معنی اثمداد - جستجوی لغت در جدول جو

اثمداد

لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بامداد — تصویر بامداد

(پسرانه)

پگاه، سپیده دم، نام پدر مزدک، صبح، نام پدر مزدک

فرهنگ نامهای ایرانی

تصویری از اورداد — تصویر اورداد

(پسرانه)

اهورداد، خداداد، نام یکی از سرداران کوروش پادشاه هخامنشی

فرهنگ نامهای ایرانی

تصویری از کامداد — تصویر کامداد

(پسرانه)

نام وزیر و مشاور آبتین

فرهنگ نامهای ایرانی

تصویری از امداد — تصویر امداد

مددها، یاری ها، کمک ها، یار و یاورها، فریادرس ها، جمع واژۀ مدد

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از امداد — تصویر امداد

مدد کردن، یاری دادن، کمک کردن

فرهنگ فارسی عمید

(کُ)

مهلت خواستن. (ناظم الاطباء). مهلت و زمان دادن و درنگ کردن از اجل معین.

لغت نامه دهخدا

(تَ)

فرودآمدن بر ثمد. ائثماد. (منتهی الارب). به آب اندک آمدن. (تاج المصادر بیهقی) ، نقداً
تهی دست کردن از بسیاری سؤال. مثمود ساختن.

لغت نامه دهخدا

(اَ)

جمع واژۀ مدت. (ناظم الاطباء).

لغت نامه دهخدا

(کَ مَ)

بدرد آمدن چشم. (منتهی الأرب).

لغت نامه دهخدا

(شَ)

فربه گردیدن. فربه شدن

لغت نامه دهخدا

(زُ چَ)

برآماسیدن از خشم و جز آن. (ناظم الاطباء). برآماسیدن از خشم و جز آن. اسمیداد. (یادداشت مؤلف)

لغت نامه دهخدا

تصویری از اعتداد — تصویر اعتداد

بشمار آوردن، چیزی را اهمیت دادن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از اسوداد — تصویر اسوداد

سیاه بودن، سیاه رنگی

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از اقتداد — تصویر اقتداد

به درازا شکافتن، جدا کردن، نیک اندیشیدن بازشناختن

فرهنگ لغت هوشیار

مقصود آنست همان مطلوب است، خلاصه تالحاصل: هر یکی را او یکی طومار داد هزیکی ضد دگر بود المراد. (مثنوی) هست اشارات محمد المراد کل گشاد اندر گشاد اندر گشاد. (مثنوی)، در عبارات زیررمعنی اسم فعل دهد یعنی مقصود مرا بر آورید، مراد مرا بدهید، شخصی در راه حج در بریه افتاد و تشنگی عظیم بر وی غالب شد تا از دور خیمه ای خرد و کهن دید آنجا دفت. کنیزکی دید آواز آن شخص که: من مهمانم المراد خ

مقصود آنست همان مطلوب است، خلاصه تالحاصل: هر یکی را او یکی طومار داد هزیکی ضد دگر بود المراد. (مثنوی) هست اشارات محمد المراد کل گشاد اندر گشاد اندر گشاد. (مثنوی)، در عبارات زیررمعنی اسم فعل دهد یعنی مقصود مرا بر آورید، مراد مرا بدهید، شخصی در راه حج در بریه افتاد و تشنگی عظیم بر وی غالب شد تا از دور خیمه ای خرد و کهن دید آنجا دفت. کنیزکی دید آواز آن شخص که: من مهمانم المراد خ

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از امتداد — تصویر امتداد

دراز و کشیده شدن، طول مد وکشش، کشیدگی و درازی

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بامداد — تصویر بامداد

صبح و صبحگاهان، وقت طلوع فجر، صباح، پیش از طلوع آفتاب

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از اشتداد — تصویر اشتداد

استوار وقوی شدن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از اسمیاد — تصویر اسمیاد

بر آماسیدن از خشم

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از ارتداد — تصویر ارتداد

رد شدن، بر گشتن از دین

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از استداد — تصویر استداد

راست شدن استوار گردیدن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از استمداد — تصویر استمداد

یاری خواستن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از ارقداد — تصویر ارقداد

شتافتن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از ارمداد — تصویر ارمداد

درد چشم، بدرد آمدن چشم

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از احتداد — تصویر احتداد

خشم گرفتن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از امداد — تصویر امداد

مهلت خواستن، مدد کردن، کمک کردن، یاری دادن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از امرداد — تصویر امرداد

مرداد

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از امداد — تصویر امداد

((اِ))

یاری کردن، کمک رساندن، یاری

فرهنگ فارسی معین

تصویری از امداد — تصویر امداد

((اَ))

جمع مدد، یاران

فرهنگ فارسی معین

تصویری از بامداد — تصویر بامداد

صبح

فرهنگ واژه فارسی سره

تصویری از انسداد — تصویر انسداد

بسته شدن، بندش

فرهنگ واژه فارسی سره

تصویری از امتداد — تصویر امتداد

راستا

فرهنگ واژه فارسی سره

تصویری از امداد — تصویر امداد

یاری رسانی

فرهنگ واژه فارسی سره

اعانت، غوث، کمک، کمک رسانی، مددرسانی، مظاهرت، یاری

فرهنگ واژه مترادف متضاد