جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، هرکاره، آیشنه، خبرکش، منهی، زبان گیر، راید، رافع، متجسّس
جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، هَرکارِه، آیِشنِه، خَبَرکِش، مُنهی، زَبان گیر، رایِد، رافِع، مُتَجَسِّس
از ریشه تش (به معنی تبر پهلوی) تیشک و تش (طبری تاشه) (حاشیۀ برهان چ معین). افزار آهنی نجاران. (فرهنگ فارسی معین). افزاری که مرکب اسب از قطعه ای آهنین برنده و از دسته که بدان چوب را می برند و می شکافند. و تبر. (ناظم الاطباء). افزار آهنین که نجاران...دارند و... در عرف هند بسولا خوانند. سرش از پیش افکنده می باشد و از قفا بطور حلقۀ سوراخدار بود که دستۀ چوب در آن استوار کنند... (آنندراج) : برگیر کلند و تبر و تیشه و ناوه تا ناوه کشی، خارزنی گرد بیابان. خجسته. چو بشناخت آهنگری پیشه کرد کجا زو تبر اره و تیشه کرد. فردوسی. گروه ورا تیشه بر خاک بود درختان لک و کشتشان ماک بود. اسدی (از یادداشت بخطمرحوم دهخدا). در خانه دین چون بری سازی از فکرت تیشه ساز و دست اره. ناصرخسرو. نجار گوهرم که نجیبان طبع من جز زیر تیشۀ پدر خویشتن نیند. خاقانی. ای عزیز مادر و جان پدر تا کی ترا این بزیر تیشه دارد و آن بسایۀ دوکدان. خاقانی. تیشه در بیشۀ بلا بردی هر سر شاخ بابزن کردی. خاقانی. رومیان هندوان پیشۀ او چینیان ریزه چین تیشۀ او. نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 59). گرد عالم شد این حکایت فاش تیز شد تیشه ها ز بهر تراش. نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 121). حطب را اگر تیشه بر پی زنند درخت برومند را کی زنند. سعدی (بوستان). ترا تیشه دادم که هیزم شکن نگفتم که دیوار مسجد بکن. سعدی. همه اندر تراش چون تیشه کی بماند درخت در بیشه. اوحدی. ندهد این بجز آن راد که چون تیشه بود دور باد آنکه ترا شد سوی خود چون تیشه. ابن یمین. سر خویش چون تیشه افکنده پیش نهی پیشش انگشت بر چشم خویش. طاهر وحید (از آنندراج). ، افزار آهنی سنگ تراشان. (فرهنگ فارسی معین). افزار آهنین که... سنگ تراشان دارند... پارۀ آهنی باشد به شکل انگشت مردم که سر تیزی دارد و بی دسته بود و سنگ تراشان سنگ بدان کنند و آن را در عرف هندی یانکی گویند... (آنندراج) : کانرا که تیشه رخنه کند فضل کان نهم رخنه چرا به تیشۀ کان کن درآورم. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 241) به تیشه روی خارا می خراشید چو بید از سنگ مجرا می تراشید. نظامی. سخن تا نپرسند لب بسته دار گهر نشکنی تیشه آهسته دار. نظامی. به تیشه کس نخراشد ز روی خارا گل چنانکه بانگ درشت تو می خراشد دل. سعدی (گلستان). هنرپیشگان تیشه برداشتند نمودند هرچ از هنر داشتند. امیرخسرو. ناخن تیشه براندم به رگ و ریشه سنگ کوه غم در ته پا سوده به جولان رفتم. عرفی (ایضاً). فرهادم و اندیشۀ شیرین به سر امّا آلوده به خردل نکنم تیشۀ خود را. طالب آملی (ایضاً). ز همراهان کسی نگرفت شمعی پیش راه من به برق تیشه زین ظلمت برون چون کوهکن