جدول جو
جدول جو

معنی اثغاب - جستجوی لغت در جدول جو

اثغاب
روشن کردن آتش. (زوزنی). اثقاب
لغت نامه دهخدا
اثغاب(اَ)
جمع واژۀ ثغب، ثابت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارغاب
تصویر ارغاب
جوی آب، جوی، رود، برای مثال فرازش پر از خون چو کوه طبرخون / نشیبش ز اشکم چو ارغاب و آغر (عمعق - لغتنامه - ارغاب)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثواب
تصویر اثواب
ثوب ها، جامه ها، لباسها، جمع واژۀ ثوب
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
مانده کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) (مصادر زوزنی). سخت مانده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). سخت عاجز و ناتوان ساختن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(عِ نَ)
عطا کردن: یقال اتیته فمااثغی شیئاً. (منتهی الارب) ، پیروی کسی کردن، راندن و دفع کردن کسی را، طلب کردن، از پی فراهم شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
دندان شیر ریختن (کودک) ، اثفار عنز، نزدیک بزادن رسیدن او، اثفرته بیعه سوء، یعنی خرید و فروخت بدرا بدنبال او بستم. (منتهی الارب) ، مال بد را بریش صاحبش بستم، از پس راندن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ادّغار. اتّغار: اثغار غلام، دندان شیر ریختن کودک.
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
اثغام رأس، چون درمنه سپید شدن موی سر.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ثقبه
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ زَ)
روشن کردن آتش. (تاج المصادر بیهقی). برافروختن آتش: اثقب النّار. (منتهی الارب) ، زودربای تر: اثقف من سنّور
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ثلب، به اصلاح آوردن. (زوزنی). سد ثلمه کردن، فرمودن بنیکو کردن خرابی. (تاج المصادر). گرفتن رخنه و اصلاح کردن آن: اثللت البیت، اذا امرت باصلاحه، بسیارپشم شدن. (زوزنی). بسیارثله گردیدن
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا رَ / رِ)
ثرب. تثریب. سرزنش کردن. نکوهیدن بر گناه.
لغت نامه دهخدا
(سِ)
هلاک کردن. (زوزنی) (تاج المصادر). فاسد کردن. تباه کردن، بی خلاف. همداستان، هیچ، همگی. متحداً. جمعاً. همگان
لغت نامه دهخدا
(اَثْ)
جمع واژۀ ثوب. جامه ها:
بسنده نیست ببزم تو گر فلک سازد
ز برگها دینار و ز ابرها اثواب.
مسعودسعد.
ابواب خزاین قدیم و حدیث فرمود تا گشاده کردند و اجناس جواهر و نقود و اثواب آمده و مصلحت آن مهم و تقسیم آن به رأی و صوابدید.... (جهانگشای جوینی).
- فلان ٌ طاهرالاثواب، یعنی پاک است از عیوب. عفیف است
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ / نِ / نُ)
پاداش دادن، کلان سرین شدن زن
لغت نامه دهخدا
(تَ نَنْ دَ / دِ)
گرسنه کردن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وغب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی جوال و رخت روی، متواضع. فروتن، کشته. به خاک سیاه نشسته:
کو آنکه بباددادۀ تست
بر خاک ره اوفتادۀ تست.
نظامی.
و رجوع به افتاده شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ وَ)
ازغاب کرم، برگ برآوردن گرفتن رز بعد سیرابی و بعد جاری شدن آب در آن. (منتهی الارب). غبارگونه چیزی برآوردن بلگ رز. به تندیدن زر. (تاج المصادر بیهقی) ، غمگین گردیدن، تنگ آمدن در جنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جوی آب. رودخانه. (ب-رهان) (آنندراج). ارغا. (جهانگیری) (برهان) :
فرازش پراز خون چو کوه طبرخون
نشیبش ز اشکم چو ارغاب و آغر.
عمعق.
ز هر دو دیده دو ارغاب خون شده ست روان.
سوزنی.
آنکه از عشوه های او ارغاب
میدهد تشنه را فریب سراب.
سیف (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ / بِ)
راغب کردن. (منتهی الأرب). راغب گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). طالب گردانیدن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
جمع واژۀ ثغب. آبهای خوش که در کوهها در آب گیرها مانده باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از الغاب
تصویر الغاب
سخت عاجز و ناتوان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازغاب
تصویر ازغاب
برگ نو آوردن: رز موی زرد بر آوردن جوجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغاب
تصویر ارغاب
جوی آب، رودخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثراب
تصویر اثراب
نکوهش وسرزنش کردن کسی را بر گناهی که کرده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثواب
تصویر اثواب
جمع ثوب جامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغاب
تصویر ارغاب
جوی آب، رود، ارغا، ارغاو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثواب
تصویر اثواب
جمع ثوب، جامه ها
فرهنگ فارسی معین