جدول جو
جدول جو

معنی اثخن - جستجوی لغت در جدول جو

اثخن(اَ خَ)
نعت تفضیلی از ثخونت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثخن
تصویر ثخن
سفتی، سختی، ستبری
فرهنگ فارسی عمید
(اُخُ)
نهر ارخن، نهری در مغولستان که حوزۀ علیای آن در قدیم مسکن قبیلۀ نایمان بود. در اواسط مائۀ دوم هجری قوم اویغور بر آن ناحیه تسلط یافت و سپس یورت اصلی اجداد چنگیز و خود او گردید و پس از مرگ چنگیز این ناحیه در جزو بخشهای دیگر به تولوی جوان ترین فرزند او رسید. (تاریخ مغول ص 7، 17، 18، 110)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَن ن)
اغن ّ. منگان. آنکه در آواز وی غنه باشد. آنکه به بینی سخن گوید. که سخن در بینی گوید. که سخن به بینی گوید. (مهذب الاسماء). در بینی سخن کننده. مؤنث: خنّاء. ج، خن ّ
لغت نامه دهخدا
(ثُ خُ)
جمع واژۀ ثخین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ستبرنا. ستبرا. سطبرا. سطبری. قطر. ضخامت. حجم. دبز. کلفتی. هنگفتی. لکی. گندگی. غلّت، غلظت، سختی، ثخانت. ثخونت. سطبر و سخت گردیدن، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ثخن، بالخاء المعجمه سطبر شدن. کما فی بحر الجواهر و فی کنز اللغات. ثخن سطبری و ثخین سطبر و عندالحکماء هوالجسم التعلیمی و هو حشو یحصره سطح اوسطوح. ای حشو یحیط به سطح واحد کمافی الکره. اوسطوح ای اکثر من سطح واحد سواء کان سطحان کما فی المخروط المستدیر او سطوح کما فی المکعب. و بالجمله ففی السطح اوالسطوح شیئان. أحدهما الجسم الطبعی المنتهی الی السطوح، و ثانیهما البعد النافذ فی اقطاره الثلاثه الساری فیها الواقع حشوها و هوالجسم التعلیمی و الثخن. فان کان الثخن نازلاً أی آخذاً من فوق الی اسفل یسمّی عمقا کما فی الماء. و ان کان صاعداً ای آخذاً من الاسفل الی فوق یسمی سمکا کما فی النّبت. و قد یطلق علی الثخن مطلقا سواء کان نازلاً او صاعداً و البعض عرف الثخن بانّه حشوما بین السطوح و فیه انّه منقوض بالکره اذ لیس له سطوح الا ان یقال ببطلان الجمعیه بدخول لام التعریف. و فی الطّوالع، المقدار ان انقسم فی الجهات الثلث فهوالجسم التعلیمی. و الثخین و الثخن اسم لحشو ما بین السطوح. فان اعتبر نزولاً فعمق، و ان اعتبر صعوداً فسمک. - انتهی. قال السید السند فی حاشیته: اعلم ان الجسم التعلیمی اتم ّ المقادیر ویسمی ثخناً. لانه حشو مابین السطوح و عمقا اذا اعتبرالنزول لانه ثخن نازل و سمکا اذا اعتبر الصعود فانه ثخن صاعد. هکذا فی شرح الملخص. فعلم ان الجسم التعلیمی لایسمی بالثخین. اذ معناه ذوالثخن. و عرفه بحشو ما بین السطوح و هو نفس الجسم التعلیمی. فلو اطلق علیه الثخین لکان الجسم التعلیمی ذا جسم تعلیمی. و توجیه ما قال ان یحمل الحشو علی المعنی المصدری اعنی التوسط فیکون الجسم التعلیمی ذا توسط - انتهی. و فی شرح الاشارات و حاشیه المحاکمات فی بیان ان ّ للجسم ثخنا متصلاً، ما حاصله ان ّ الثخن مقول بالاشتراک علی حشو ما بین السطوح و علی الامرالذی یقابله رقهالقوام و هو غلظالقوام و هو ایضا حشو ما بین السطوح لکنه صعب الانفصال و کذا الثخین مقول بالاشتراک علی ما هو ذوحشو بین السطوح و هو فصل الجسم التعلیمی یفصله عن الخط و السطح و علی ما یقابل الرّقیق من الاجسام و هو الغلیظ. فان قلت الجسم التعلیمی حشو مابین السطوح و ذوالحشو انما هو الجسم الطبیعی. قلت المراد من الحشو المصدر ای التخلخل و التوسط فالمتخلخل و المتوسط هو الجسم الطبعی و لذا حمل ایضاً علی غلظ القوام، لا علی الغلیظ
لغت نامه دهخدا
(مُ خِ)
بسیار کشنده دشمنان را. (آنندراج). کسی که بسیار از دشمنان را میکشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اثخان شود، جراحتی که سست گرداند کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که در چیزی مبالغه می نماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اثخان شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
محرف تاخن. نام یکی از غلامان ارسطو است. (ابن الندیم در وصیت نامۀ ارسطو)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابن نعیم. تابعی است. در علم تاریخ اسلام، تابعی کسی است که هرچند پیامبر اسلام را ندیده است، اما با اصحاب او معاشرت داشته و از آن ها بهره علمی برده است. تابعین در بسیاری از شهرهای اسلامی مانند مکه، مدینه، کوفه، بصره و شام حضور داشتند و در ترویج اسلام و آموزش احکام دینی نقش بسیار پررنگی ایفا کردند. آنان شاگردان مستقیم صحابه محسوب می شوند.