رفتم. صائب (از آنندراج). شود صلح عشاق حاصل ز جنگ چو از تیشه همواری زخم سنگ. طاهر وحید (ایضاً). صدای تیشه که بر سنگ می خورد دگر است خبر بگیر که آواز تیشه و جگر است. ملا نسبتی (از آنندراج). - تیشه بپای خودزدن، کنایه از ضایع کردن خود و خود را از کار بازداشتن باشد. (انجمن آرا) : در این محنت سرا یک عشق پیشه نزد چون من به پای خویش تیشه. جامی. رجوع به ترکیب بعد شود. - تیشه بر پای خود زدن، کنایه از برهم زدن و ضایع کردن کار و بار خود است. (برهان). کنایه از، از تردد بازماندن و برهم زدن کار و بار خود. (آنندراج). کار و بار خود را ضایع کردن و برهم زدن. (ناظم الاطباء) : مکن فحش و دروغ و هزل پیشه مزن بر پای خود زینهار تیشه. ناصرخسرو. تا به کی هر سو دوم در سومنات تیشه ای بر پای ایمان می زنم. عرفی (از آنندراج). رجوع به ترکیب قبل شود. - تیشه بر خویشتن زدن، تیشه بر پای خود زدن: به بیرحمی از بیخ و بارش مکن که نادان زند تیشه بر خویشتن. سعدی. رجوع به ترکیب قبل شود. - تیشه بر قدم خویش زدن، تیشه بر پای خود زدن: ابله که تیشه بر قدم خویش می زند بدبخت گو ز دست که فریاد میکنی. سعدی. رجوع به ترکیب قبل شود. - تیشه به ریشه کسی زدن، قصد نابودی وی را داشتن. موجبات فنای کسی را فراهم ساختن. - تیشه بسوی خودزدن، کنایه از حریص و طامع بودن. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). و حرص و شره و طمع باشد. (برهان). و حرص و شره داشتن. (ناظم الاطباء). - تیشه بودن، کنایه از صرفه جوئی و مال جمع کردن از دیگران برای خود. (انجمن آرا) : کردگارا مشت رندی ده جهان را خوش تراش تا کی از قومی که هم ایشان و هم ما تیشه ایم. انوری (از آنندراج). - تیشۀ رو بخود، آنکه آنچه خواهد برای نفس خویش خواهد و برای دیگری سهمی در خوی او نیست. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - تیشۀ فرهاد تیز کردن، کنایه از شروع عشق و عاشقی کردن باشد. (برهان). شروع درعشق کردن. (فرهنگ رشیدی). کنایه از شروع به عشقبازی کردن در جای خطرناک. (انجمن آرا). کنایه از شروع کردن در عشق و در مؤید فرهاد را عشق آموختن. (آنندراج). شروع در عشق و عاشقی نمودن. (ناظم الاطباء)
از ریشه تش (به معنی تبر پهلوی) تیشک و تِش (طبری تاشَه) (حاشیۀ برهان چ معین). افزار آهنی نجاران. (فرهنگ فارسی معین). افزاری که مرکب اسب از قطعه ای آهنین برنده و از دسته که بدان چوب را می برند و می شکافند. و تبر. (ناظم الاطباء). افزار آهنین که نجاران...دارند و... در عرف هند بسولا خوانند. سرش از پیش افکنده می باشد و از قفا بطور حلقۀ سوراخدار بود که دستۀ چوب در آن استوار کنند... (آنندراج) : برگیر کلند و تبر و تیشه و ناوه تا ناوه کشی، خارزنی گرد بیابان. خجسته. چو بشناخت آهنگری پیشه کرد کجا زو تبر اره و تیشه کرد. فردوسی. گروه ورا تیشه بر خاک بود درختان لک و کشتشان ماک بود. اسدی (از یادداشت بخطمرحوم دهخدا). در خانه دین چون بری سازی از فکرت تیشه ساز و دست اره. ناصرخسرو. نجار گوهرم