جدول جو
جدول جو

معنی اثلاج - جستجوی لغت در جدول جو

اثلاج(بَ)
اثلاج سماء، برف باریدن آسمان، رخنه شده. (تاج المصادر). رخنه دار، شمشیر و نیزه که در آن جرفه و رخنه شود، (اصطلاح عروض) فعلن چون بزحاف ثلم (بسقوط فا) از فعولن خیزداثلم خوانند یعنی رخنه شده. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایلاج
تصویر ایلاج
داخل کردن، درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ ولجه به معنی سمج کوه که در باران و جز آن، رونده در آن آید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باران گریز. (آنندراج). رجوع به ولجه شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ لْ لا)
برف فروش
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ثلب، به اصلاح آوردن. (زوزنی). سد ثلمه کردن، فرمودن بنیکو کردن خرابی. (تاج المصادر). گرفتن رخنه و اصلاح کردن آن: اثللت البیت، اذا امرت باصلاحه، بسیارپشم شدن. (زوزنی). بسیارثله گردیدن
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
جمع واژۀ اثله
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ثلث، قریه ای است در جانب غربی بغداد بفاصله یک فرسنگ. (معجم البلدان) (مراصد) ، موضعی است در بلاد هذیل
لغت نامه دهخدا
(اَ/اِ)
نام موضعی است و در مثل ذیل آمده است: لکن ّ بالاثلاث لحم ٌ لایظلّل، و آن قول بیهس ملقب به نعامه از مردم فزاره است. او هفتمین از برادران خویش بود و طایفه ای از بنی اشجع آنان را غارت کردند و شش تن از برادران وی بکشتند و بیهس بماند و او خود را احمق مینمود، بنواشجع گفتند از کشتن او چه فایدت و او را رها کردند. وی بهمراه آنان برفت تا به اهل خود بازپیوندد وآنان در روزی سخت گرم چند شتر بکشته بودند، گفتند گوشت ها را در سایه نهید تا تباه نشود و بیهس گفت: لکن بالاثلاث لحم لایظلل. و این مثل شد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زْ / زِ)
سه شدن. (منتهی الارب). سه گشتن. (تاج المصادر) : اثلث القوم، سه شدند قوم، متاع خانه، خواربار، ساز و سامان، بیخ. (منتهی الارب) ، حسب: نحت در اثله، طعن در حسب، اصل چیز. ج، اثلات
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
رخنه برآوردن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ثبج. (منتهی الارب) ، مردبیرون آمده پشت. (منتهی الارب). کوژپشت. پشت کوز، مرد بزرگ شکم. (منتهی الارب). مؤنث: ثبجاء
لغت نامه دهخدا
(تَ)
داخل کردن. (منتهی الارب). گشاده کردن. ولوج. (زوزنی). گشاده کردن دل، جمع واژۀ تل، بمعنی بالش. (منتهی الارب)
درآمدن، سیر شدن از طعام. اتلات
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فالج شدن و بیحس و حرکت گردیدن عضو. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پنهان کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کوشیدن اسب در رفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درآوردن و قوله تعالی: یولج اللیل فی النهار و یولج النهار فی اللیل، (از ’ول ج’) (قرآن 13/35)، (منتهی الارب) (آنندراج)، درآوردن، (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24)، درآوردن چیزی در میان چیزی، (غیاث اللغات)، سپوختن، مقابل اخراج، ادخال، درآوردن، داخل کردن: ایلاج واخراج به مشاهده معاینه دهد، (سندبادنامه)،
دی شوی بینی تو اخراج بهار
لیل گردی بینی ایلاج نهار،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(گَ پَ)
ازلاج باب، در بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بند کردن در. (منتهی الارب). ارتاج. (زوزنی) ، کوچ کردن، بر پای شدن چیزی، بلند برآمدن روز. (منتهی الارب).
- ازلیمام ضحی، بلند برآمدن چاشت و روشن گردیدن روز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در اول شب رفتن. (زوزنی). به اول شب رفتن. (منتهی الارب). و بعضی در تمام شب گفته اند. بشب رفتن. شبگیر کردن. رفتن در شب. (تاج المصادر بیهقی)
رفتن به آخر شب. (تاج المصادر بیهقی). به آخر شب رفتن. (زوزنی) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ علج، بمعنی خر و خر وحشی فربه توانا و جز آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شیر دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شیر دادن بچه را. (تاج المصادر بیهقی). ببچه شیر دادن. (از اقرب الموارد). از آنست حدیث: لاتحرم الاملاجه و لا الاملاجتان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثَ لْ لا)
ابوالقاسم عبدالله بن محمد بن ... بحتربن ثلاج به این نسبت معروف است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اثلاث
تصویر اثلاث
جمع ثلث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلاج
تصویر ایلاج
آوردن در آوردن شب. یا ایلاج نهار. آوردن روز. داخل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهلاج
تصویر اهلاج
پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املاج
تصویر املاج
شیر دادن مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افلاج
تصویر افلاج
جمع فلج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازلاج
تصویر ازلاج
دربندکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلاج
تصویر ثلاج
برف فروش بسیار سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلاج
تصویر اخلاج
جنبیدن، جنباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلاج
تصویر ایلاج
در آوردن، داخل کردن
فرهنگ فارسی معین