جدول جو
جدول جو

معنی اثنا - جستجوی لغت در جدول جو

اثنا
ثنا گفتن، ستودن
هنگام، زمان، حین
میانه ها، وسط ها
تصویری از اثنا
تصویر اثنا
فرهنگ فارسی عمید
اثنا
ستودن، ثنا گفتن
تصویری از اثنا
تصویر اثنا
فرهنگ لغت هوشیار
اثنا
بین، حین، خلال، ضمن، طی، هنگام
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از النا
تصویر النا
(دخترانه)
نورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مثنا
تصویر مثنا
در نحو عربی اسمی که بر دو کس یا چیز دلالت می کند مانند زوجین، دوباره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افنا
تصویر افنا
نیست کردن، نابود کردن، نیستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغنا
تصویر اغنا
بی نیاز کردن، توانگر ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنا
تصویر اشنا
گوهر گران بها، گران مایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انثنا
تصویر انثنا
دو تا شدن، باز گردیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ ثنی. تاه ها. لاها. نوردها.
لغت نامه دهخدا
(شَ پَ / پِ)
دوتاه گردیدن، دو مرد. (مهذب الاسماء). ج، اثناء، روز دوشنبه. ج، اثانین
لغت نامه دهخدا
(شَ خُ)
ستودن. ثنا گفتن. (تاج المصادر) : اثنی علیه. (منتهی الارب). افاضل جهان و شعرای عصر مبالغتها نموده و در اثناء و اطرای او قصاید پرداخته. (ترجمه تاریخ یمینی) ، بیوت اثناعشریه، تقسیم هربرج است بر دوازده قسمت و انتساب هر قسمت بکوکبی و آن را بفارسی دوازده بهر گویند. توضیح آنکه زائجۀ فلکی را دوازده خانه است که هر یک منتسب به اموری و دلیل بر مقصدی است و بروج در این خانه ها جای گیرند و این تقسیم دوازده گانه از حیث سعادت و نحوست و تذکیر و تأنیث است. (احکام نجوم)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
موضعی است در شام. (معجم البلدان) (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در حال اضافه، عیب:
ولیکن نبیند کس آهوی خویش
ترا روشن آید همی خوی خویش،
فردوسی،
چنین گفت آنکس که آهوی خویش
ببیند بگرداند آیین و کیش،
فردوسی،
چه فرمائیم چیست نیروی من
تو دانی هنرها و آهوی من،
فردوسی،
هر آنکس که آهوی تو با تو گفت
همه راستیها گشاد از نهفت،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کهنه گردیدن: اثن ّ الهرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انثنا
تصویر انثنا
باز گردیدن، به ناز رفتن، دو تایی شدن، واگردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکنا
تصویر اکنا
بر نام نهادن (برنام کنیه)
فرهنگ لغت هوشیار
بی نیازی، سود رسانی بی نیاز کردن، توانگری دادن، بی نیاز کردن، توانگری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افنا
تصویر افنا
نیست کردن، نابود گردانیدن، نیستی، نابودی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع امین، امینان، امانت داران، در منی فرود آمدن، جایی در راه، هنج، خون ریختن، آب دادن، زنهار دادن، معتمدان، استواران، کسانی که بر آنان اعتماد کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقنا
تصویر اقنا
سرمایه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
خوراندن خوار گرداندن، رنجاندن، نام و نشانی نوشتن، رویاندن، در بند ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضنا
تصویر اضنا
بسیار فرزندی، سست کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنا
تصویر اشنا
گرانمایه، گوهر گرانبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسنا
تصویر اسنا
بلندکردن، یک سال ماندن، بالا بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازنا
تصویر ازنا
پناهاندن، بالابردن، بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک شدن، فرو هشتن، آویزان کردن، نزدیک شدن زایمان، جمع دنی، فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخنا
تصویر اخنا
دشنامگویی، تباهیدن، سرسبزی، پیمان شکنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احنا
تصویر احنا
جمع حنو، کنارها و سوی ها
فرهنگ لغت هوشیار
پوران پسران جمع ابن پسران، اخلاف سعد بن زید مناف بن تمیم بجز دو پسرش کعب و عمرو. این قبیله در ریگزار الدهنا سکونت داشتند، اخلاف مهاجران ایرانی که در یمن تولد یافته اند، در دوره خلافت عباسی اخلاف نخستین طرفداران سلسله عباسی را (ابنا) مینامیدند که مختصر (ابنا الدعوه) باشد، یا ابنای انس و جن. مردمان و پریان. یا ابنای بشر. آدمی زاد گان. یا ابنای جنس. هم جنسان. یا ابنای جهن. انسان و حیوان و نبات. یا ابنای درزه. مردمان فرومایه و دون. یا ابنای دهر. ابنا (ی) روزگار یا ابنای روزگار. مردم عالم، مردمان همزاد و هم عصر. یا ابنای زمان. مردم روزگار اهل روزگار خلق، مردمان هم زاد و هم عصر. یا ابنا (ی) سبیل، جمع ابن سبیل راهگذاران مردم کاروانی که در زاد و بوم خویش توانگر بوده و اکنون در سفر بی برگ و درویش مانده اند. یاابنا (ی) سلطنت. پسران شاه. یا ابنا (ی) عصر. ابنا (ی) روزگار یا ابنا (ی) نوع. آحاد و افراد نوعی از انواع، مردمان. یا ابنا (ی) وطن. هم وطنان هم میهنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثنان
تصویر اثنان
در حال رفعی. دو دو مرد، روز دوشنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنا
تصویر ارنا
نام درختی در جنگلهای ایران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثناء
تصویر اثناء
جمع ثنی، میانه ها، لاها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثنان
تصویر اثنان
((اِ))
دو، عدد دو. (در حالت رفعی)، دو مرد، روز دوشنبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثناء
تصویر اثناء
هنگام
فرهنگ واژه فارسی سره