که نجیبان طبع من جز زیر تیشۀ پدر خویشتن نیند. خاقانی. ای عزیز مادر و جان پدر تا کی ترا این بزیر تیشه دارد و آن بسایۀ دوکدان. خاقانی. تیشه در بیشۀ بلا بردی هر سر شاخ بابزن کردی. خاقانی. رومیان هندوان پیشۀ او چینیان ریزه چین تیشۀ او. نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 59). گرد عالم شد این حکایت فاش تیز شد تیشه ها ز بهر تراش. نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 121). حطب را اگر تیشه بر پی زنند درخت برومند را کی زنند. سعدی (بوستان). ترا تیشه دادم که هیزم شکن نگفتم که دیوار مسجد بکن. سعدی. همه اندر تراش چون تیشه کی بماند درخت در بیشه. اوحدی. ندهد این بجز آن راد که چون تیشه بود دور باد آنکه ترا شد سوی خود چون تیشه. ابن یمین. سر خویش چون تیشه افکنده پیش نهی پیشش انگشت بر چشم خویش. طاهر وحید (از آنندراج). ، افزار آهنی سنگ تراشان. (فرهنگ فارسی معین). افزار آهنین که... سنگ تراشان دارند... پارۀ آهنی باشد به شکل انگشت مردم که سر تیزی دارد و بی دسته بود و سنگ تراشان سنگ بدان کنند و آن را در عرف هندی یانکی گویند... (آنندراج) : کانرا که تیشه رخنه کند فضل کان نهم رخنه چرا به تیشۀ کان کن درآورم. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 241) به تیشه روی خارا می خراشید چو بید از سنگ مجرا می تراشید. نظامی. سخن تا نپرسند لب بسته دار گهر نشکنی تیشه آهسته دار. نظامی. به تیشه کس نخراشد ز روی خارا گل چنانکه بانگ درشت تو می خراشد دل. سعدی (گلستان). هنرپیشگان تیشه برداشتند نمودند هرچ از هنر داشتند. امیرخسرو. ناخن تیشه براندم به رگ و ریشه سنگ کوه غم در ته پا سوده به جولان رفتم. عرفی (ایضاً). فرهادم و اندیشۀ شیرین به سر امّا آلوده به خردل نکنم تیشۀ خود را. طالب آملی (ایضاً). ز همراهان کسی نگرفت شمعی پیش راه من به برق تیشه زین ظلمت برون چون کوهکن رفتم. صائب (از آنندراج). شود صلح عشاق حاصل ز جنگ چو از تیشه همواری زخم سنگ. طاهر وحید (ایضاً). صدای تیشه که بر سنگ می خورد دگر است خبر بگیر که آواز تیشه و جگر است. ملا نسبتی (از آنندراج). - تیشه بپای خودزدن، کنایه از ضایع کردن خود و خود را از کار بازداشتن باشد. (انجمن آرا) : در این محنت سرا یک عشق پیشه نزد چون من به پای خویش تیشه. جامی. رجوع به ترکیب بعد شود. - تیشه بر پای خود زدن، کنایه از برهم زدن و ضایع کردن کار و بار خود است. (برهان). کنایه از، از تردد بازماندن و برهم زدن کار و بار خود. (آنندراج). کار و بار خود را ضایع کردن و برهم زدن. (ناظم الاطباء) : مکن فحش و دروغ و هزل پیشه مزن بر پای خود زینهار تیشه. ناصرخسرو. تا به کی هر سو دوم در سومنات تیشه ای بر پای ایمان می زنم. عرفی (از آنندراج). رجوع به ترکیب قبل شود. - تیشه بر خویشتن زدن، تیشه بر پای خود زدن: به بیرحمی از بیخ و بارش مکن که نادان زند تیشه بر خویشتن. سعدی. رجوع به ترکیب قبل شود. - تیشه بر قدم خویش زدن، تیشه بر پای خود زدن: ابله که تیشه بر قدم خویش می زند بدبخت گو ز دست که فریاد میکنی. سعدی. رجوع به ترکیب قبل شود. - تیشه به ریشه کسی زدن، قصد نابودی وی را داشتن. موجبات فنای کسی را فراهم ساختن. - تیشه بسوی خودزدن، کنایه از حریص و طامع بودن. