جدول جو
جدول جو

معنی اثغار - جستجوی لغت در جدول جو

اثغار
ادّغار. اتّغار: اثغار غلام، دندان شیر ریختن کودک.
لغت نامه دهخدا
اثغار(فُ)
دندان شیر ریختن (کودک) ، اثفار عنز، نزدیک بزادن رسیدن او، اثفرته بیعه سوء، یعنی خرید و فروخت بدرا بدنبال او بستم. (منتهی الارب) ، مال بد را بریش صاحبش بستم، از پس راندن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اثمار
تصویر اثمار
ثمرها، بارهای درخت، میوه ها، جمع واژۀ ثمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الغار
تصویر الغار
ایلغار، حرکت سریع سپاهیان به طرف دشمن، یورش، هجوم، تاخت و تاز، شبیخون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجغار
تصویر اجغار
آتش افروخته، روزی در نزد مغان خوارزم که در شب آن آتش بسیار می افروختند و بر گرد آن شادی کرده و مراسمی برپا می کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
در سختی گرما درآمدن، (از ’وغ ر’) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ ءَ)
گشادن دهان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دهن گشادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ / اَ)
تاخت. (شرفنامۀ منیری). غارت و چپاول. و در جغتایی ایلغامق گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 106 الف و ورق 136 ب). رجوع به ایلغار شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند که در 30 هزارگزی شمال خاوری بیرجند واقع است. دامنه و معتدل است و سکنۀ آن 342 تن شیعۀ فارسی زبانند، آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. مزرعۀ فیض آباد، خوش آبی و کلاتۀ حسین گرگ جزء همین ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَثْ)
جمع واژۀ ثور. گاوان نر، (گفته اند اسم همه خرّۀ الجزیره) و قرب سلامیه است و سلامیه شهرکی است درمشرق موصل و میان آن دو تقریباً یک فرسنگ است و آن شهری است خراب و یباب که آن را أقور گویند و خره به نام آن مسمی گردیده است. (معجم البلدان) (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ بَ)
اتّغار. اثغار. دندان شیر ریختن کودک.
لغت نامه دهخدا
(اَثْ)
ریگی است در جانب سندالابارق که در قسمت سفلی وتدات است و حازمی گفته که آن ریگزاری است در بلاد عبدالله بن غطفان. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دندان شیر ریختن کودک.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به لغت اهل بادیه اسم انبرباریس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و در تذکرۀ اولی الالباب داود ضریر انطاکی اثرار، امبریاریس آمده است. زرشک. زرک. اثوار. اشوار. زنبر. زنبل. زریک. زرنگ. زراج. زارج. و در برهان قاطع آمده است: اثرار بر وزن و معنی اترار است که زرشک باشد که آن را در آشها و طعام کنند. مقوی دل و معده و جگر باشد. و رجوع به اترار شود، پوست اندرون سم شتر واکردن تا اثر آن در زمین پیدا شود
لغت نامه دهخدا
هلاک گردانیدن: اثبره اﷲ، ای اهلکه هلاکا لاینتعش منه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
میوه آوردن درخت. میوه دار شدن. میوه دادن. بارآوردن. میوه دار گشتن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جج ثمر. جمع واژۀ ثمر. (منتهی الارب). جمع واژۀ ثمره. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
پاردم بر ستور کردن. (زوزنی). پاردم ساختن برای. پاردم بستن به. پاردم بر چاروا کردن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تباه شدن بیضه، مهتر قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیشوای قوم. انف القوم، مهتر و رئیس قوم. (آنندراج) ، پشته، بیرون آمدگی کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پارۀ کوه که پیش آمده باشد. (آنندراج). آنچه از کوه بیرون آمده باشد. (از اقرب الموارد) ، اول هر چیز و یا سخت ترین آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اول هر چیز. سار فی انف النهار، یعنی در اول روز. (از اقرب الموارد). جاء فلان یعدو و انف العدو، ای اشد العدو. (منتهی الارب) ، زمین رست که پیوسته بر آن آفتاب باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کرانۀ نان و پارۀ آن. (منتهی الارب) (آنندراج). انف الرغیف، پاره ای از نان گرده. (ناظم الاطباء) ، کنارۀ ریش. (منتهی الارب) (آنندراج). انف اللحیه، کرانۀ ریش. (ناظم الاطباء) ، کنارۀ سپل شتر. (منتهی الارب) (آنندراج). انف خف البعیر، کرانۀ سپل شتر. (ناظم الاطباء) ، انف البرد، سختی سرما، انف المطر، بارانی که اول برویاند گیاه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، انف الناب، آن طرف از دندان که اول برآید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رجل حمی ﱡ الا نف، مرد با ننگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حمی انفه ، عزیز گردید. (از اقرب الموارد) ، ورم انف، خشمگین گردیدن: ورم انفه، خشمگین گردید. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، جعل انف در قفا، پشت کردن بحق و روی آوردن بباطل، جعل انفه فی قفاه، هو یتبع انفه، می بوید و می رود پی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رغم انف، خوار گردیدن. (از اقرب الموارد).
