دندان شیر ریختن (کودک) ، اثفار عنز، نزدیک بزادن رسیدن او، اثفرته بیعه سوء، یعنی خرید و فروخت بدرا بدنبال او بستم. (منتهی الارب) ، مال بد را بریش صاحبش بستم، از پس راندن. (منتهی الارب)
دندان شیر ریختن (کودک) ، اثفار عنز، نزدیک بزادن رسیدن او، اثفرته بیعه سوء، یعنی خرید و فروخت بدرا بدنبال او بستم. (منتهی الارب) ، مال بد را بریش صاحبش بستم، از پس راندن. (منتهی الارب)
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند که در 30 هزارگزی شمال خاوری بیرجند واقع است. دامنه و معتدل است و سکنۀ آن 342 تن شیعۀ فارسی زبانند، آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. مزرعۀ فیض آباد، خوش آبی و کلاتۀ حسین گرگ جزء همین ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند که در 30 هزارگزی شمال خاوری بیرجند واقع است. دامنه و معتدل است و سکنۀ آن 342 تن شیعۀ فارسی زبانند، آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. مزرعۀ فیض آباد، خوش آبی و کلاتۀ حسین گرگ جزء همین ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
جمع واژۀ ثور. گاوان نر، (گفته اند اسم همه خرّۀ الجزیره) و قرب سلامیه است و سلامیه شهرکی است درمشرق موصل و میان آن دو تقریباً یک فرسنگ است و آن شهری است خراب و یباب که آن را أقور گویند و خره به نام آن مسمی گردیده است. (معجم البلدان) (مراصد)
جَمعِ واژۀ ثور. گاوان نر، (گفته اند اسم همه خرّۀ الجزیره) و قرب سلامیه است و سلامیه شهرکی است درمشرق موصل و میان آن دو تقریباً یک فرسنگ است و آن شهری است خراب و یباب که آن را أقور گویند و خره به نام آن مسمی گردیده است. (معجم البلدان) (مراصد)
به لغت اهل بادیه اسم انبرباریس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و در تذکرۀ اولی الالباب داود ضریر انطاکی اثرار، امبریاریس آمده است. زرشک. زرک. اثوار. اشوار. زنبر. زنبل. زریک. زرنگ. زراج. زارج. و در برهان قاطع آمده است: اثرار بر وزن و معنی اترار است که زرشک باشد که آن را در آشها و طعام کنند. مقوی دل و معده و جگر باشد. و رجوع به اترار شود، پوست اندرون سم شتر واکردن تا اثر آن در زمین پیدا شود
به لغت اهل بادیه اسم انبرباریس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و در تذکرۀ اولی الالباب داود ضریر انطاکی اثرار، امبریاریس آمده است. زرشک. زرک. اثوار. اشوار. زنبر. زنبل. زریک. زرنگ. زراج. زارج. و در برهان قاطع آمده است: اثرار بر وزن و معنی اترار است که زرشک باشد که آن را در آشها و طعام کنند. مقوی دل و معده و جگر باشد. و رجوع به اترار شود، پوست اندرون سم شتر واکردن تا اثر آن در زمین پیدا شود
تباه شدن بیضه، مهتر قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیشوای قوم. انف القوم، مهتر و رئیس قوم. (آنندراج) ، پشته، بیرون آمدگی کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پارۀ کوه که پیش آمده باشد. (آنندراج). آنچه از کوه بیرون آمده باشد. (از اقرب الموارد) ، اول هر چیز و یا سخت ترین آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اول هر چیز. سار فی انف النهار، یعنی در اول روز. (از اقرب الموارد). جاء فلان یعدو و انف العدو، ای اشد العدو. (منتهی الارب) ، زمین رست که پیوسته بر آن آفتاب باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کرانۀ نان و پارۀ آن. (منتهی الارب) (آنندراج). انف الرغیف، پاره ای از نان گرده. (ناظم الاطباء) ، کنارۀ ریش. (منتهی الارب) (آنندراج). انف اللحیه، کرانۀ ریش. (ناظم الاطباء) ، کنارۀ سپل شتر. (منتهی الارب) (آنندراج). انف خف البعیر، کرانۀ سپل شتر. (ناظم الاطباء) ، انف البرد، سختی سرما، انف المطر، بارانی که اول برویاند گیاه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، انف الناب، آن طرف از دندان که اول برآید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رجل حمی ﱡ الا نف، مرد با ننگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حمی انفه ، عزیز گردید. (از اقرب الموارد) ، ورم انف، خشمگین گردیدن: ورم انفه، خشمگین گردید. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، جعل انف در قفا، پشت کردن بحق و روی آوردن بباطل، جعل انفه فی قفاه، هو یتبع انفه، می بوید و می رود پی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رغم انف، خوار گردیدن. (از اقرب الموارد). - رغم انف کسی، ضد او. علیه وی. (فرهنگ فارسی معین). - علی رغم انف کسی، به رغم انف او. برخلاف میل او. و رجوع به رغم شود. - معیوب بودن انف کسی، خل بودن. ابله بودن او. (فرهنگ فارسی معین). ، (اصطلاح موسیقی) تگیه گاه زه ها (اوتار) و یا سیمهاست در بالای آلات ذوات الاوتار (رودجامگان) مقابل خرک (مشط) که در پایین آلت و مستقر بر کاسه است و بفارسی بینی گویند. (یادداشت مؤلف). یکی از پایه های دوگانه سیمها در آلات ذوات الاوتار و آن مفصلی است که تکیه گاه سیمهاست و در زیر پنجه قرار گیرد. مقابل مشط. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به انفت و انفه شود