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). و حرص و شره و طمع باشد. (برهان). و حرص و شره داشتن. (ناظم الاطباء). - تیشه بودن، کنایه از صرفه جوئی و مال جمع کردن از دیگران برای خود. (انجمن آرا) : کردگارا مشت رندی ده جهان را خوش تراش تا کی از قومی که هم ایشان و هم ما تیشه ایم. انوری (از آنندراج). - تیشۀ رو بخود، آنکه آنچه خواهد برای نفس خویش خواهد و برای دیگری سهمی در خوی او نیست. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - تیشۀ فرهاد تیز کردن، کنایه از شروع عشق و عاشقی کردن باشد. (برهان). شروع درعشق کردن. (فرهنگ رشیدی). کنایه از شروع به عشقبازی کردن در جای خطرناک. (انجمن آرا). کنایه از شروع کردن در عشق و در مؤید فرهاد را عشق آموختن. (آنندراج). شروع در عشق و عاشقی نمودن. (ناظم الاطباء)
معجب تر. - امثال: اتیه من احمق ثقیف، هذا من التیه الذی هو الصّلف و احمق ثقیف هو یوسف بن عمر، کان امیرالعراقین من قبل هشام بن عبدالملک و کان اتیه و احمق عربی امر و نهی فی دولهالاسلام. و من حمقه ان حجاماً کان یحجمه فلما اراد ان یشرط ارتعدت یده فاحس ّ بذلک یوسف و کان حاجبه قائماً علی رأسه فقال له قل لهذا البائس لاتخف و کان قصیراً جدّا قمیا فکان الخیاط عند قطع ثیابه اذا قال له یحتاج الی زیاده اکرمه و حباه و اذا قال یفضل شی ٔ اهانه و اقصاه. (مجمعالامثال میدانی).
معجب تر. - امثال: اتیه من احمق ثقیف، هذا من التیه الذی هو الصّلف و احمق ثقیف هو یوسف بن عمر، کان امیرالعراقین من قبل هشام بن عبدالملک و کان اتیه و احمق عربی امر و نهی فی دولهالاسلام. و من حمقه ان حجاماً کان یحجمه فلما اراد ان یشرط ارتعدت یده فاحس ّ بذلک یوسف و کان حاجبه قائماً علی رأسه فقال له قل لهذا البائس لاتخف و کان قصیراً جدّا قمیا فکان الخیاط عند قطع ثیابه اذا قال له یحتاج الی زیاده اکرمه و حباه ُ و اذا قال یفضل شی ٔ اهانه و اقصاه. (مجمعالامثال میدانی).
جاسوس: در کوی تو انیشه همی گردم ای نگار دزدیده تا مگرت به بینم به بام و در. شهید. ، مأخوذ از تازی، کسانی که در جایی مسکن دارند و متوطن درآنجا می باشند و مردمان و اشخاص و اعضاء و افراد قبیله و طایفه و خانواده و کسان خانه و عیال و اعیان و اشراف. (از ناظم الاطباء). - اهالی موالی، اهالی و موالی، مردمان غنی و فقیر. رجال دولت. خدم و حشم. (ناظم الاطباء)
جاسوس: در کوی تو انیشه همی گردم ای نگار دزدیده تا مگرت به بینم به بام و در. شهید. ، مأخوذ از تازی، کسانی که در جایی مسکن دارند و متوطن درآنجا می باشند و مردمان و اشخاص و اعضاء و افراد قبیله و طایفه و خانواده و کسان خانه و عیال و اعیان و اشراف. (از ناظم الاطباء). - اهالی موالی، اهالی و موالی، مردمان غنی و فقیر. رجال دولت. خدم و حشم. (ناظم الاطباء)