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ / نِ کَ / کِ)
مبالغه کردن (در چیزی). (منتهی الارب) ، بعد. پس. (منتهی الارب). پی. (مؤید) ، روغن خالص. (منتهی الارب) ، نشان. ج، آثار
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ)
جمع واژۀ ثمن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
استوار. محکم. محکم بن
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
مرد ختنه ناکرده. مؤنث آن لخناء. (منتهی الارب) (آنندراج). پسری که ختنه ناکرده باشد. (از اقرب الموارد). ج، لخن (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، برآغالانیدن و ترغیب دادن و تحریض کردن. (منتهی الارب). ترغیب و تحریض کسی. مولع کردن. الذم به (مجهولاً) ، اولعبه، فهو ملذم به. (اقرب الموارد) ، ماندن در جایی: الذم بالمکان، ثبت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
نعت تفضیلی از ساخن. گرم تر
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
نعت است از دخن. طعام ادخن، تیره سیاه وام. (دستوراللغۀ ادیب نطنزی). تیره سیاه بام. (تاج المصادر بیهقی). تیره گون: کبش ادخن. مؤنث: دخناء، فریب دادن. فریفتن. (تاج المصادر بیهقی) : ادری الصید، فریب داد آنرا. (منتهی الارب) ، فروهشتن ناقه شیر را از پستان، گاه نتاج. انزال لبن و ارخاء پستان. فرودآوردن شیر و فروگذاشتن پستان، خاریدن سر به مدری و مدری بمعنی شاخ باریک که زنان به وی موی سر راست کنند. (آنندراج). شانه کردن موی را
لغت نامه دهخدا
(اُ ثُ)
جمع واژۀ اثنه، نام یکی از امعای دقاق وآن معائی است متصل به بن معده دارای دهانه ای که آن را بوّاب نامند و از آن روی آن را اثناعشری گویند که طول آن به اندازۀ دوازده انگشت منضمّۀ صاحب آن میباشد. مؤلّف کشاف اصطلاحات الفنون گوید: در اصطلاح پزشکان اسم روده ای است که به قعر معده اتصال دارد. و آن را دهانه ای است که پهلوی معده واقع شده. و آنرا بوّاب (دربان) خوانند. فضلات معده را از دهانه از معده بسوی روده دفع کند. این روده در مقابل مری جای دارد. و مری برای دخول غذا درمعده آفریده شده. این روده برای خروج فضلات از معده است و وجه تسمیۀ آن به اثناعشری آن است که درازای آن بمیزان قطر دوازده انگشت آدمی است که در جانب یکدیگر قرار گرفته باشد چنانچه در بحرالجواهر بیان شده، بروج و کواکب دوازده گانه را هم بدین نام خوانند، و نزد منجمان اسم قسمتی است از دوازده اقسام یک برج. و آن چنان است که هر برجی را به دوازده قسمت کرده اند. هر قسمتی دو درجه و نیم باشد پس قسم اول بهر صاحب بیت بود و قسم دوم بهر صاحب برج دوم که بعد از آن برج باشد همچنین به دوازده برج داده شود. این در شجره گوید. و این را در پارسی دوازده بهره گویند، شیعۀ دوازده امامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخن
تصویر اخن
تودماغی
فرهنگ لغت هوشیار
سختیدن سخت شدن، ستبرا، سختی -1 ستبر و سخت گردیدن ثخونت، ستبرنا ستبرا ستبری، قطر ضخامت کلفتی، غلظت، سختی، جمع ثخین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثخن
تصویر ثخن
((ثِ خَ))
ستبر و سخت گردیدن، ستبری، ضخامت، کلفتی، غلظت، سختی
فرهنگ فارسی معین