تباه شدن بیضه، مهتر قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیشوای قوم. انف القوم، مهتر و رئیس قوم. (آنندراج) ، پشته، بیرون آمدگی کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پارۀ کوه که پیش آمده باشد. (آنندراج). آنچه از کوه بیرون آمده باشد. (از اقرب الموارد) ، اول هر چیز و یا سخت ترین آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اول هر چیز. سار فی انف النهار، یعنی در اول روز. (از اقرب الموارد). جاء فلان یعدو و انف العدو، ای اشد العدو. (منتهی الارب) ، زمین رست که پیوسته بر آن آفتاب باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کرانۀ نان و پارۀ آن. (منتهی الارب) (آنندراج). انف الرغیف، پاره ای از نان گرده. (ناظم الاطباء) ، کنارۀ ریش. (منتهی الارب) (آنندراج). انف اللحیه، کرانۀ ریش. (ناظم الاطباء) ، کنارۀ سپل شتر. (منتهی الارب) (آنندراج). انف خف البعیر، کرانۀ سپل شتر. (ناظم الاطباء) ، انف البرد، سختی سرما، انف المطر، بارانی که اول برویاند گیاه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، انف الناب، آن طرف از دندان که اول برآید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رجل حَمِی ﱡ الاْ َنف، مرد با ننگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حَمِی َ اَنفُه ُ، عزیز گردید. (از اقرب الموارد) ، ورم انف، خشمگین گردیدن: ورم انفه، خشمگین گردید. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، جعل انف در قفا، پشت کردن بحق و روی آوردن بباطل، جعل انفه فی قفاه، هو یتبع انفه، می بوید و می رود پی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رغم انف، خوار گردیدن. (از اقرب الموارد). - رغم انف کسی، ضد او. علیه وی. (فرهنگ فارسی معین). - علی رغم انف کسی، به رغم انف او. برخلاف میل او. و رجوع به رغم شود. - معیوب بودن انف کسی، خل بودن. ابله بودن او. (فرهنگ فارسی معین). ، (اصطلاح موسیقی) تگیه گاه زه ها (اوتار) و یا سیمهاست در بالای آلات ذوات الاوتار (رودجامگان) مقابل خرک (مشط) که در پایین آلت و مستقر بر کاسه است و بفارسی بینی گویند. (یادداشت مؤلف). یکی از پایه های دوگانه سیمها در آلات ذوات الاوتار و آن مفصلی است که تکیه گاه سیمهاست و در زیر پنجه قرار گیرد. مقابل مشط. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به انفت و انفه شود
جانوری است که غالباً در میان خاک زندگی کند وآنرا اشغر هم گویند. (از شعوری ج 1 ص 146). جانوری که شغور هم گویند. (ناظم الاطبا) ، اشفاف بر کسی، فضل و برتری یافتن بر وی. (از اقرب الموارد) ، فزونی نهادن و کم کردن و زیاده کردن. از لغات اضداد است. (منتهی الارب). اشفاف درهم، فزودن یا کاستن آن. (از اقرب الموارد) ، اشفاف دهان، بدبوئی آن. (از اقرب الموارد)
جانوری است که غالباً در میان خاک زندگی کند وآنرا اشغر هم گویند. (از شعوری ج 1 ص 146). جانوری که شغور هم گویند. (ناظم الاطبا) ، اشفاف بر کسی، فضل و برتری یافتن بر وی. (از اقرب الموارد) ، فزونی نهادن و کم کردن و زیاده کردن. از لغات اضداد است. (منتهی الارب). اشفاف درهم، فزودن یا کاستن آن. (از اقرب الموارد) ، اشفاف دهان، بدبوئی آن. (از اقرب الموارد)
روان شدن مغثور از رمث: اغثر الرمث. (منتهی الارب). شلم روان گردیدن از درخت رمث: اغثر الرمث اغثاراً. و کذلک اغثر العشر و الثمام. (ناظم الاطباء). اغثر الرمث، سال منه صمغ حلو یوکل و ربما سال علی الثری مثل الدبس و له ریح کریهه. (تاج العروس). مغثور از درخت رمث روان شدن. (از اقرب الموارد) ، نصر گوید: اغر، کوهی است در بلاد طی و در آنجا آبیست که درختان نخل را آبیاری میکند. (از معجم البلدان)
روان شدن مغثور از رمث: اغثر الرمث. (منتهی الارب). شلم روان گردیدن از درخت رمث: اغثر الرمث اغثاراً. و کذلک اغثر العشر و الثمام. (ناظم الاطباء). اغثر الرمث، سال منه صمغ حلو یوکل و ربما سال علی الثری مثل الدبس و له ریح کریهه. (تاج العروس). مغثور از درخت رمث روان شدن. (از اقرب الموارد) ، نصر گوید: اغر، کوهی است در بلاد طی و در آنجا آبیست که درختان نخل را آبیاری میکند. (از معجم البلدان)
پلشت بری سترون کردن باژ ستاندن، باژ دادن: نهانی، زمین بی باژ بخشیدن تمام گرفتن عامل خراج را، دادن خراج بپادشاه در نهان و فراز از عمال آن، بخشیدن پادشاه زمینی را بشخصی بدون خراج، زمین اعطایی که داشتن آن متضمن معافیت کلی یا جزئی مالیاتی است
پلشت بری سترون کردن باژ ستاندن، باژ دادن: نهانی، زمین بی باژ بخشیدن تمام گرفتن عامل خراج را، دادن خراج بپادشاه در نهان و فراز از عمال آن، بخشیدن پادشاه زمینی را بشخصی بدون خراج، زمین اعطایی که داشتن آن متضمن معافیت کلی یا جزئی مالیاتی است