نام موضعی است. (منتهی الارب) ، خوارتر. ذلیل تر. - امثال: اتیم من المرقّش، یعنون المرقش الاصغر و کان متیّماً بفاطمه بنت المنذر الملک و له معها قصّه طویله و بلغ من امرها اخیراً ان قطع المرقش ابهامه باسنانه وجداً علیها و فی ذلک یقول: و من یلق خیراً تحمد الناس امره و من یغو لایعدم علی الغی ّ لایما الم تر ان ّ المرء یجذم کفّه و یجشم من لوم الصدیق المجاشما. ای یکلف نفسه الشداید مخافه لوم الصدیق ایاه. و اتیم، افعل من المفعول، یقال تامه الحب ّ و تیّمه، ای عبّده و ذلله. و تیم اﷲ مثل قولک عبداﷲ. قال لقیط: تامت فؤادک لم یحزنک ما صنعت احدی نساء بنی ذهل بن شیبانا. (مجمع الامثال میدانی)
نام موضعی است. (منتهی الارب) ، خوارتر. ذلیل تر. - امثال: اَتْیَم ُ مِن المُرَقِّش، یعنون المرقش الاصغر و کان متیّماً بفاطمه بنت المنذر الملک و له معها قصّه طویله و بلغ من امرها اخیراً ان قطع المرقش ابهامه باسنانه وجداً علیها و فی ذلک یقول: و من یلق خیراً تحمد الناس امره و من یغو لایعدم علی الغی ّ لایما الم تر ان ّ المرء یجذم کفّه و یجشم من لوم الصدیق المجاشما. ای یکلف نفسه الشداید مخافه لوم الصدیق ایاه. و اتیم، افعل من المفعول، یقال تامه الحب ّ و تیّمه، ای عَبَّدَه و ذلله. و تیم اﷲ مثل قولک عبداﷲ. قال لقیط: تامت فؤادک لم یحزنک ما صنعت احدی نساء بنی ذهل بن شیبانا. (مجمع الامثال میدانی)
جاسوس. (فرهنگ اسدی). این کلمه را صاحب برهان انیشه و ایشه نیز ضبط کرده به همین معنی: در کوی تو ابیشه همی گردم ای نگار دزدیده تا مگرت ببینم ببام بر. شهید. و محتمل است که اپیشه صحیح و سایر صور مصحف آن باشد آن نیز نه بمعنی جاسوس بلکه بمعنی بیکار مرکب از ا حرف سلب و پیشه بمعنی حرفت و کار، چه یگانه شاهد لغت نامه ها همین بیت است و در آن معنی بیکار بذوق سلیم نزدیکتر و جاسوس بسیار بعید می آید. و رجوع به اپیشه شود
جاسوس. (فرهنگ اسدی). این کلمه را صاحب برهان انیشه و ایشه نیز ضبط کرده به همین معنی: در کوی تو ابیشه همی گردم ای نگار دزدیده تا مگرت ببینم ببام بر. شهید. و محتمل است که اپیشه صحیح و سایر صور مصحف آن باشد آن نیز نه بمعنی جاسوس بلکه بمعنی بیکار مرکب از اَ حرف سلب و پیشه بمعنی حرفت و کار، چه یگانه شاهد لغت نامه ها همین بیت است و در آن معنی بیکار بذوق سلیم نزدیکتر و جاسوس بسیار بعید می آید. و رجوع به اپیشه شود
مرکب از ((ا)) حرف سلب + ((پیشه)) بمعنی شغل و کار و مجموع بمعنی بیکار: در کوی تو اپیشه همی گردم ای نگار دزدیده تا مگرت ببینم به بام بر. شهید. و در لغت نامۀ اسدی آمده است: ابیشه (با باء موحده) جاسوس بود وهمین بیت شهید را شاهد می آورد. رجوع به ابیشه شود
مرکب از ((اَ)) حرف سلب + ((پیشه)) بمعنی شغل و کار و مجموع بمعنی بیکار: در کوی تو اپیشه همی گردم ای نگار دزدیده تا مگرت ببینم به بام بر. شهید. و در لغت نامۀ اسدی آمده است: ابیشه (با باء موحده) جاسوس بود وهمین بیت شهید را شاهد می آورد. رجوع به ابیشه شود