جدول جو
جدول جو

معنی اثاث - جستجوی لغت در جدول جو

اثاث
لوازم خانه یا محل کار
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
فرهنگ فارسی عمید
اثاث
(اَ)
رخت خانه و قماش خانه. (مؤید).
- اثاث البیت، رخت خانه. مبل.
لغت نامه دهخدا
اثاث
(اِ)
جمع واژۀ اث ّ و اثیث
لغت نامه دهخدا
اثاث
(کَ / کِ)
انبوه شدن (گیاه). (منتهی الارب). بسیار شدن.
لغت نامه دهخدا
اثاث
اسباب منزل
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
فرهنگ لغت هوشیار
اثاث
جنس، کالا
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
فرهنگ فارسی معین
اثاث
کاچال
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
فرهنگ واژه فارسی سره
اثاث
ابزار، اثاثیه، اسباب، رخت، سامان، عقار، کالا، لوازم، متاع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اناث
تصویر اناث
انثی ها، ماده ها، زن ها، جمع واژۀ انثی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رثاث
تصویر رثاث
رث ها، لباسهای کهنه، جمع واژۀ رث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثاثه
تصویر اثاثه
کالا، متاع، مال
فرهنگ فارسی عمید
(حِ)
مانند جمع حثیث به معنی سریع. عرضی از اعراض مدینه است. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ستاره های انثی ̍. (ناظم الاطباء). ستاره های خرد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ماده از انسان، بزرگ باشد یا کوچک، دختر باشد یا زن. (ناظم الاطباء). زنان. مادگان:
از تو نوشند از ذکور و از اناث
بی دریغی در عطایا مستغاث.
مولوی.
- اناثاً و ذکوراً، خواه زن و خواه مرد و خواه دختر و خواه پسر. (ناظم الاطباء).
- اناث و ذکور، زنان و مردان. (آنندراج) :
برّ تو بر تن وضیع و شریف
مهر تو در دل اناث و ذکور.
مسعودسعد.
و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آتش.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناحیه ای در ولایت تکزاس (امریکای شمالی) ، مساحت آن 1000میل مربع و سکنۀ آن 22000 و کرسی آن دوبلین است، جمع واژۀ راجل. پیادگان. خلاف فارس، شکاریان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ حَ / حِ)
با کسی راز خویش در میان نهادن. بر کسی راز خویش آشکارا کردن. شایعو فاش کردن خبر را. حال و اندوه خود با کسی گفتن
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حثیث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مقیم شدن. (تاج المصادر بیهقی). مقیم بودن بجائی. جای گرفتن.
لغت نامه دهخدا
(اُ/اَ ثَ)
نامی از نامهای عرب از آن جمله نام پدر مسطح صحابی. (منتهی الارب) ، برانگیختن. (منتهی الارب) : از اثارت نوایر ظلم و هیجان غدرابتدا کرد. (جهانگشای جوینی) ، گرد انگیختن. (مؤید) : از اثارت غبار و تزاحم امطار، متسوقه و اهل معاملات متأذّی میشدند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، اثاره ارض، شیار کردن زمین و کاشتن آن. (منتهی الارب). گاو راندن بر زمین. جفت راندن. شورانیدن زمین. (تاج المصادر) ، روایت کردن. (تاج المصادر) ، اثارۀ قرآن، بحث کردن از علم قرآن. (منتهی الارب) ، ابر آوردن باد. میغ آوردن باد. (تاج المصادر) ، استخراج: استخراج کل دقیق من معدنه و اثاره کل نفیس من مکمنه. (مروج الذهب مسعودی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آشکارا و فاش کردن راز را. (آنندراج). رازدر میان نهادن. (ناظم الاطباء). و رجوع به بث شود، بسیاربار. (از اقرب الموارد). مردم بسیارخشم. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثی ی)
نامی از نامهای اسبان و از جمله نام اسب پسران حارث بن مالک بن عمرو که ایشان را حبطات گفتندی.
لغت نامه دهخدا
(حَ / حِ)
خواب. مااکتحل حثاثاً،به خواب نرفته. چشمش بهم نرفت، اندک چیزی. اندک: ماذاق حثاثاً، ای شیئاً. (منتهی الارب). هیچ نخورد، کاه گاورس. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(طَ خوا / خا)
برافژولیدن بر. برانگیختن بر
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
بانبوه شدن موی و نبات و شاخ درخت. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
تصویری از قثاث
تصویر قثاث
رخت کالا سخن چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثاث
تصویر عثاث
سرود، سرود خوانی آواز خوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دثاث
تصویر دثاث
باران سست فلاخنگر شکارگر که با فلاخن شکار کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثاث
تصویر رثاث
کهنه پوسیده جمع رثاث
فرهنگ لغت هوشیار
کهنگی فرسودگی در جامه یا کالا، بی مایگی در سخنرانی، پیش پاافتادگی سبکی در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراث
تصویر اراث
آتش، سوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثلاث
تصویر اثلاث
جمع ثلث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناث
تصویر اناث
ماده ها، مادگان، زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناث
تصویر اناث
((اِ))
جمع انثی، زنان
اناث و ذکور: زنان و مردان
فرهنگ فارسی معین
اثاثیه، اسباب، رخت، کالا، لوازم، متاع
فرهنگ واژه مترادف متضاد