- رغم انف کسی، ضد او. علیه وی. (فرهنگ فارسی معین).
- علی رغم انف کسی، به رغم انف او. برخلاف میل او. و رجوع به رغم شود.
- معیوب بودن انف کسی، خل بودن. ابله بودن او. (فرهنگ فارسی معین).
، (اصطلاح موسیقی) تگیه گاه زه ها (اوتار) و یا سیمهاست در بالای آلات ذوات الاوتار (رودجامگان) مقابل خرک (مشط) که در پایین آلت و مستقر بر کاسه است و بفارسی بینی گویند. (یادداشت مؤلف). یکی از پایه های دوگانه سیمها در آلات ذوات الاوتار و آن مفصلی است که تکیه گاه سیمهاست و در زیر پنجه قرار گیرد. مقابل مشط. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به انفت و انفه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ / اَ)
جانوری است که غالباً در میان خاک زندگی کند وآنرا اشغر هم گویند. (از شعوری ج 1 ص 146). جانوری که شغور هم گویند. (ناظم الاطبا) ، اشفاف بر کسی، فضل و برتری یافتن بر وی. (از اقرب الموارد) ، فزونی نهادن و کم کردن و زیاده کردن. از لغات اضداد است. (منتهی الارب). اشفاف درهم، فزودن یا کاستن آن. (از اقرب الموارد) ، اشفاف دهان، بدبوئی آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ / شِ بَ)
خرد گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). کوچک کردن. (لغت خطی). صغیر گردانیدن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، اصفار بیت، خالی کردن آنرا، یقال: مااصغیت لک اناء و لا اصفرت لک فناء. (از اقرب الموارد). خالی کردن خانه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِبْ)
روان شدن مغثور از رمث: اغثر الرمث. (منتهی الارب). شلم روان گردیدن از درخت رمث: اغثر الرمث اغثاراً. و کذلک اغثر العشر و الثمام. (ناظم الاطباء). اغثر الرمث، سال منه صمغ حلو یوکل و ربما سال علی الثری مثل الدبس و له ریح کریهه. (تاج العروس). مغثور از درخت رمث روان شدن. (از اقرب الموارد) ، نصر گوید: اغر، کوهی است در بلاد طی و در آنجا آبیست که درختان نخل را آبیاری میکند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دور ماندن آبخور از راه. (منتهی الارب). در ناحیه ای از جاده واقع شدن منهل. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیرون آوردن خون و جز آن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ثفر
لغت نامه دهخدا
پلشت بری سترون کردن باژ ستاندن، باژ دادن: نهانی، زمین بی باژ بخشیدن تمام گرفتن عامل خراج را، دادن خراج بپادشاه در نهان و فراز از عمال آن، بخشیدن پادشاه زمینی را بشخصی بدون خراج، زمین اعطایی که داشتن آن متضمن معافیت کلی یا جزئی مالیاتی است
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تاخت و تاز، جمع لغز، چیستان ها سربسته ها، راه های پیچیده کوره راه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشغار
تصویر اشغار
رها کردن، دور ماندن خارپشت سیخول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصغار
تصویر اصغار
خرد گردانیدن، خوار داشت، کم گیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
روز شانزدهم ماه چهارم مغان خوارزم. در شب این روز مانند سده آتش می افروختند و بر گرد آن باده می نوشیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثرار
تصویر اثرار
زرشک
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ثمار و جج ثمر میوه ها میوه آوردن درخت بار آوردن، میوه دار شدن میوه دادن میوه دار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایغار
تصویر ایغار
تمام گرفتن عامل خراج را، دادن خراج به پادشاه در نهان و فرار از عمال آن، بخشیدن پادشاه زمینی را به شخصی بدون خراج
فرهنگ فارسی معین
روز شانزدهم ماه چهارم مغان خوارزم. در شب این روز مانند سده آتش می افروختند و بر گرد آن باده می نوشیدند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثمار
تصویر اثمار
((اِ))
میوه آوردن درخت، میوه دار شدن
فرهنگ فارسی معین