود شد چنانکه احدی که بتخت نزدیک باشد، نماند و از سرداران هم هر یک درمملکتی والی و بعد رئیس مستقل یا پادشاه گردید. اینها در تاریخ به دیادُک ها یا جانشینان موسوم گشتند. (ایران باستان صص 1954- 1966 و 1994)
اصده. (قطر المحیط) (منتهی الارب). رجوع به اصده شود، اصل. (منتهی الارب) (آنندراج) ، جمیع. همه: جاؤا باصیلتهم، ای باجمعهم. و این گفتۀ ابن سکیت است که زمخشری نقل کرده است. (از تاج العروس). اصیلهالرجل، جمیع مال با نخلستان او. (منتهی الارب). اخذه باصیلته، بنا بنقل ابن السکیت، ای باجمعه، و همچنین: جاؤا باصیلتهم و باصلتهم (محرکهً) ، بنقل ابن اعرابی، ای اخذه کله باصله لم یدع منه شیئاً. (از تاج العروس) ، و اهل طایف گویند: فلان را اصیله ای است، یعنی ارضی قدیمی و موروثی دارد که در آن میزید. (از تاج العروس)
اُصْده. (قطر المحیط) (منتهی الارب). رجوع به اصده شود، اصل. (منتهی الارب) (آنندراج) ، جمیع. همه: جاؤا باصیلتهم، ای باجمعهم. و این گفتۀ ابن سکیت است که زمخشری نقل کرده است. (از تاج العروس). اصیلهالرجل، جمیع مال با نخلستان او. (منتهی الارب). اخذه باصیلته، بنا بنقل ابن السکیت، ای باجمعه، و همچنین: جاؤا باصیلتهم و باصلتهم (محرکهً) ، بنقل ابن اعرابی، ای اخذه کله باصله لم یدع منه شیئاً. (از تاج العروس) ، و اهل طایف گویند: فلان را اصیله ای است، یعنی ارضی قدیمی و موروثی دارد که در آن میزید. (از تاج العروس)
بمعنی دلها و این جمع فواد است که بمعنی دل باشد و حرف سوم آن همزۀ مکسور است. (آنندراج). افئده. رجوع به افئده شود، قوت دادن. (ترجمان القرآن) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر) (منتهی الارب). روزی دادن به اندازه
بمعنی دلها و این جمع فواد است که بمعنی دل باشد و حرف سوم آن همزۀ مکسور است. (آنندراج). اَفْئِده. رجوع به افئده شود، قوت دادن. (ترجمان القرآن) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر) (منتهی الارب). روزی دادن به اندازه